ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

یادداشت های پراکنده ی شبانه...

يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ

ساعت 1 و بیست دقیقه نیمه شبه. محسن یک ساعتی میشه که رفته خوابیده. من تو سالن دراز کشیدم روبرو لپتاپم و دارم خط افتضاح یکی از بچه ها رو میخونم که یه سری چرت و پرت راجع به بیماری کرون و کولیت اولسرو نوشته. اینکه میگم چرت و پرت واقعا چرت و پرته... بیماری IBD در قوم یهود بیشتر از سفیدپوستان آمریکای شمالی است ! :|

یک پاکت شیر رو جوشوندم و مایه زدم. روش پتو مسافرتی انداختم. گوشه آشپرخونه است. ظرف کیک و قابلمه ای که توش ذرت مکزیکی درست کرده بودم هم توی سینک ه. حوصله نکردم بشورمشون... استاد آمارمون گفته هرکی سه شنبه نیاد سر کلاس حذفش میکنم... ولی من که 3 جلسه غیبت ندارم... این خیلی ظلمه... من دوست ندارم شب یلدا تو راه باشه... از سر شب که خبرشو تو تلگرام خوندم همینطوری یه بند برا محسن غر زدم. هرچی میگه بابا ما هم دانشجو بودیم استاده یه جرفی زده انقد جدی نگیر... به خرجم نمیره... دست خودم نیست...

برا شب یلدا عموم رو دعوت کردم بیاد خونمون. تنها فامیل من تو تهرانه. خودش هم تنهاست. زن و بچه اش مشهدند. این عموم رو خیلی دوست دارم... گفت اگه ماموریت نداشته باشم میام...

فردا زنگ بزنم نیره ببینم میتونه به جام بره سر کلاس یا نه... اول ب مرجان گفتم. اولش گفت میرم. یعنی خودش پیشنهاد داد ولی بعدش که دید من جدی ام جا زد... البته کلاس داشت همون ساعت... ولی من بودم بالاخره یه جضوری میزدم دیگه... نمیدونم والللا شاید انتظار زیادیه...

فرم مهمانی رو پر کردم... نمیدونم چی میشه... محسن میگه شده 8 میلیون ترمی بدم هم میارمت... نمیدونم چی میشه... اصلا من کی انقد سرم شلوغ شد؟... داشتیم بچگیمونو میکردیم دیگه... واللا...

  • موافقین ۱۱ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ
  • Elanor :)