ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

مادر جان بهار ِ سارا...

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ

واقعا چرا من انقدر تو این 5 روز سرم شلوغ بود؟

چرا الان که میخواستم لپ تاپ رو خاموش کنم یهو یاد سارا افتادم؟

...

چرا اینجوری شد؟...

سارا ی عزیزم... میدونم که این پست رو نمیخونی... میدونم زدن هر حرفی مسخره است... میدونم نمیتونم درکت کنم... همه ی اینا رو میدونم...

ولی بدون دعا های تو ... دعاهای همه برای مادرجان بهار جای دوری نرفته... خدا همیشه میشنوه... حتی اگه جوابی نده...

بدون که خیلی دوسِت دارم با اینکه ندیدمت... بدون که دقایقی چنده که بغض کردم و دستام یخ کرده و زدن هر کلمه از این حرفها برام به سختی فرو خوردن یک سنگه...

سارا ی عزیزم ما برای آرامش مادرجان بهار دعا میکنیم و فاتحه میخونیم...

و همینطور برای آرامش جولیک ، ویرگول و سارای دوست داشتنیمون...


  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۱۸)

  • فاطمه (خودکار بیک)
  • من که حتی گریمم گرفت... 
    پاسخ:
    من دو سال و نیمه سارا رو میشناسم... یکی از قدیمی ترین دوستامه...

    حالم خیلی بده فاطمه... خیلی....
    .............................
    ....................
    ............
    .....
    ..
    .
    واقعا دردناکه..
    خدا رحمتشون کنه :(
    پاسخ:
    آمین...
    من نمی شناسمشون ...ولی برای همشون از خدا ارامش خاطر می خوام ...
    پاسخ:
    جولیک و ویرگول و سارا یک نفره... همون دختر دوست داشتنی ما...
  • فاطیما کیان
  • روحش شاد روحش شاد روحش شاد
    پاسخ:
    :(
    روحشون شاد...
    ایشالله روزهای خوبی تو راهه...
    پاسخ:
    انشاا....
    روحش شاد :( خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم
    پاسخ:
    اوهوم :(
  • هولدن کالفیلد
  • باز تا من اومدم کلا این جریان رو انکار کنم زنده شد :|
    من هم یهو به خودم گفتم ببینم وبلاگ سارا رو، بعد دیدم :| شدم!!!
    جالبه چند وقت پیشش خواب دیدم مادرشون فوت کرده، اما چون اصولا به ادا و اطواری به اسم خواب باور ندارم، بیدار که شدم همه چی برام تموم شد! :|
    بسیار منقلب شدم از این اتفاق ، خیلی!
    من سارا رو پنج ساله میشناسم...
    پاسخ:
    :(
    حرفی ندارم کلا :(
    نمیدونم چی بگم:(
    خدا رحمتشون کنه.
    پاسخ:
    :( آمین
    خدا رحمتش کنه من خیلی گریه کردم همیشه وبشو میخوندم هر پستو چندبااار..خدا بهش صبر بده:(
    پاسخ:
    :( اوهوم
  • خانومی مهربون
  • خدا رحمتشون کنه
    پاسخ:
    آمین
  • دختری با موهای خرمایی
  • :((
    پاسخ:
    :(
    روحشون شاد. ما جز اینکه برای خانواده ش صبر و حال خوب بخوایم، کار دیگه از دستمون بر نمیاد.
    پاسخ:
    همینطوره متاسفانه :(
    من همش فکر میکردم مادر جان بهار بیدار میشه .. :(((( 

    پاسخ:
    منم :((
    خدا بیامرزدشون. مادرجان بهار سارا منو بد یاد رفتن پدر خودم انداخت. خدا همه ی از دست رفته ها رو بیامرزه.
    پاسخ:
    الهی پدر شما رو هم خدا رحمت کنه کیمیای عزیزم :(
    روحشون شاد...
    پاسخ:
    آمین
    :(
    پاسخ:
    :(
  • مبهم الملوک
  • من فقط چند پستشون رو خوندم
    قلبم درد گرفت....خدا رحمتشون کنه
    خیلی سخته ..حتی به زبون اوردن کلمه مرگ هم ...باعث میشه گریه کنم
    پاسخ:
    اوهوم...
    مرسی بابت خصوصی :)
    و صبری ک سارا داره ...
    پاسخ:
    ...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">