ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

قصه فقط اونجاش 

که سعدی یهو برمیگرده رو میکنه به جمعیت ... دستش رو میذاره رو قفسه سینه اش، چشماشو میبنده و میگه:

"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود"


نقل شده که بعد از این جریان دیگه سعدی هیچ وقت اون سعدی سابق نشد.

سلام عرض شد خدمت با سعادت همه ی عزیزان دلم . الوعده وفا ! هرچند یه خرده دیره و میدونم دیگه پست بیات شده به حساب میاد ولی اومدم از خاطرات روان براتون تعریف کنم.

امیدوارم شما هم این تاخیر ها رو بر من ببخشید و خرده نگیرید. اخه چندین بار پنل رو باز کردم برا نوشتن ولی پا نداد راستش رو بخواین! حالا بگذریم! بریم سر اصل مطلب!


کیس اول: روزای اولی که وارد بخش شدیم یه اقا پسر جوون ٢٣-٢٤ ساله تو بخش تازه بستری شده بود. دکتر نون عزیز ( ایشون از روانپزشک های به نام اینجا هستن و پدرشون هم روانپزشک بودن و کلا از اینجور ادمهان که از شکم مادر روانپزشک زاییده شدن!) همون روز اول گفت این اقا یک کیس پیور مانیا است! یعنی مانیای خالص داره! مانیا همون اختلال دو قطبی هست که خب اگه دوست داشتین گوگل کنیدش.به طور خلاصه فرد دوره هایی از خلق بالا و سرخوشی و یا تحریک پذیری رو تو زندگی تجربه میکنه و ممکنه گاهی اوقات هم افسرده بشه. این اقا دقیقا همه ی کرایتری های فاز سرخوشی رو کم و بیش داشت. ( لازم به ذکره که عرض کنم اینجور ادما در این فاز انرژیشون میره بالا، خوابشون کم میشه، خیلی کار میکنن، خیلی پول خرج میکنن ، اعتماد به نفس باد کرده (!) پیدا میکنن، گاها هذیاناتی راجع به خودشون و اینکه ادم مهمی هستند میگن و افزایش لیبیدو یا همون میل جنسی دارن...)

القصه! این اقا اومد نشست و دکتر بهش گف چطوری؟ گف عااااالی! دکتر از این بهتر نمیشم. گف خب اوضاع چطوره؟ گف خوب! فقط منو مرخص کن برم. من غلام امام حسینم. ( این تایم نزدیک تاسوعا عاشورا بود) امام حسین رو دیدم گفته تو باید بیای برام تعزیه بخونی. باید تعزیه امام حسین رو بخونی. دکتر گف بلدی؟ تا حالا خوندی؟ گف نه تا حالا که نخوندم ولی همه اش رو حفظم!!! امام حسین خودش همه ی تعزیه ها رو بهم یاد داده! چی میخوای بخونم واست؟ قاسم بخونم؟ علی اکبر بخونم؟ دکتر گف نه نمیخواد. زنت میگف همه ی پولهات رو خرج کردی.. راست میگف؟ جواب داد : زنم خسیسه. هی میگه با دوستات نرو بیرون براشون غذا نخر . نمدونم برا فلان چیز پول نداده خسته ام کرده دکتر! ... 

اینم اضافه کنم که این اقا حالت هاش تحریک پذیر هم بود. هی با صندلی و تسبیح تو دستش و موهاش ور میرفت و اینا. خلاصه به دیدن این ما فهمیدم مانیا که میگن چیه! روزای بعد حالش بهتر شده بود و دیگه نمیگف با امام حسین رابطه داره و اینکه کلا همه چی خوب و همه دنیا قشنگه! بعد چن روز هم که بهتر شد وقتی اومد سر ویزیت دکتر گف مرخصی! همین رو که گف از خوشحالی داشت پرواز میکرد کلی از دکتر تشکر کرد بعد رفت جلو در اتاق که بره بیرون برگشت سمت ما و گف همتون امروز ناهار مهمون من اید!!! :))) دکتر هم بهش گف برو تا باز بستریت نکردم! گویا هنو ادم نشده بود و ولخرجی هاش ادامه داشت!


کیس دوم: یه روز همون اوایل تو درمانگاه بودیم که یه پیرمرد ٨٠-٩٠ ساله رو پسر هاش اوردن. این مورد هم مانیا داشت و هم دمانس یا همون زوال عقل. قبلا هم سابقه بستری داشت و دکتر میگف خیلی افزایش لیبیدو داشته. پسرهاش میگفتن این دفعه با این بهونه که یکی از همسایشون به خواهرش نظر داره گرفته یارو رو با چوب زده! حالا فک کنید خواهر این بنده خدا چن سالش میتونه باشه و چطوری میخواسته کسی بهش نظر داشته باشه!

