ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بخش پوست هم تموم شد.تولدم هم گذشت ! الان بخش پزشکی اجتماعی ایم. در حقیقت باید بریم خانه های بهداشت روستاهای مجاور ولی در عمل تو دانشکده کلاس تئوری برامون برگزار میکنن. حقیقت اینه که استاژری داره نفس های اخرش رو میکشه و یک و ماه و نیم ازش مونده. همین پزشکی اجتماعی و یه بخش دیگه که رادیولوژی ه و اونم بخش نیست و کلاس ه . اسفند هم پره دارم و انشاا... اگر خدا قسمت کنه از فروردین اینترن میشم.


هنوز اندر خم اول کوچه ی پایان نامه هم نیستم . ینی راستش وارد کوچه نشدم همون تو خیابونم! :/ با این حال حالم داره ازش بهم میخوره. چند ماهه میخوام خیر سرم پروپوزالم رو بنویسم ولی بی فایده است و همش یه اشکالی از توش درمیاد.

جوانان این مرز و بوم ! از من به شما نصیحت ، پایان نامه خواستید بنویسید اونم از نوع کارآزمایی بالینی مثل مال من ، معاذالله که با دو تا استاد بردارید. اصلا کار گروهی جوابگو نیست! فقط و فقط یک نفر!

من با یک فارموکولوژیست برداشتم و قرار بود دو دوز مختلف دارو رو در بیماران مقایسه کنم اثر بخشیش رو. و باید برای این کار با یک پزشک هم هماهنگ میشدم که بیمار بده بهم. ولی الان به شدت به مشکل خوردم و اون پزشک داره همه ی کارهای اون فارموکولوژیست رو زیر سوال میبره! خلاصه به شدت تو آمپاس گیر کردم...

عنوان هم گوشه ای از فرمایشات گرانبار حاج ساسان خوش اندام ه ! :| خز و خیل هم خودتونین. حالم خرابه میفهمییییین؟ خرااااب! :|