یه جور ِ مرگ ِ آگاهانه ولی بی دلیل ِ اثبات شده...
یک وقتایی دلم برای اون فخر الزمان الانور بانویی که تند تند کلمه ها رو پست میکرد تنگ میشه... خیلی تنگ!
امشب و این ساعت و دقایق از اون وقت هاست. میدونم اگه الان تند تند تایپ نکنم باز اون اون حس میپره... باز میرم تو همون خلسه ی قبل.
شنبه امتحان کبد دارم. این امتحانم اصلا فرجه نداره. عملا هیچی براش نخوندم. ولی خب برام مهم نیست. نه که نباشه... هست ولی خودمو براش ناراحت نمیکنم... اسفند استاژر میشم... نمیدونم این خوبه یا بد... به قول یارو گفتنی اکسترن! .... سارا (جاریم) اسفند فارغ التحصیل میشه... من بهش میگم خوش به حالت... اون میگه خیلی میترسم... از مسئول جون ِ آدمها بودن خیلی میترسم... ولی من میگم خوش به حالش... خوش به حالش نه؟
راستی... چرا نهنگ ها به صورت دسته جمعی خودکشی میکنن؟ ... چی تو ساحل هست که یه روزی چند تا نهنگ رو به طرف خودش میکشونه؟ ... به طرف مرگ... به طرف خفگی... به طرف هوایی که نیست... ؟
بنظرتون میشه علتش یه جور بغض باشه ؟ ... یه غم سنگین؟... یه غمی که 200 تا نهنگ .... 200 تا نهــــــــــــــــــــــــــــــنگ نتونن باهم به دوش بکشن؟... یه جور اندوه ِ ناشی از سختی ِ زندگی؟...
یعنی میشه یک نهنگ روزی به جایی برسه که دیگه دریا براش تنگ باشه؟... که بخواد خودشو پرت کنه بیرون از این تنگنا؟...
یعنی میشه یه آدم یه روزی دیگه نتونه تو میلیون ها و میلیاردها ملکول هوای اطرافش ، مولکولی برای نفس کشیدن پیدا کنه و از این اندوه بمیره؟...
- يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