این رفت بخش و بستری شد. فرداش رفتیم سر ویزیت. جلو در قبل اینکه وارد اتاق ویزیت بشه نگهبان رو ماچ کرد! اون بدبخت هم برگشت گف بابا جان از صبح این دفعه چندمه منو بوس میکنی!! نمدونست این بنده خدا مورد داره ! بعد اومد تو اتاق با دکتر دست داد و رفت سمتش که روبوسی کنه باهاش که دکتر یه جوری پیچوند!! ما هم ته اتاق ردیفی نشسته بودیم هممون هم دختر بودیم! پیرمرده بعدش اومد سمت ما! مینا اولین نفر بود. دید این داره میاد سمتش پاشد فرار کرد جلو در !! :// نگهبان هم اومد گرفتش و گف منو بوس کردی دیگه نمیخواد اینا رو بوس کنی بیا بشین! فک کنم تازه گوشی دستش اومده بود! :))


کیس سوم: یه خانم ٣٥ ساله بود که مشکوک بود فک کنم به اسکیزوفرنی. روز اول اومد نشست تو اتاق ویزیت و شروع کرد به حرف زدن. خلقش کاملا پایین بود. اروم صحبت میکرد و سرش رو انداخته بود پایین. همینطوری که شروع کرد به حرف زدن یهو لحن صحبتش عوض شد دقیقا شد مثل این فیلما که توش یه جادوگری چیزی رو نشون میدن!! برگشت گف " من فرستاده ی الهی برای شما بندگان هستم! مبعوث شده ام که بشارت دهم شما را و هدایت کنم نافرمانان را..." بعد لحنش طبیعی شد و ادامه ی حرف قبلیش رو زد! وای نمدونین چقد وحشتناک بود! به همین سوی چراغ انقد ترسیده بودم که خدا میدونه! تا الان از هیچ مریضی انقد نترسیده بودم! روزای بعد که یه کم حالش بهتر شده بود گف یه صدایی رو میشنوه که اون صدا بهش میگه اینجوری صحبت کنه. واقعا اسکیزوفرنی یه بیماری وحشتناک ه :(


کیس چهارم : یه روز ثمین رفته بود شرح حال بگیره بعد میگف مریضش یه اقای ٣٠ ساله است که ازش پرسیده معنی ضرب المثل : یه دست صدا نمیده چیه؟ اونم برگشته گفته ببین ابجی! فک کن چن تا سیخ داری! با یه دست این سیخ ها رو برمیداری بعد چن تا سیخ دیگه رو زمین میمونه!! ثمین میگف substance abuser (مصرف مواد داره) و هرچی ازش میپرسم به سیخ و اینا ربط میده! :)) بعد میگف فلایت اف ایدیا یا همون پرش أفکار هم داره! 

روز بعدش رفتیم سر ویزیت و این اقا اومد. خیلی مریض با نمکی بود. واقعا نمیتونستم جلو خنده ام رو بگیرم. دکتر گف چی مصرف میکنی؟ میگف هر چی عشقت بکشه دکتر! شیشه. هرویین، بنگ ، تریاک ، ترا ! (منظورش ترامادول بود) هرچی حال کنی! دکتر گف میخوایم ترکت بدیم. بری بیرون دوباره نمیکشی؟ گف چرا میکشم! دکتر گف چیو باز دوباره میکشی؟ برگشت گف : دکتر من بنگ رو خیلی خوش دارم! میدونی بنگ رو نمتونم بذارم کنار! عشقم ده سال پیش گف یا من یا بنگ! عشقم بود دوسش داشتم ولی گفتم بنگ! عشقمو بخاطر بنگ گذاشتم کنار! دیگه بنگ رو نمتونم بذارم کنار! اینجوری به عشقم خیانت کردم! :/ :؟


کیس پنجم: این یکی مریض خودم بود. یه خانم ٢٤ ساله همسن خودم. خودکشی کرده بود مثلا خیر سرش! ٣٠ تا کلونازپام خرده بود، کاریش نشده بود بعد رفته بود با شیشه دستش رو بریده بود به جا اینکه رگ رو بزنه زده بود همه تاندون ماندون ها رو پاره کرده بود! :| 

رفتم بالاسرش و با کلی تحقیق و تفحص و پلیس بازی از خواهرش کاشف عمل اوردم قضیه چی بوده! مدیونید فک کنید فضولیم گل کرده بوداااا! برا روند درمان مهم بود! بعله!

به گفته خواهرش وقتی این خانم ١٦ سالش بوده با یه پسری دوست بودن بعد یه روز باهم قهر میکنن و فرداش بنا به خواست خودش و تمایل خانواده با شوهر فعلیش که اون زمان خواستگارش بوده ازدواج میکنه! :| بعد چند سال نسبتا خوب و خوش باهم زندگی میکنن و الان هم یه پسر سه ساله دارن . ولی کم کم مشخص میشه این خانم با اون پسره الان رابطه داره. اصرار میکنه به شوهرش که منو طلاق بده بعد شوهره هم میگه نه. خواهرش میگف کلا میره بیرون و ١١ شب میاد خونه و همش با پسره است! یه بار هم تابستون از همین خودکشی مسخره ها کرده بوده و شوهره طلاقش داده باز دوباره به اصرار خانواده اش رجوع کرده. هفته پیش هم حشره کش برداشته تو دهنش اسپری کرده!!!! ( خب خواهر عزیز اینم شد خودکشی اخه؟؟؟ :/ خودکشی هم میکنی قرص برنجی سیانوری چیزی بخور! با حشره کش؟؟؟ :/) بعد این دفعه هم گویا پسره زنگ زده بهش گفته بیا با هم فرار کنیم برا همیشه بعد اینم میخواسته از خونه بره بیرون شوهره میفهمه نمیذاره بره اینم خیر سرش خودکشی میکنه! :/ خلاصه که خواستم در جریان باشین همچین زندگی های عجیب غریبی اطرافتون وجود داره! اقا مرد هم مردای قدیم! طلاق بده بره دیگه! میخوای چیکارش کنی خب؟ 


بعله عزیزان! از این کیس ها زیاد بود ولی خب هم من خسته شدم هم شما! 

خداروشکر تموم شد بخش روان و الان در بخش پوست به سر میبریم! خیلی هم مامانم ایناست و تازه پنج شنبه هاش هم تعطیله!!!! دلتون بسوزه :پی