ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

این پاییز دوست داشتنی

شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ

یه جورایی خدا هم جدیدا داره از أصل غافلگیری استفاده میکنه. یهو چنان درجه هوا افتاد پایین حالا انگار چه خبر شده!! یعنی مثلا دیروز صبح میرفتی بیرون یارو رو با تیشرت رو موتور میدیدی امروز همون ادمو با کاپشن !! :))

بعد من خیلی حس خوبی دارم الان. یعنی الان که رو تخت ارتاقم دراز کشیدم نسبت به دیروز در همین پوزیشن احساس رضایت مندی از زندگیم چند لول رفته بالا. یه جورایی انگار تمام خاطرات خوش زندگیم تو این هوا بوده. انگار سه چهارم زندگیم رو تو پاییز زیسته باشم حتی!!

تصورم از فصل های دیگه خیلی کمتر از پاییزه :)


+ جا داره یه نکته رو ذکر کنم. من اون اوایل مدل پست هام با الان تفاوت داشت. اون موقع ها پستهایی داشتم که توش تز داده باشم و حرف جدی زده باشم و حتی نصیحت کرده باشم( البته پر واضحه که نه در حد بعضی از فرهیختگان وبلاگستان بلکه چندین درجه پایینتر!!) ولی از وقتی اومدم بیان و فراخور حال روحی و خواننده ها و زندگی شخصی و کلی مسئله ی دیگه همونطور که خودتون هم بهتر از من میدونید صرفا روزانه نویسی و یه درجه پایینتر احساس زمان نویسی اونم به صورت گه گاه دارم. ( غیر از ارتباط با دوستای عزیزم و حالا نوشتن حسم انتظار فیدبک دیگه ای هم از وبلاگم نداشته و ندارم)

تو زندگیم هم بابت إحساسم به شوهرم که هیچ به بابام هم جواب پس ندادم چه برسه به بقیه! راستش اون أوایل قضاوت سایرین برام خیلی مهم بود. ولی مدتیه که یاد گرفتم سرمو بندازم پایین و کاری که فکر میکنم درسته رو انجام بدم و قضاوت کارهام و اطرافیانم رو بذارم به عهده ی قاضی اصلی. توصیه ی کاملا دوستانه ام به بقیه هم اینه که از رو چهار خط احساس من سعی نکنن من و زندگیم و حتی زندگی کاراکتر های پستام رو قضاوت کنن. کما اینکه هرکسی مختاره هرچی دوست داره بنویسه هم من و هم سایرین. :) بیایم یاد بگیریم با ادما و احساساتشون مهربون باشیم:)

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۱۲)

میشه به جای کامنت، برای این پستت یه آیکون بغل و یه بوس کوچولو بذارم؟ :)
پاسخ:
نسریییییییییییین ! بیا بغلم ! ^_^
اصلا هم به شخص خاصی اشاره نمیکنیم:-" به حز اون آقایی که پیرهن چارخونه پوشیده اون ته، دستش تو دماغشه:دی
پاسخ:
:))))
بحثو به حاشیه نبر خانم! :)))
  • بانوچـ ـه
  • احساس زندگیت برسه به صد صلوااااااااات :دی


