ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۱۵ مطلب با موضوع «من دیگه حرفی ندارم!» ثبت شده است

روایت داریم حضرات عالیه ، تی ام بکس میفرمایند : لعنتی انقده خوبه که باید سانسور شه !! :))

بعله بر طبق همین روایت ما جز طرفداران قضیه خود سانسوری هستیم :دی


در نتیجه من نمیگم که دو جلسه از کلاس ایروبیکم مونده و من نهایتا خیلیییی بخوام به خودم فرجه بدم ، یک کیلو نیم کم کردم در طی این ده جلسه :| 

همه در این روزگار به فخرالزمان الانور بانو افتخار میکنن، شما چطور؟؟ :/

فعلا هم نمیخوام برم دیگه. خیلی وقتمو میگیره . بعد ملت میگن تازه بعد ایروبیک چاق میشی :///

عجب غلطی کردم رسما :| اصلا هم به رژیم اعتقاد ندارم ! چیه این سوسول بازی ها؟ :/

بعد چی؟ محسن هم همش میگه روز به روز داری چاق تَر میشی :|| بابا به خدا من از اول همین ٥٩ کیلو بودم! به کی بگم خب؟ یکی نیس بگه اصلا عمه هات چاقن! اقا اصلا دلم میخواد چاق باشم :|

این مردا غیر از پایین اوردن اعتماد بنفس ادم کار دیگه ای هم بلدن وجدنا؟؟؟ 

حقیقت ماجرا اینه که حضرت سعدی اولش در یه جایی گوشه موشه ی دیوانش مینویسه :

"آنچه در غیبتت ای دوست به من میگذرد / نتوانم که حکایت کنم الا به حضور! "

یحتملا همین بیت رو هم با هر بدبختی هست به دلبر میرسونه ... بعد روایت داریم از یک منبع معتبر که پس از روزها و ماه ها و چه بسا سالها حضرت معشوق به حضور میرسه و میگه : "خب جوجو! من اومدم حالا بگو چه گذشت تو را در این مدت؟ "

اینجاست که سعدی شونه هاش رو بالا میندازه و با بی تفاوتی خاصی میگه :

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم! / چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ؟؟ "


آها! اینجاست که نشون میده شعرا چطوری در طی قرنها سر معشوق ها کلاه گذاشتن! آخه برادر ! کاملا مشخصه حرفی برا زدن نداری و تو این مدت هم عین خیالت نبوده ! دیگه ما رو سیاه نکن ! ما خودمون اینکاره ایم! :| :)))


*البته عنوان رو حافظ میفرماید ولی خب دست جفتشون تو یه کاسه است :دی

پیرو ِ 4 تا پست قبل تر :

امروز رفته بودم خونه مادرشوهرم. بعد مادرشوهرم یهو طی یک اقدام بسیار ذوق مندانه گفت نفیسه بیا یه چیزی بهت نشون بدم :|

قبلا دو تا پارچه پیرهنی مردونه خریده بودن برا برادر ِ محسن و من اون پارچه ها رو دیده بودم. حالا امروز دو تا پیرهن از اضافه همون پارچه ها در ابعاد بچه یک ساله باز کرد جلوم !!! :| (وجدانا هم پیرهن ها خیلی بانمک بودن !)

بعد برگشته میگه : این برا علیرضاست (اسم مستعار بچه جاریم :| ) اینم برا دنیا !!!!! :| :|

گفتم : داداش دنیا حالا شاید اینو تنش کنه ولی دنیا بعید میدونم !!! :دی :|

واللا !

