ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۲۴ مطلب با موضوع «دوربین غیر حرفه ای» ثبت شده است


اول اندر کوی او جز جای پای ما نبود

...

آخر آنجا از هجوم خلق

...

جای ما نبود

...

لوکیشن : حیاط بیمارستان امداد... روبروی پنجره های درمانگاه ارتوپدی...

من تو این سالها از فاصله ی پیش دانشگاهی تا الان مهمترین تفریحم با دوستام به خصوص مرجان ، کافی شاپ رفتن بوده!

دیشب داشتم با مرجان صحبت میکردم و عکسای این سالها رو مرور میکردیم . بهش گفتم حالا که نگاه میکنم میبینم من اصن تو بهنوش بزرگ شدم!! بهنوش جاییکه اکثرا میرفتیم و میریم. ولی خب اینجا تا الان نرفته بودم. کافه هنر! واقعا هم مثل اسمش خاص و هنری بود :^_^


یه جایی هم مولانا میگه:

تو وقف خراباتی

دخل ات می و خرج ات می!

:دی

ما رو میگه ها ! :دی



خلاصه اینکه دیدیم ماه رمضون از رگ گردن به ما نزدیکتره!

گفتیم بریم روز آخری یه حالی بکنیم که از فردا همچین وقتی دیگه به قول یارو گفتنی اوضاع جوریه که سگ صاحابش رو نمیشناسه! :))


+ماه رمضونتون مبارک! اگه حالی دست داد دعا کنید آدمهای آواره برن سر خونه زندگیشون! به همین سوی چراغ ثواب داره :) :دی

مثل روزی که تو حیاط بیمارستان قدم میزنی و آسمون زار میزنه و داد میکشه... مثل وقتی صدای میثم ابراهیمی تو گوشت میپیچه : این رسم ِ زمونه است که رو قلبهای ساده ی عاشق میمونه دوباره غم ِ هق هق...دنیا چه غمگینه... مثل وقتی میگه : " هستی تو کنارم ... چه بی قرارم... آخه خیلی ازم دوری..."





یه روز از خواب بیدار میشی و به خودت میگی " بالاخره یه صبح بهاری ِ دل انگیز فرا رسید ! "

یه روز از خواب بیدار میشی و میزنی بیرون. میگی امروز باید روز خوبی باشه! میری کفش کتونی هات که تازه از سفر اومده رو بپوشی ، میبینی ساعت ِ مخاطب خاص تو کفشت جا مونده !!! ساعتی که سه روزه داره دنبالش میگرده ! نگو تو کیفش بوده و رفته تو کفش تو! (حالا اینکه چه جوری ساعتش رفته تو کفشی که تو نایلون تو کیف بوده رو دیگه نمیدونم!! ) زنگ میزنی بهش و مژدگونی میگیری.

میری سوار تاکسی میشی . آقای راننده پسر دبیرستانی ِ صندلی عقب رو سر خیابون مدرسه شون پیاده میکنه و میگه مسافر دارم. پسره میگه "دیرم شده. خانم میشه اجازه بدین منو تا آخر این خیابون فرعی ببرن؟ "

به ساعتت نگاه میکنی و مطمئنی که اگه این اتفاق بیفته به سرویس همیشگی ِ بیمارستان نمیرسی. لبخند میزنی و میگه مشکلی نیست! با خودت میگی صبح به این خوبی ! حالا امروز یه ربع دیرتر خودم برسم به جایی بر نمیخوره. یه کم سریعتر کارامو انجام میدم!

یه روز که توش دوست صمیمی و قدیمی دبیرستانت بهت پیام میده که امروز عقد کردیم ! و تو لبخند میزنی و بازهم لبخند میزنی !

یه روزی که تو اون روز حتی دکتر الف با تمام عصبانیت و خستگی و تنش هایی که ایجاد میکنه نمیتونه حس خوبت رو منفی کنه!

حتی وقتی که فقط یه مریض از زیر دست گروهتون در رفته و اون بین 24 تا مریض فقط به همون یه دونه گیر میده و میگه هر چهارتاتون از بخش برید بیرون! برید تو خونه استراحت کنید و دیگه نیاین پیش من ! حتی تو این موقع هم تو لبخند میزنی و به دوستات میگی هیچی نگین یه نیم ساعت دیگه خودش آروم میشه ! اونوقته که آخر روز برمیگرده میگه " شما از بقیه ی گروه ها بیشتر چیزی بلدید :) "