    پاسخ:
    مرررسی ثریا :)
  • فیلو سوفیا
  • حالا یه لبخند بزن دلمون باز شه؛)
    پاسخ:
    عزیز دلمی ^_^
    لبخند هم میزنم :)
    سلام عزیزم
    اتفاقا منم دیدم و گفتم ما نمیتونیم قضاوت کنیم بالاخره همه ادما توی مراحلی سختیهایی دارن اما درست نیست ندونسته قضاوت کنیم و شرایط رو براشون سختتر کنیم.
    پاسخ:
    سلام. ممنون ازتون.
  • گیسو کمند
  • دقیقاً هوا این روزها اینجوری شده اصلاً در یک روز میشه فرق دما رو از روزش تا شبش احساس کرد چه برسه به دو روز متفاوت... پاییز خیلی قشنگه ولی کاش همیشه افتابی بود هوای سرد و آفتابی هم خیلی جالبه...
    پاسخ:
    من هوای بارونی رو به همه چی ترجیح میدم :)
  • دکتر یونس
  • در پاسخ به سوال پا کامنتی چند تا پست پایین تر. مگه مهمان شدن همینیه که میبینی یا تصور میکنی؟ سخت ترین بخش پزشکی عمومی به گواه همه اینترنیشه! تو اکثر دانشگاها.. البته بعضی دانشگاه ها هم بدلیل کثرت دانشجو،آفه آفه مثلا همون بهشتی! و بچه هاش از نظر کار عملی به واقع صفر هستند.. منتها میگن ما تئوری میخونیم برا دستیاری و عملی هر رشته ای رو دو هفته اول رزیدنتی یاد میگیریم! ارواح عمه شون!....بگذریم اما اینترنی یعنی شب تا صبح و صبح تا شب دویدن و دویدن و دویدن و تازه یه پایان نامه هم روش.. شبایی بود که من از شدت خستگی ناشی از 48 ساعت کشیک جراحی! از خواب پا میشدم، میگفتم ست سوچورو بیارید بخیه بزنم!! هم اتاقیم میگفت بخواب بابا! داری خواب میبینی.. یعنی دوشب که اورژانس شیفت بودم، شب سوم خواب اورژانس رو میدیدم..  یه ضربالمثل هست که میگه رفیق واقعیت رو در اینترنی میشناسی! دوست به دوست رحم نمیکنه.. عین خود قیامته.. امتحان پایان بخش در مقابل زجری که طی بخش میکشی استرسی نداره.. حالا تو بری تو یه محیط جدید، مهمان شی، اولا که چون کسی رو نمیشناسی بدترین بخش ها و استادا رو میدن بهت.. هیچکس به دادت نمیرسه.. هیچکس حمایتت نمیکنه.. میگن مگه دعوتنامه برات فرستادیم؟ خودت اومدی، چشمت کور خر حمالی کن..
    اینقدر به من سخت گذشت که وقتی مریض بخش اطفالم بعد 28 روز شیمی درمانی مرد اینقدر گریه کردم که از بخش انداختنم بیرون.. برا مریضم گریه نمیکردم. برا خودم گریه میکردم.. اونهمه تحقیر و سختی در مقابل یک شبی که میتونستم بیام خونه و پیش خانواده ام باشم و تو اتاق خودم بخوابم نمی ارزید.. چون فقط میتونستم بیام خونه،برم حموم، بیهوش بیفتم تو رختخوابم. سحر پاشم یه کم درس بخونم و برم بیمارستان.. یه دیالوگی هست که زن حمید باکری میگه من سفیدی چشم حمید رو ندیدم، همش سرخ بود.. چشمای من هم همش سرخ بود.. یه رگ خونی بود مثلا برا شب امتحان عفونی! یکی برا شب امتحان اعصاب.. دو روز مرخصی هر ماهم رو میرفتم دانشگاه مبدا دنبال پایان نامه ام.. حالا راجب اون چیزی نمیگم.. کار خوبی کردی که موندی.. چیزی به آخرش نمونده.. ان مع العسر یسری. فان مع العسر یسری..
    پاسخ:
    نمیدونم چی بگم واللا. به بعد سختی کشیک در غربت فک نکرده بودم...
    مرسی از کامنتتون :)
    پاییز زمستونی رو دوس نبدالم... اصن پاییز دوس نبدالم... فصل فقط تابستوووووون والاااا 
    پاسخ:
    نبدالم دقیقا از چه مصدری صرف میشه؟؟؟ نبدالیدن؟؟
    بعد چرا انقد سخت؟؟ همون ندارم اسونتر نیست! یا حتی بصورت جلف ترش نمیدوست؟
    :))
    اینجانب با اینکه از دانشگاهم متنفرم ولی لدفن به دانشگاه ما فوش ندین. آن و آفم خودتونین. :دی
    پاسخ:
    به علوم پزشکی فحش دادن مهندسی قضیه اش جداست. خودشو ناراحت نکن ! :))
  • خانوم ِ لبخند:)
  • صبوری تو دوس دارم نفیس جان : )
    اینکه اینجا احساساتت رو می نویسی هم خیلی ملموس و قابل درکه و هم دلیلی واسه قضاوت شدن نداره...
    امیدوارم پاییزت بهترتر بشه به لطف خدا و دیدار یار :))
    پاسخ:
    مرسی حانی جان... از صمیم قلب مرسی ^_^
  • دکتر یونس
  • الان "آف" فوشه یا "ارواح عمه" ؟ من عذرمیخوام اگه باعث رنجش کسی شدم:)
    پاسخ:
    نه بابا ناراحت نشد. سارا از خودمونه. :)
    آره به مهندسی خواستین فوش بدین بیاین با هم فوش بدیم:)))))
    +خوبم بابا:دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">