ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۱ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

تنهایی لباس هر روزم بود ، می پوشیدمش . تنهایی فنجان چایی سرد روی میز اتاق بود، سر می کشیدمش. تنهایی ترانه ی ارام مورد علاقه ام بود، می شنیدمش. تنهایی دفتر شعرم بود، می نوشتمش . تنهایی اتمسفر اطرافم بود نفس می کشیدمش.

تصمیم گرفتم. لباس هر روز را در اوردم و همه چیز را رها کردم و از خانه بیرون زدم... ساعتها در خیابان های شهر پرسه زدم. خستگی بر من غلبه کرد...

به خانه بازگشتم...

تنهایی سر جایش نشسته بود...