حالا ببین دیگه ! همینجوری که دستی دستی و الکی الکی منو مامانم شوهر داد ، فک کنم با هر دوز و کلکی هست اینا میخوان دنیا رو هم به دنیا بیارن !! گیری کردیما ! :|


+امتحانمون امروز برگزار شد! سعید سر امتحان کنار من ِ بخت برگشته نشسته بود و همش سوال تشریحی رو تکرار میکردم که جوابش رو با فاصله ی 3 تا صندلی و وجود 5 عدد ممتنح (امتحان دهنده منظورمه ! الان نسرین میاد میگه ممتنح ینی امتحان گیرنده !! :| ) و یک مراقب ، بهش جوابو برسونم !! از امتحان دراومدم رفتم پیش مسئول آموزشمون میگم من آخر این یارو رو میکشم ! میگه خدا خیرت بده! منو هم خلاص میکنی! :| :دی

همونطور که فک کنم قبلا هم گفتم ما 4 تا دختریم (یعنی بودیم :| ) که با هم یک گروه استاژری داریم. تو بخش اعصاب اینجوری بود.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما اونجا به آموزشمون کلی غر زدیم که چرا ما 4 تاییم و گروه های دیگه 7 تا و حتی 11 تا؟؟ چرا ما انقد کمیم؟ چرا بار همه مسئولیت ها روی دوش است؟؟ چرا ما باید 4 نفری 30 تا مریض ببینیم ولی اونا 11 نفری؟ و حتی چرا زمین در حال گرم شدنه؟؟ و قص علی هذا !

بعد که وارد بخش قلب شدیم مسئول آموزشمون اومد گفت مژده بده مزده بده که یار پسندید شما رو :| فردا لباس مهمونی هاتون رو تنتون کنید و به خودتون برسید که قراره یک آقای با شخصیت به جمعتون اضافه شه ! (البته اینا رو به مجردین جمع گفت نه من!) بله و همه ی چشم ها خیره به در بودن که ناگهان سعید وارد میشود ! :|

آره سعید! بذارید اینجا اینجوری صداش کنیم! (فامیلش رو که نمیتونم بگم :| ) در این بین یه پرانتز باز کنم که من از کودکی از اسم سعید بدم میومد! حتی مورد داشتیم که اسم یکی از اقوام سببی نیره سعید بود و یه سری صحبت شد برا خواستگاری و اینا و من با قطعیت گفتم " اسم شوهر آدم الاغ باشه ولی سعید نباشه ! " البته قصد جسارت ندارم! یه حس درونی بود دیگه! ممکنه جملگی سعید ها هم از اسم نفیسه بدشون بیاد! من که نباید ناراحت شم !

عرض میکردم! این سعید خان قصه وارد شد! بیایید همینجا از تیپ و قیافه طرف بگذریم که همین بس که خود مسئول آموزش به این 3 تا پوزخند میزد که آخی! الهی بمیرم! تیپ هم زده بودین شما ! :|

بریم سر سوابق ایشون! ایشون یه دانشجوی مهمان هستن که اهل شهر ما میباشند و دانشجوی دانشگاه آزاد یکی از شهر های اطراف بودند ! حالا اینکه چطوری از دانشگاه آزاد تونستن به دانشگاه سراسری مهمان بگیرن هم یکی از عجایب خلقته که خب جوابش هم میشه پول و پارتی !

12 میلیون ناقابل بابت هر ترم ! اونوقت من بدبخت از دانشگاه سراسری نمیتونم به سراسری مهمان بشم! در حالیکه حاضرم پولش رو هم پرداخت کنم! :| بگذریم !

روزهای اول ما اومدیم با ایشون از در صلح و دوستی وارد بشیم! شماره دادیم و وارد گروه تلگرام کردیمش ، جواب سوالهاش رو انسان وار میدادیم و الخ !

ولی روزگار اینطوری نچرخید ! و مقصر هم خود سعید خان بود ! سوالهای این آدم تمومی نداشت و البته نداره! ما اصلا جو دانشگاهمون اینطوری نبود. حتی لوده ترین پسر کلاسمون خیلی شان خودش رو بالاتر از این میدونست که بخواد هی سوالهای مسخره بپرسه از ما ! ولی این آدم امکان نداره ببینتت و سوالی نداشته باشه !

خانم الانور زاده شما چه کتابی میخونید؟ خانم الانور زاده دکتر کی میاد؟ خانم الانور زاده چه مبحثی تدریس میکنه؟ خانم الانور زاده دکتر چند سالشه ؟ :| خانم الانور زاده کی کلاس تموم میشه؟ .... در اینجا منو ببینید که دارم از صحنه دور میشم و سوال آخر : خانم الانور زاده الان کجا میرین شما ؟؟ :|

و این روند به طور بسیار بسیار وحشتناکتری هرروز ادامه داره! سوالاتش هم فقط از ما نیست از همه بشریت سوال داره. استاد یه مبحث رو توضیح میده و اون دوباره اظهر من الشمس ترین سوال ممکن رو میپرسه!!