یه روز دل انگیز بهاری روزی ه که وقتی ساعت 3 و نیم عصر از بیمارستان برمیگردی ، تو کوچه دست میکشی به همه ی بوته های یاسی که از حصار خونه ها اومده بیرون و لبخند میزنی ! روزیه که میرسی به بوته ی آخر و میبینی اولین صدای پای اردیبهشت پیچیده تو بوته ها !به اولین نشونه های بوی مست کننده ی یاس دست میکشی و با خودت میگی زندگی قشنگه ! هرچند سخته ! :)



یه روزی که برخلاف همیشه خسته نیستی و میری تو پارک روبروی خونه و 10 ها عکس از بوته های گل میگیری و به دوربین ِ سلفیت لبخند میزنی ! انگار نه انگار که از ساعت 7 صبح تا حالا چیزی نخوردی و سرپا بودی دونه دونه گلها رو بو میکشی !



یه روزی که حتی وقتی میای خونه یادت میفته از گودبای پارتی ِ دیشب ، هنوز پاستیل مونده ! میشینی پاستیل میخوری و به این فکر میکنی که شاید روزهای زیادی مونده باشن که تو ازش دور باشی ولی روزهای زیادی هم هستن که برای غصه نخوردنت پاستیل برات میخره و بعد میره ! :))



نقاش اگر بودم

تو را

در آغوش میکشیدم...!


"حمید امجدی"




اسفند 94 - کافه بهنوش


*عنوان از حامد عسگری

1- خب واقعیت اینه که از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ، ما روز 3 شنبه به دلیل اینکه نه کلاس داشتیم و نه درمانگاه و از طرفی اتاق عمل هم تعطیل بود ، صبح علی الطلوع رفتیم بیمارستان و حضورمون رو زدیم و بعد به طرز خیلی خفنی (!) جیم کردیم و رفتیم جیگرکی!!

حالا من صلاح رو در این میبینم که از حواشی این قضیه و نحوه رفتن ما به اون مکان منحوس چشم بپوشم و دیگه هنرنمایی های بی شائبه مون رو در چشم و چال مردم فرو نکنم! در ذیل هم مشاهده میفرمایید که جیگرها را میل کردیم و تمام !



ساعت 10 بود و یاران غار گفتن میرن بیمارستان که یه خودی نشون بدن و خروج بزنن که غیبت نخورن. منم یه هفته ای بود که مرجان میگف بریم بیرون ، بهش زنگیدم و گفتم پاشو بیا پارک بانوان منم میرم اونجا ! القصه رفتیم و دیداری تازه کردیم و باز عینهو ندید بدید ها دابسمش پر کردیم و حال و حول نمودیم و البته که یه خریت ِ بلاتشبیهی هم انجام دادیم! و اون چیزی نبود جز بستنی!! :| ینی الان که فکرشو میکنم نمیدونم با کدوم عقلی من رفتن بستنی خوردم رو جیگر!! :| یه مزه ی ... هم میداد که بیا و ببین! ماست بستنی بود!!! :| (آخه محصول قحطیه ماست بستنی؟؟؟ نه من از شما میپرسم!؟ ) خواهشا نگین اونا ماست بستنی تولید کردن شما عقلتون کجا بود! چون جوابی ندارم!

+در حال حاضر عکسی از اونا در دسترس ندارم! مرجان با گوشیش گرفت که ساعاتی پیش از روابط عمومیش درخواست کردم عکسو بفرسته ولی هنوز از اون مرکز جوابی به دست ما نرسیده! (چرا مسئولین پاسخگو نیستن واقعا؟؟ :| )


بعله! پیرو دو اتفاق فرخنده فوق بنده از 4 شنبه تا همین لحظه که در خدمتتونم گلاب به روتون تو مستراح لحاف تشک انداختم! ینی عملا روده بزرگ و حتی روده کوچیکم استعفا شون رو امضا کردن گذاشتن! هیچ مسئولیتی در قبال من قبول نمیکنن! اصن یه وعضی شده که گفتن نداره! :|


2- یک سندرومی هم هست به نام سندروم هندزفرییسم! یعنی ویران میکنه جیبتون رو! شما هی هندزفری میخرید هی خراب میشه هی یکی دیگه میخرید! واقعا نمیدونم چطوری خراب میشه آخه؟

میخوام یه موزه بزنم در طی سالهای آتی از هندزفری هایی که داشتم! امروز تو خونه تکونی میخواستم بندازمشون ها ! باز گفتم بیخیال ! باشه یادگاریه ! واللا ! :دی



3 - پیرو در افشانی هام تو کامنت دونی وبلاگ جولیک که در عکس ذیل مشاهده میکنید ، دوباره تاکید میکنم که آقا قول ندید! اگر قول میدید عمل کنید! زشته به خدا ! بده ! مردی گفتن ناسلامتی!



