ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

کودکی بود با چشمان درشت... زیاد پلک نمیزد...به اطراف نگاه میکرد و حرفی هم نمیزد. روی تخت دراز کشیده بود و بالای تختش عروسک های رنگی آویزان کرده بودند...

در استیشن دنبال پرونده یازده میگشتم... ثمین امد و گفت : نفیسه بیا ببین سپهر رو اوردن بخش ما... سپهر؟ همان کودک دو ساله ی حزن انگیزی که از اول هفته تمام بیمارستان حرفش را میزنند؟ همان که وقتی در جراحی بستری بود جرات نکردم بروم ببینمش؟... همان که در ان سانحه ی لعنتی خواهرش و مادر بزرگش را از دست داد؟ همان سپهری که مادرش در ای سی یو وضعیت نباتی پیدا کرده؟...همان معصومی که پدرش با GCS 6 روی تخت ای سی یو بی جان است؟ همان تنها بازمانده ی استیبل آن تصادف شوم؟...

تمام این سوالها در ذهنم مرور شد... رفتم بالای سرش در راهروی بخش ارتوپدی... گونه هایش قرمز بود... تکنسین بیهوشی گفت در اتاق عمل آتروپین تزریق کرده ایم حساسیت داشته است... دست کشیده ام روی گونه هایش... نگاهم کرد... نگاهش... 

پرونده ١١ را برداشتم و به اتاق رست رفتم... یک قطره اشک چکید روی برگه پروگرس نوت... اشکی که بخاطر بیگناهی سپهر نبود، بخاطر بی رحمی زندگی بود... کاش دنیا جای قشنگتری بود... 

+قبلنا یک مدت عنوانهای پستهای من معروف بود به اینکه خودش قابلیت إعلام استقلال داره. بعد الان که در دوره ی افول وبلاگی به سر میبرم دوباره اومدم خیر سرم در پست قبل عنوان مثلا با مفهوم بذارم که خب متاسفانه دلسردم کردین!! :)) بابا مسلمونا من تیکه انداختم به خودم واقعنی که نمیخوام اسم وبلاگمو عوض کنم :| :))


+یه مدت زیادیه کلا سعی میکنم دیگه به این مسائل حقوق زن و مرد در جامعه و اینا فکر نکنم. یعنی راستشو بخواین دیگه حوصلشو ندارم. ادما معمولا تا یه سنی دوست دارند با حقایق بجنگند ولی از یک جایی به بعد ترجیح میدن با حقایق کنار بیان. ولی خب تو بخش ارتوپدی بخاطر حجم عمل های جراحی زیاد هرروز دارم جریان رضایت گرفتن قبل عمل رو میبینم و واقعا گاهی ناراحتم میکنه. وقتی میبینم دختر یک خانم مسن نمیتونه اجازه ی عمل بده و اگر پسر نداشته باشه باید برادر اون خانم بیاد رضایت بده. وقتی میبینم همسر یک اقا نمیتونه رضایت بده و باید پدر یا برادرش بیان. و در تراژدی ترین بعد قضیه وقتی میبینم مادر یک بچه نمیتونه رضایت بده و باید حتما پدرش بیاد اگر فوت کرده پدربزرگش و اگر اون هم نیست عموش!!! یعنی عملا اینها با بچه نزدیکترند تا اون مادری که تو بیمارستان یک بند از بچه اش پرستاری میکنه... راستش وقتی خانمهایی رو میبینم که همسرشون اونا رو رها کرده و حالا خبری ازش نیست و اینا باید برای رضایت عمل بچه شون برن در به در دنبال اون مرد بگردند از این قوانین حالم بهم میخوره... قوانینی که هیچ جایی برای زن قائل نیست...

چه بسا اگر مردی به قتل هم برسه تمام اعضای خانواده اش أعم از پدر و مادر و خواهر و برادرش ولی دم هستند اما زنش هیچ حقی نداره... ولی در پس ماجرا تنها کسی که به خاک سیاه نشسته اون زن بوده...


