ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

خب اونجوری که من میخواستم نشد.

یعنی حقیقتش رو بخواین با درخواست مهمانیم با هزار و یک تماس و تلفن و بدبختی و این و ببین و اون رو ببین که محسن متحمل شد موافقت کرد دانشگاه بهشتی. ولی وقتی رفتم اونجا متوجه شدم اگه انتخاب واحد کنم حدااقل نصف درسایی که اونجا پاس میکنم تو یونی خودم تطبیق نمیخوره. چون پزشکی رشته ایه که هر دانشگاهی به صلاح دید خودش میاد و واحد ها رو طبقه بندی میکنه یه جورایی! یعنی میگه فلان درس مهمتره فلان قدر واحد بدیم و الخ. از طرفی هم بهشتی ریفرم بود تا آخر و مال ما فقط تا علوم پایه ریفرم بود.

اگه میخواین بگین که چرا قبلش تحقیق نکردی جا داره بگم من قبلش از خیلیا تو یونی خودمون پرسیدم و گفتن بعیده استاژری تو دانشگاه ها با هم فرق داشته باشه و به بهشتی هم چند بار زنگ زدم و اونا هم گفتن شاید دانشجو بگیرن و شاید نگیرن و نگفتن که استاژریشون به هیچ دانشگاهی شبیه نیست و عملا مهمان شدن غیر ممکنه. حتی همین سارا (جولیک) خودمون رو هم فرستادم وطفلی رفت و پرسید و به اونم اول همین حرفو زده بودن که شاید بگیرن و شاید هم نه.

بعد اگر هم میخواین بگین که چرا انتقال دائم نمیشی که مشکل تطبیق حل شه باید بگم اولا یونی ما با انتقال دائم موافقت نمیکنه و ثانیا هم من بیشتر از 50% از واحدا رو پاس کردم و انتقال دائم برام امکان پذیر نیست!

بعد دیگه نمیدونم چی میخواید بگید ولی انقد میدونم که من به تمام راه های احتمالی فکر کردم ولی خب تو همه اش باید یه ترم یا خیلی خوشبینانه دو سه ترم میرفتم بهشتی و بعدش برمیگشتم و یه سال عقب میفتادم! بعنی عملا اگر من 6 ماه مرخصی بگیرم برم تهران بیشتر به صرفه است تا بخوام مهمان شم! چون نه 15 میلیون واسه یه ترم پول میدم و نه درس میخونم! والللا ! :|

در آخر هم واقعا دچار اصطحلاک شدم دیگه.... محسن هم همینطور.... مامانم میگه ترم بعد دوباره خیز بردارید برا ایران! شاید اون بهتر بود... هردومون میگیم نه! حتی فکر کردن دوباره به این پروسه نفس گیر برام غیر ممکنه....


از اینجا به بعدش رو با خودمم ! نفیسه جونم! عزیز دلم! خانم عاقل و بالغ! (چن تا کمپوت دیگه هم اگه دم دستتون هست بدید باز کنم واسه خودم!) من میدونم 3 سال تایم کمی نیست! میدونم تو الان خیلی حس بدی داری! میدونم تو این یک سال و 9 ماه همش فکر میکردی بالاخره میشه! این ترم نشد ترم بعد! و الان تمام امیدت نااامید شده... میدونم محسن دکتری قبول شده و دیگه شاید کمتر از این بتونه رفت و آمد کنه... میدونم تو مرخصی نداری و عملا نمیتونی بری خونه ات.... همه ی اینا رو میدونم ولی بیا و  قبول کن!

بیا قبول کن که این انتخاب خودت بوده... این رشته انتخاب خودت بوده! این ازدواج هم انتخاب خودت بوده! دنیا رو متهم به چیزی نکن و تا آخرش پای انتخابات بایست!

این تنها راهی ه که تو میتونی و تو باید انجام بدی...


+خدایا راضی ام به این تقدیر و کمکم کن کمتر غر بزنم و زندگی رو راحتتر بگذرونم!... کمکم کن روزهام زودتر و زودتر و شادتر بگذرن...

++خیلی بده آدم تو اوج جوونی آرزوی گذر هرچه زودتر زمان رو بکنه...

+++ببخشید کامنتای پست قبل رو جواب ندادم. نت نداشتم و الان هم دیگه داغ بودنش گذشت ... مرسی از این که هستید :)

نمیدونم چی بگم واقعا...