من نمدونم به خدا ! همه ی خلق ِ دنیا کار میکنن این شوعر ما هم کار میکنه! مرده شور اون کاری که 29 اسفند ماموریت داره رو باس برد ! 29 اسفند فقط مرحوم مصدق کار میکرد که اونم برا فرار از خونه تکونی بود ! واللا ! من که خونه تکونی ندارم که! باز 4 روز من تعطیلم این بشر پیداش نیست ! یه هفته است قول داده هرجور شده جمعه برگرده ! دیشب زنگ زده با هرهر و کرکر که نشد ! شنبه میام ! :| نِظری ندارم به واقع !

خب همین کارا میکنین باهاتون قهر میکنن دیگه! حرفم میزنی میگه یعنی دو صباح دیگه تو شب عید کشیک بودی من باید غر بزنم؟ :| یکی نیست بگه قیاس مع الفارق تر پیدا نکردی؟ من شب خواستگاری گفتم من کارم اینطوریه! میخواست نخوای! واللا ! تو که گفتی من کارم اورژانس نداره الان باید جوابگو باشی نه من :|

آقا اصن شماره یه وکیل خوب بدید من کارش دارم :دی


+این عمی جان هم فلسفه داره البته! عمو جان بوده تبدیل شده به عمی جان! عمو جان هم ادای یه بنده خدایی بوده! :|


4- سال نوتون پیشاپیش مبارک! شاد باشید و زیاد وبلاگ بنویسید و الانور را دوست بدارید و وبلاگش را بخوانید! :دی


+نفس های آخرت را هم بکش. دیگر دارد تمام میشود. من می آیم و جای همه ی بودن های تو را میگیرم. آخ که چقدر لذت میبرم وقتی میبینم کسی به تو توجهی ندارد...  آخ که چقدر قشنگ است این روزهایی که تو هنوز هستی ولی انگار هیچ وقت نبوده ای...

- :) واقعا گمان میکنی خوشبختی؟

+ معلوم است که هستم! مگر میشود بهار بود و خوشبخت نبود؟

- آدمها را ببین ! در روزهای من خوش اند... در تکاپو اند... زنده اند... تو که می آیی همه چیز تمام میشود... از همان لحظه ی اول آمدنت همه حس ها فرو مینشیند... مگر غیر این است؟

+آدمها در تلاشند چون منتظر من اند. اگر من نباشم هیچ تلاشی نیست...

- اما انتظار از وصال زیبا تر است. شادی در انتظار است. شادی در نیامدن توست. شادی در فکر کردن به توست... شادی در روزهای من است...

+پس چرا من که می آیم همه به هم تبریک میگویند؟ من خود عید ام ! چه بالاتر از عید پیدا میکنی؟

- بوی عید ! همان بویی که روزهای من میدهد !




بسیار تیغ دیده ام که یکی را دو تا کند

نازم به تیغ ِ عشق ، دو تا را یکی کند

...

"شمس تبریزی"



بعله ! اینم یه عکس توپ ِ دو نفره :))

برید صفا کنید باز بگید الانور بده! :دی


لوکیشن پل طبیعت

زمان : 3-4 روز پیش :)

*عنوان از مولانا

ای ما و صد چو ما ز ِ پی ِ تو خراب و مست

ما بی تو خسته ایم

تو بی ما

چگونه ای؟؟


"مولانا"


معرفی میکنم : ایشون استتسکوپ (گوشی پزشکی ) ِ لیت من ِ الانور نشان بنده هستند ! :دی

سابق برا این بابا یه استتسکوپ ِ گمنام برام خریده بود به قیمت 37 هزار تومن! اما این حدود 400 هزار تومن برام آب خورد! (البته مشکیش ارزونتره! این آب نفتی ه! :دی)




کلا با برند خریدن میونه ی خیلی خوبی ندارم اما حقیقت اینه که لذتی که در تملک برند هست تو هیچی نیست! :دی
بعد از گوشی آیفون این دومین برندی ه که صاحبش شدم! امیدوارم آخریش نباشه ! :))
جا داره در راستای 22 بهمن و مید این یو اس آ بودن ِ لیت من و آیفون عرض کنم که " آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند! " :|

+ چند وقت پیش با محسن تو جاده بودیم بعد یه بی ام و از کنارمون رد شد. به محسن گفتم " بی ام و یه حس خیلی خوبی داره! مثل بقیه ی ماشینهای خارجی نیست! یه حس خاص و جالب داره! " گفت چه حسی؟ گفتم " یه حسی شبیه اپل !!!! " :)))) حالا جا داره عرض کنم یه حسی شبیه لیت من ! :))