مورد داشتیم از استاد قلب میپرسه پارکینسون چه بیماریه و یا HBA1C چیه !!! کسی که یه کم تو حیطه پزشکی باشه میدونه این سوالات فاجعه است برای دانشجوی ترم 8 پزشکی!

سرتون رو درد نیارم ! ما 5 شنبه امتحان آخر بخش رو داریم. استاد موافق عقب انداختن امتحان نبود و ما هم البته موافق نبودیم! :| ولی سعید مرتب به ما میگفت که امتحان رو عقب بندازیم و با نه قاطع ما مواجه میشد!

تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که هنوز که هنوزه و دارم تعریفش میکنم هضمش نکردم!

عصر یه خانم مسن زنگ زد به گوشیم. جواب دادم و گفت که مامان سعید ه ! :|

+بله بفرمایید خواهش میکنم !

- پسرم حالش بده امروز نتونسته بخونه . میشه امتحان رو عقب بندازین؟؟؟؟

+ :| :| :| :| ..... بله... من با بچه ها صحبت میکنم بعد با استاد حرف میزنیم اگر موافقت کردن چشم.

- من کی زنگ بزنم خبر بگیرم؟ تا آخر شب زنگ بزنم؟؟

+خانم من باید فردا برم بیمارستان و با استاد صحبت کنم ! الان که نمیشه! :|

- باشه پس فردا زنگ میزنم!

+مگه پسرتون فردا نمیاد؟

- نه نمیاد مریضه

+ :| :| :| خب حذف میشه که !! نمیتونه انقد غیبت کنه!

- نه میگه نمتونم برم! من فردا زنگ میزنم. تو رو خدا خانم امتحانو عقب بندازین.

+دست من که نیست!

- میگه اگه همکلاسی هام موافق باشن عقب میفته...

+چشم من صحبت میکنم !


بله! و من دیگه واقعا برا اولین بار در زندگیم به قول محسن " هووووووووچ  نِظری ندارم !!!"

سوال من اینه : یک آدم 23 ساله چقدر میتونه بچه باشه ؟؟؟؟





بیاید به نشانه ی اعتراض دیگه هیچ کدوممون دندانپزشکی نریم! :|


+دندونم رو 4 روز پیش عصب کشی کردم هنوز که هنوزه درد میکنه و کروکی میده :|

شب تا صبح با انواع و اقسام اسهال و یبوست و کوفت وزهرمار مردم سروکله بزن. هر مریضی اومد با دست خودت براش تورشه رکتال انجام بده. (انگشتت رو برای معاینه گوارشی بکن تو مقعدش!) و هزار و یک کاری که مردم از گفتنشون هم ابا دارند رو به جون و دل بخر ، اون وقت حتی خانواده خودت مرتب بگن که پزشک ها ال و بل و جیمبل...

ساعت 1 و بیست دقیقه نیمه شبه. محسن یک ساعتی میشه که رفته خوابیده. من تو سالن دراز کشیدم روبرو لپتاپم و دارم خط افتضاح یکی از بچه ها رو میخونم که یه سری چرت و پرت راجع به بیماری کرون و کولیت اولسرو نوشته. اینکه میگم چرت و پرت واقعا چرت و پرته... بیماری IBD در قوم یهود بیشتر از سفیدپوستان آمریکای شمالی است ! :|

یک پاکت شیر رو جوشوندم و مایه زدم. روش پتو مسافرتی انداختم. گوشه آشپرخونه است. ظرف کیک و قابلمه ای که توش ذرت مکزیکی درست کرده بودم هم توی سینک ه. حوصله نکردم بشورمشون... استاد آمارمون گفته هرکی سه شنبه نیاد سر کلاس حذفش میکنم... ولی من که 3 جلسه غیبت ندارم... این خیلی ظلمه... من دوست ندارم شب یلدا تو راه باشه... از سر شب که خبرشو تو تلگرام خوندم همینطوری یه بند برا محسن غر زدم. هرچی میگه بابا ما هم دانشجو بودیم استاده یه جرفی زده انقد جدی نگیر... به خرجم نمیره... دست خودم نیست...

