ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

به عقیده من هر دختری تو این دنیا باید یه ابی تو زندگیش داشته باشه که هر وقت لازم شد براش بخونه:

گریه نکن گریه نکن ، خاتون غم گریزِ من

برای این در‌به‌در بی‌سرزمین گریه نکن...

بخش اطفالم تموم شد و الان از اول مهر بخش عفونی ام. ولی اطفال کلی خاطره و موارد تلخ و شیرین داشت که دوست داشتم براتون تعریف کنم که خب بذارین رو حساب تنبلی.

یه شب کشیک بودم دو نفری با یکی از اقایون گروه. قرار بود تا ساعت ۳ و نیم به اون زنگ بزنن و بعدش هم به من تا صبح. ساعت ۱ اینا بود که رفتم بخوابم و ساعت سه و ۴۵ دقیقه بود که از پی آی سی یو بهم زنگ زدن که یه بچه چند ماهه ترومای تصادفی اوردن، رزیدنت میگه بیا شرح حال بگیر. تو دلم چند تا فحش نثار روح رزیدنت کردم که اخه چه فرقی میکنه برات من الان شرح حال بگیرم یا فردا صبح؟

به هر بدبختی بود پاشدم لباس پوشیدم و مقنعه رو کشیدم رو سرم و رفتم پایین. شرح حال رو گرفتم بعد دیدم یه پسر ۱۶ ساله اوردن پی ای سی یو که هوشیاری نداشت و اکسیژن میگرفت. افسر پایین هم اومده بود. گفتم این چیه دیگه. گفتن مشروب خورده. منم که دیگه رو دور شرح حال گرفتن رفتم سر وقت همراهش.

همراهش یه پسر ۲۴-۲۳ ساله میزد که کت و شلوار مشکی پیرهن سورمه و یه کروات شل مشکی داشت‌. گفتم چیکارشی؟ گفت داداششم. گفتم عروسی بودین؟ گف اره. گفتم چقد خورده؟ گفت چیو چقد خورده؟ حالا قیافه من :| من نمیفهمم چرا اینایی که چیز میز میخورن فک میکنن گوش مردم درازه.

گفتم مشروب! گفت کم خورده. نزدیک ۵ پیک. سرمو بلند کردم از رو کاغذ و شبیه ادمی که یک ساعت و نیم بیشتر نخوابیده و الان ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه صبحه و فردا ساعت ۸ مورنینگ داره گفتم: اقا چند سی سی؟ پیک چمیدونم چیه؟ گفت نصف استکان. گفتم الکلش چقد بود؟ کم بود. گفتم چند درصد؟ گفت ۳۰-۴۰ درصد.

گفتم دفعه اولشه؟ گفت نه ۵-۶ دفعه قبلا هم خورده ولی اینطوری نشده. الان دو سه مدل قاطی خورد شاید از اون بوده. خانم ببخشید کی به هوش میاد؟

دیگه سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم و با همون پرونده نزنم تو سر پسره و نگم خارج که خارجه و بلاد کفره و همه ادما هم کافرن(!) زیر ۱۸ سال مشروب نمیفروشن اونوقت توی الاغ انقد عقلت نکشیده که به بچه نیای مشروب ندی؟ بعد تریپ ادمای نگران هم واسه من برمیداره هی سرش رو میذاره رو دیوار هی گره کرواتش رو شل تر میکنه :|

بعد حالا تصور کنین تو همین هیری ویری اون افسره رفته بود گیر داده بود به این یارو میگف : تو الان نباید نگران این باشی که این کی به هوش میاد باید نگران باشی که چرا خورده! میخواستم برم بگم ای عمو ! این خودش باید هدایت بشه اونوقت تو داری میگی برو داداشت رو ارشاد کن! واللا به خدا.

میدونی محبوب. پاییز که میشه عاشقا دل نازک میشن. دلشون میشه مثل اون برگ زردای پاییز. همینکه سر انگشت پات یواشکی ‌بره رو دلشون ، دلشون میشکنه. پاییز که میشه عاشقا گریه نمیکنن میرن تو خودشون فکری میشن. دلشون تنگ میشه. نه اینکه فک کنی همیشه باید یه معشوقی این وسط باشه ها نه محبوب... از این عاشق دوزاری ها رو نمیگم که همش دنبال قرتی بازی اند. عاشقا رو میگم عاشقای واقعی اون ادمایی که دلشون مثل تنگ ماهی گلی کوچیک و صافه. اونایی که همیشه تنهان اونایی که پاییزا دستاشون یخ میکنه هی خودشون تنهایی دستاشون رو ها میکنن. اونایی رو میگم که شبای پاییز ابی و سیاوش میذارن. بعد هی سیاوش دم گوششون میگه سر بده اواز هق هق خالی کن دلی که تنگه... محبوب عاشقا خیلی گناهی اند. پاییز که میشه دلم براشون میسوزه. پاییزا نیس شبا یهو بلند میشه آدما میشینن تو خونه شون واسه همینه که عاشقا تنهاتر میشن انگار... 

میدانی رفیق اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد. برای درمانگاه ها ساختمان چند طبقه و شیکی ساخته اند. چهار طرف شیشه. پله های پیچ دار ، سنگ های براق... اما دیگر های بای در کار نیست! یادت هست؟ دو سه سال پیش در درمانگاه ها یک بسته های بای ۶ تایی می اوردند برای اتند و ماها چشممان به همان های بای ۶ تایی بود و اخر کار که دکتر می رفت کلک های بای را میکندیم . به هر کداممان نصف یا فوقش یک دانه بیشتر نمیرسید اما یادت هست صدای خنده هایمان و جار و جنجالمان برای همان یک بیسکوییت ساده را؟ امروز روی میز پاویون های بای دیدم و یاد ان روزهایمان افتادم...
اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد. درمانگاه ها شیک شده اند اما های بای ندارند. های بای ها هم مزه قبل را نمیدهند. چرا راه دور میروی رفیق؟ خودمان دیگر مثل گذشته نیستیم. صدای خنده مان بلند نیست. به دوربین های سلفی مان لبخند نمیزنیم. گالری گوشی هایمان به جای سلفی های دسته جمعی و گوشه گوشه بیمارستان پر شده از عکس های پرونده های بدخط مریض ها و ازمایش های مختل و چست های پر از کانسالیدیشن. 
اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد رفیق. پلی لیست گوشی هایمان کوتاه شده و قهرهایمان طولانی. باور میکنی؟ حتی پاییز دیگر بوی پاییز نمیدهد. کسی رمق ندارد هپی فال بگوید و پست پاییزی بگذارد. تقویم های جیبی مان به جای تیک خوردن برای قرار های کافه حالا برای کشیک های شب درمیان تیک میخورد... ما مبتلا شده ایم و کیست که از مبتلا شدن نترسد؟