یه وقتایی هست آدم با خواسته هاش خدا رو هم بلاتکلیف میکنه! البته نعوذ بالله...

خودم هم دیگه نمیدونم چی میخوام. فقط میخوام خدا خودش هرچی خیره پیش بیاره... شنبه میخوام برم یه جای مهم... برام دعا کنید بچه ها... دعا کنید خیر باشه و پست بعدی که میذارم خوشحال باشم... :)


+دوستون دارم خیلی... ببخشید که بیشتر وقتم رو تو اینستاگرام هستم. یه تداد از دوستان سابق بر این پیام دادن و فالو کردیم همو. اگر کسی مایله آی دی بده باز هم :)


++ سهم نویسندگیم داره با نوشتن خبر برا رادیو پر میشه :) ... خیلی دوست دارم که خوشحالین و از رادیو خوشتون میاد. . واقعا کامنتای پای خبر ها رو که میخونم لذت میبرم. ما مینویسیم که شما شاد باشین و دور هم باشیم همیشه :)... فقط تو رو خدا بیشتر پست بنویسین و پست های با نمک :دی بعضی هفته ها سوژه نداریم نمیدونم چه گلی به سرمون بگیریم به واقع! :| :)))

میدانی ... هرچقدر هم که خودم را به این در و آن در بزنم... هرچقدر هم که غصه بخورم ، گریه کنم و تریپ افسردگی بردارم... آخرش ته ِ ته ِ دلم خوشحالم...

خوشحالم از اینکه هستی... از اینکه اگر هیچ کسی در دنیا را هم نداشته باشم باز هم تو هستی احساس امنیت میکنم... راستش را بخواهی وقتی به تو فکر میکنم خیالم تخت میشود...

خیالم راحت است از اینکه هروقت بخواهم میتوانم صدایت کنم... حرف بزنم... گله کنم... گریه کنم و حتی داد و بیداد کنم و تو...؟ ... باز هم دوستم داری... خوشحالم... خوشحالم که تو مثل اتند های بخش داخلی نیستی که مشکلاتم را نفهمی... خوشحالم که تو مثل خانم ایکس نیستی که تلفن مرا قطع کنی و بگویی به من ارتباطی ندارد... خوشحالم عزیزم... خوشحالم که تو مثل رئیس دانشگاهم نیستی که ساعت ها برای دو جمله حرف پشت در اتاقت بایستم و مرا ندیده بگیری...

خوشحالم که تو مثل هیچکس نیستی... خوشحالم که تو با همه ی اطرافیانم فرق داری... نبین که اشکهایم دارد میریزد من واقعا خوشحالم ...

برای تمام لحظه های که هیچ کس نبود و تو بودی از تو متشکرم... ممنونم که همیشه برایم وقت داشتی... ممنونم که هیچ وقت خسته نبودی.. هیچ وقت خواب نبودی... هیچ وقت سرت شلوغ نبود ... ممنونم که همیشه حوصله ی مرا داشتی...

خدای خوبم... عزیزترین پرستیدنی ِ عالم... ممنونم که اجازه دادی تو را داشته باشم... ممنونم که رهایم نکردی ... و ممنونم که خودت را به من بخشیدی تا در این روزها با یادت زنده بمانم....

من در تمام روزها و ماه های گذشته تلاش کرده ام برای عادت کردن... برای طاقت اوردن... من در تمام این 20 ماه گذشته هر روز و هر ساعت تلاش کرده ام... غریبه که نیستید شما ها... از یک جایی به بعد به خودم گفتم دست از گریه کردن بکش و به جایش بجنگ... بجنگ برای عادت کردن به نبودنش... عادت کردن به ندیدنش...

من بعد از بیست ماه حالا یاد گرفته ام که چطور باز هم اکثر روزهای زندگی ام را تنها بروم و بیایم. تنها خرید کنم ، تنها چایی بنوشم ، تنها کافه بروم ، تنها فیلم ببینم ، تنها مهمانی بروم ، تنها بخوابم و تنها بیدار شوم...

تلاش های من ثمره داده است. و من توانسته ام میوه های تنهایی درخت نبودنت را بچینم. میوه های رسیده ای که تنها به ثمر نشاندمشان.

حالا دیگر بی تو آهنگ گوش کردن آزارم نمیدهد. حالا یاد گرفته ام که شب های بی تو را چطور باید سر کرد و روزها را چطور باید پر نمود...