برا شب یلدا عموم رو دعوت کردم بیاد خونمون. تنها فامیل من تو تهرانه. خودش هم تنهاست. زن و بچه اش مشهدند. این عموم رو خیلی دوست دارم... گفت اگه ماموریت نداشته باشم میام...

فردا زنگ بزنم نیره ببینم میتونه به جام بره سر کلاس یا نه... اول ب مرجان گفتم. اولش گفت میرم. یعنی خودش پیشنهاد داد ولی بعدش که دید من جدی ام جا زد... البته کلاس داشت همون ساعت... ولی من بودم بالاخره یه جضوری میزدم دیگه... نمیدونم والللا شاید انتظار زیادیه...

فرم مهمانی رو پر کردم... نمیدونم چی میشه... محسن میگه شده 8 میلیون ترمی بدم هم میارمت... نمیدونم چی میشه... اصلا من کی انقد سرم شلوغ شد؟... داشتیم بچگیمونو میکردیم دیگه... واللا...

اوج فاجعه هم جایی رقم خورد که لپ تاپ استاد فارما سوخت و کلاس فردا کنسل شد!!!!!


+خداییش حال منو میخواستی بگیری به اون بدبخت چیکار داشتی؟ :|

صرفا نظر به اینکه میخوام عطسه هامو بیشتر اطلاع بدم ، دو روز پیش گلو درد مختصری داشتم ولی دیروز و پری روز حالم خوب بود. الان یه ساعتی میشه که به شدت دارم فش فش میکنم و چیزی قریب به 117 تا عطسه زدم . فردا ساعت 9 صبح هم سومین وقت دندونپزشکیم رو در دو هفته اخیر دارم! برا عصب کشی دو تا دندون حدود 4 ساعت تا الان دهنم باز بوده! فردا فک کنم کلا نابود بشم دیگه! :| تازه یک شنبه هفته دیگه هم وقت دارم برا عصب کشی اون یکی دیگه و این پروسه کماکان ادامه دارد!

تنها حسی که به دکترم دارم اینه که دلم میخواد دستشو قطع کنم! :| اعصابم ندارم! همین دیگه!

ضمن عرض سلام و تسلیت و اینجور صحبتهای معمول ،

جا داره بنده برای غیبت صغری معذرت خواهی کنم! میدونم خیلی دلتون برام تنگ شده بود و روزها با یادم نوحه سر میدادید و شب ها صورت چنگ میزدن و در کل "بسی خست روی و بسی کند موی" بودید ! ولی خب الان دیگه جای گریه نیست! لبخند بزنید که بنده باز به آغوشتون بازگشتم!!

یه هفته ای رفته بودم تهران. یه روزه اومدم. دوشنبه هفته دیگه امتحان دارم. چند روز فرجه روماتو بود یکی دو جلسه هم که غیبت کردم و رفتم خلاصه.

حالا از خاطرات سفر بگذریم و بی خیال شیم. یه موضوع دیگه ای رو میخواستم مورد نقد و بررسی حکیمانه خودم قرار بدم و در و گهر هام رو بپاشونم دو رو بر! :دی تلگرام من هم مثل همتون پر از گروه های جور وا جور. یکی از این گروه ها مال خانمهای متاهل که توش حرفهای بی ادبی میزنن!! :))
البته من 95% حرفهاشون رو قبلا شنیدم (بس که من چشم و گوش بسته بودم از بچگی! :| ) ولی خب 5% حرفهاشون واقعا جدیده!!!!

(خب دیگه همینجا با لبخند این شکلات رو به کودکان منفی 18 سال اهدا میکنم و میخوام که صحنه رو ترک کنند تا من ادامه بدم! آفرین خاله!)