+یادمه سالهای دبیرستان خیلی اهنگهای خز گوش میدادیم! خیلی هم حال میداد راستش :دی بعد یادمه مستم و مستم اره جردنو بستم اره و یه همچین مضامینی رو خیلی با بچه ها میخوندیم یا اون تهرانو ال ای کن ! :)) چند روز پیش که برا رادیو بچه ها اهنگ میگفتن با خودم فک کردم من چند ساله حتی یه دونه اهنگ شیش و هشت گوش ندادم؟ اخرین اهنگ این مدله ای که کامل شنیدمش وای چقد مستم من ه ساسی مانکن بوده ! :دی راستش دلم تنک شده برا این جو خز بازی ! حالا شما پیشنهاد شیش و هشتی جذاب ندارین بدین من گوش بدم یاد جوونیهام بیفتم؟ :دی 

1- جا داره عرض کنم که داخلیم رو پاس شدم! :دی با نمره ی درخشان 14/29 ! :| رنج نمره از 9/58 تا 16/03 ! واقعا به مدیر گروه خوش اخلاق و خوش خنده و به شدت بی منطقمون افتخار میکنم. و البته به اون تفکر "شایسته نه سالار" ی که اومد و همین آدم رو رئیس دانشکده پزشکی کرد . آدمی که براش 9 واحد نمره ی بخش که ما توش 3 ماه جون کندیم فقط از یک امتحان تئوری که سوالاش درحد رزیدنتی و چه بسا فلو بود به دست اومد! و افتخار میکنم به سیستمی که چشمش رو روی حدااقل 10 نفر شایسته تر از ایشون بست و تمام قابلیت های اونا رو ندیده گرفت.


2- اولین مورنینگ زندگیم رو سه شنبه ارائه دادم :دی اونقدری که فک میکردم بد نبود :دی اولین کشیک شب تا صبح زندگیم رو هم شنبه شب واستادم! حدود 5 ساعت تو اتاق عمل ارتوپدی بودم و جا داره عرض کنم که تو این 4 سال و چند ماه بدترین جایی بود که برا رشته ام مجبور شدم باشم! اصلا اتاق عمل رو دوست نداشتم! یک راهروی بزرگ رو درنظر بگیرین که اتاق داره اطرافش و در هر اتاق یه عده دارن دل و روده یه نفرو میریزن بیرون.  و اتاق عمل ارتوپدی هم که دیگه از فاز ریختن دل و روده به فاز اره و ساطور و چکش و اینجور چیزها ارتقا پیدا میکنه! خیلی هواش بد بود و فقط دم میخواست از اون زندان بیام بیرون! :| قبلا رفته بودم اتاق عمل چشم اصلا اینطوری نبود :| خلاصه که در حال حاضر بسیار متنفر شدم از رشته جراحی حالا تا چی پیش بیاد ! (خدایی روحیات من خیلی پروانه ایه! اصلا فک نمیکردم انقد عوق بزنم سر عمل :/ )


3- دیشب با محسن حرف میزدم بهش گفتم کم کم باید آماده شیم بریم بیمارستانهای صحرایی گوله از پای ملت بکشیم بیرون! ترامپ اومد دیگه امروز فرداست اولین موشک بخوابه تو خاک ایران! بعد برگشت گفت نه بابا خیالت راحت اینا همه ژست انتخاباتیه و سیاست های امریکا با عوض شدن یه به ظاهر رئیس جمهور تغییر نمیکنه. بعدشم یه سری توضیح راجع به این داد که مردم عوام بیشتر به کلینتون رای دادن و ترامپ از الکترا ها رای اورده و اینا که راستش من هیچی سر در نیوردم و بحث رو به سمت و سوی دیگری سوق دادم به واقع! ولی خب خدایی بعضیا چنان تو سرشون میزنن ار این اتفاق که گویی کلینتون دختر خاله اقدس ما بوده حالا چیکا کنیم دختر خاله مون رای نیورد؟ یایا اینا همه سروته یه کرباسن حالا گیرم این یارو کله شق تر و مورد دار تر از بقیه شون!


4- حرف زیاد دارم آقا ولی خسته شدم :/ باید اسلاید درست کنم شنبه ارائه استئوپروز دارم :/ فقط دلم میخواد ارتوپدی تموم شه. اصلا دوسش نداشتم ...


اول اندر کوی او جز جای پای ما نبود

...

آخر آنجا از هجوم خلق

...

جای ما نبود

...

لوکیشن : حیاط بیمارستان امداد... روبروی پنجره های درمانگاه ارتوپدی...