زندگی رسم خوشایندی است آیا؟...
همه چیز آماده است. گرد کنار پنجره ها و بالای تخت را گرفته ام. ملحفه ها را تا زده ام. ظرف های اضافه را جمع کرده ام و وضعیت آشپزخانه را از زندگی دو نفره به یک زندگی یک نفره مبدل ساخته ام. قفسه های یخچال را شسته ام. چند وعده غذا فریز کرده ام. و پرده ها را هم کشیده ام...
یادداشت هایی چسبانده ام به آیینه ها و یخچال... گل هایی که خریده بودم و حال دیگری رمقی ندارند را با بی رحمی ریخته ام بیرون. لباس های چرک ماشین لباسشویی را شسته ام و تا زده ام و در کشو ها گذاشته ام و حتی با قاب عکس ها و پنجره ها و عروسک هایم خداحافظی کرده ام...
چمدانم را بسته ام و آماده ام برای یک ترک ِ با شکوه!
میدانید؟ بادکنک هایی که خریده بودم و آویزان کرده بودم بالای در خانه... آن که قرمز رنگ بود... نیمه های دیشب ترکید... خواب بودم... از خواب پریدم و دیدم که ترکیده... ناقوس ِ رفتن بود صدای ترکیدنش...
این خانه زین پس برای ماه ها مرا کم خواهم داشت... و صدای یک زن را که صبح ها بگوید : "پاشو دیگه دیرت شد" و بگوید "مراقب خودت باش..." صدای یک زن را که بگوید : " شام فسنجون پختم... چایی بعد شام؟" ... و صدای یک زن را که بگوید : "دوسِت دارم"...
- چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ق.ظ