از قضا دیشب یک بحث خیلی جالبی درگرفت! کلا تو این گروه کش مکش بین طب سنتی و پزشکی مدرن زیاده. خب این طبعیه. ما پزشک ها همیشه یاد میگیریم که در مورد طب سنتی نظری ندیم. چون اطلاعاتی نداریم. ولی بعضی حرفها دیگه قابل سکوت نیست!!

بحث از اونجایی در گرفت که طب سنتی میگه در قاعدگی زن نباید به خودش آب بزنه و پزشکی جدید میگه با اینکار بدن زن مستعد انواع عفونت ها میشه و از این دست بحث هایی که تقریبا 99% خانمها در موردش شنیدن. یا راه اولو انتخاب کردن یا دوم. خب تا اینحا بحثی نیست. من و مامانم هم همیشه سر این قضیه بحث داریم. اون نظر خودشو داره و من نظر خودمو و این طبیعیه.

ولی قضیه از اونجایی جالب میشه که یکی از خانمها با ید بسیار طولایی در مورد این صحبت میکرد که در هنگام قاعدگی اگر نزدیکی صورت بگیره و فرزندی حاصل بشه اون فرزند دچار مشکلات زیادی خواهد شد!!!!!

در این باب احادیث به قول خودش موثقی هم رو کرد!!!

جا داره عرض کنم بله! ما قبول داریم در هنگام قاعدگی نزدیکی مشکلات زیادی داره و نباید باشه... ولی بچه؟؟؟؟؟؟ بسته شدن نطفه در قاعدگی؟؟؟؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ مگه داریم؟؟؟؟

هرکسی فقط رشته ی تجربی رو خونده باشه (و نه اینکه در حیطه پزشکی ورود داشته باشه) به خوبی به این امر واقفه که از نظر علمی این مسئله حتی یک درصد توجیه نداره! حتی یک درصد!

عده ای اومدن و گفتن نمیشه همچین چیزی. تو قاعدگی اصلا تخمکی نیست که اسپرم احتمالی بتونه بارورش کنه... ولی این خانم بر پایه ی همون اسناد و احادیث گفت شما جاهلین و دارین به دین خدا تهمت دروغ میزنین!!

بببینید عزیزان . من دانشجوی پزشکی هیچ گونه اطلاعاتی در زمینه کلام و حدیث ندارم. نمیدونم کدوم حدیث سند محکمی داره و کدوم نداره. نمیدونم اون حدیثی که سند محکم داره ، درست ترجمه شده یا نه. نمیدونم تفسیر برابر ترجمه هست یا نه. من از اینا سر در نمیارم ولی از یک چیز سر در میارم. امکان بسته شدن نطفه تنها بعد از اولیشن یا تخمک گذاری زن هست و این اتفاق در دوران قاعدگی نمیفته! قاعدگی به طور نرمال 7 روز اول سیکل ه. (به طور غیر نرمال 3 تا 10 روز اول) و تخمک گذاری روز 14 سیکل. این رو علم سالهاست ثابت کرده. اصلا تمام روش های پیشگیری از بارداری طبیعی و قرص ها و حتی درمان نازایی از رو همین سیکل صورت میگیره. اینها چیزهایی هستند که طی سالها تجربه و آزمون و خطا به دست اومدن.

من حق دارم به عنوان یه دانشجوی پزشکی علم که توجیه داره و در عمل میلیون ها بار خودش رو در این زمینه ثابت کرده مقدم بدونم به حدیثی که در صحتش شک دارم...

فلذا خواهش میکنم از شمایی که مذهبی هستید ، شمایی که دستتون تو کاره ، شمایی که حالیتونه... همین شما! برید اثبات کنید! حدیثی که محکم نیست رو نذارید که بعد چهار نفر مثل من با ایمان ضعیفشون بقیه حدیث ها رو هم باور نکنن!! یا اگر واقعا بنظرتون این حدیث محکمه براش شاهد مثال بیارین! این همه تحقیق تو دنیا! بگید آقا سونوگرفی ثابت کرد این جنین در دوران قاعدگی مادر بسته شده! ما میگیم چشم! یه مورد هم که باشه باز هم نشون گر صحت حدیثه! نه اینکه...

چی بگم والللا...