کی قراره از این کابوس بیدار شم پس؟
نوشته های قرمز ِ روی ِ مانیتور لپ تاپ " به دلیل عدم ِ ظرفیت با درخواست شما مخالفت گردید" ... این همه دعای ِ بی ثمر... پله های قدیمی ِ بیمارستان رو میام پایین. راهروی ِ روبرو چند تا کارگر مشغول ِ تعمیرات اند و خالیه. میپیچم تو راهروی سمت راست. آخر راهرو میرم تو بخش شیمی درمانی. کنار ِ صندلی ِ مامان میشینم. شناسنامه های سمانه و شوهرش رو میدم دست مامان. صدای ِ بابای سمانه هنوز تو گوشمه " اگه کاری از دست من برمیاد رودروایسی نکنین ها " ... یه پسر قدبلند با یه خانم میانسال وارد اتاق میشن. پسره میاد طرف آبسردکن که کنار منه. دستاش میلرزه. یه دونه قرص درمیاره و با آب سر میکشه. مامانش میره سرم هاش رو میده به پرستارهای اونطرف که آماده کنند. پسره با کفش هاش ور میره که دربیارتشون. به موهای پرپشتش نگاه میکنم و فکر میکنم چی به سرشون قراره بیاد... انگشت کوچیکه ی دست راستش ناخن بلند داره. یعنی ساز میزنه؟ ... پرستار سرمش رو میاره .. سرم روش کاور داره. پسره نگاهش به سرم ه. دراز میکشه و با صدای خیلی آرومی میگه "من خیلی استرس دارم..." ... تو اتاق رئیس دانشکده واستادیم و جلو چشممون دارن بدترین لاین استاژری رو به ما میدن چون ما رو مسئولین نفوذ نداریم... ولی بعضیا دارن... این هفت ِ اسفند ِ لعنتی قراره کی برسه پس؟ قراره تا آخر ِ عمر ِ من انتخابات کش پیدا کنه؟ ... تو همه ی این مدت صدای چاووشی میاد " یه پاییز ِ زرد و زمستون ِ سرد و یه زندون ِ تنگ و یه زخم ِ قشنگ و غم جمعه عصر و غریبی ِ حصر و یه دنیا سوالو تو سینه ام گذاشتی..."
- چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