من با تمام زندگی ام کنار آمده ام ... الا یک چیز... یک حقیقت تلخ... مطمئنم اگر سالها این روند دوری ادامه پیدا کند بازم هم من آدمی نیستم که به لحظه ی خداحافظی پیروز شوم... باز هم دیو ِ هزار سر ِ رفتنت برنده ی این فینال ِ تنهایی است... تو میروی و من میمانم و آن دیو که ساعت ها بالای سرم می ایستد و میخندد و گلویم را فشار میدهد...

من دختری هستم که همیشه در این بازی به رفتنت میبازم... رفتنت زورش خیلی زیاد است...



رفتی که بمونم با چشمای ترم

انقدر که ابرا رو از رو ببرم
....
تقصیر توئه... امشب اگه دلتنگی مهمون منه

...

صدای پویا بیاتی*

+خب! راستش اون اولهای ازدواجمون که من به فحش دادنهای پسرونه ی محسن به در و دیوار (!) عادت نداشتم و روحیاتم همونطور که خواننده های قدیمی میدونن بسیار حساس بود ، هی بهش میگفتم " محسن با کائنات مهربون باش!" ... حالا خودم دارم سعی میکنم با کائنات مهربون باشم!

من تلاش خودمو کردم و این خیلی بهم آرامش داد. بقیه اش رو سپردم به خدا. امیدوام هر اتفاقی که خواهد افتاد بهترین حالت باشه. به قول حضرت حافظ  : "تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد ... چی جون داداش؟؟؟... آفرین !.... توکل بایدش!"


++ بعد اینکه مرسی از تمام دوستانی که اینجا و تو اینستا روز پزشک رو تبریک گفتن. ^_^ مرسی از آقای دنتیست به ضورت ویژه که تو پستش من رو هیجان زده کرد. ایشاا... فارغ التحصیلیه بچه شون جبران کنیم ! :)))

راستش من خودم رو هنوز پزشک نمیدونم ولی خب تو رو خدا با پزشکها مهربون باشید. اونا اون چیزی که شما فکر میکنید نیستن! بارها گفتم تو هر قشری هم آدم خوب هست هم بد. قشر پزشکان هم از این قضیه مسثنا نیست. ولی این آدمای نه چندان خوب تعدادشون اونقدر زیاد نیست. اگر میبنید پزشکتون زود شما رو ویزیت میکنه فکر نکنید که مشکلتون رو نفهمیده و داره چرت و پرت نسخه میکنه! باور کنید اینکه شما شکایت اصلیتون درد قفسه سینه فعالیتی ه خودش پزشک رو از وضعیت شما مطلع میکنه. لازم نیست بهش بگید نوک انگشت پای چپتون هم خواب میره و 10 سال پیش آپاندیستون رو برداشتین! اینا هیچ ربطی به بیماری فعلیتون نداره. (البته بعضی امراض بهم مربوطن ولی وقتی میبینین دکترتون بعد از شنیدن بقیه شکایاتتون میگه اینا چیزی نیست فکر نکنید الان شما رو شکل یه کیسه پر پول میبینه و میخواد زود بفرستتون بیرون که یه کیسه پول دیگه بیاد تو!)

80% استادهای من (که خیلی هم آدمهای خاصی نیستن) مریضها رو تو درمانگاه بدون برگه ویزیت هم معاینه میکنن و این اصلا عجیب نیست. ضمن اینکه اون دکتر بیچاره سالها برا جایی که توش واستاده زحمت کشیده. از بچگیش تا الان نه تفریح کرده. نه با خانواده اش بوده. نه تابستون داشته نه عید نه زمستون. نه شب نه روز! منتی بر سر کسی نیست ولی اگر حالا ماشین شاسی بلند تو 40 سالگی سوار میشه دلیل نمیشه که حق بقیه رو خورده باشه. وقتی بقیه خواب بودن و اون تو اورژانس هر نیم ساعت وایتال ساین مریض چک میکرد چرا کسی نبود خودشو با اون مقایسه کنه؟


+++ بد اینکه فاز اینایی که مینویسن شهریور مبارک چیه دقیقا؟؟ :))) آقا شهریور هم مگه مبارکی داره؟ واللا ما که هیچی از تابستون نفهمیدیم ولی خداییش شهریور مبارکی نداره ها ! حالا پاییز مبارکه رو یه جایی تو دلم جا میدم ولی اینو کجای دلم بذارم؟؟ :))


++++در نهایت هم تاکید میکنم بخش داخلی خر است!