ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

زندون تن رو رها کن ای پرنده پر بگیر...

شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ
میدانی رفیق اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد. برای درمانگاه ها ساختمان چند طبقه و شیکی ساخته اند. چهار طرف شیشه. پله های پیچ دار ، سنگ های براق... اما دیگر های بای در کار نیست! یادت هست؟ دو سه سال پیش در درمانگاه ها یک بسته های بای ۶ تایی می اوردند برای اتند و ماها چشممان به همان های بای ۶ تایی بود و اخر کار که دکتر می رفت کلک های بای را میکندیم . به هر کداممان نصف یا فوقش یک دانه بیشتر نمیرسید اما یادت هست صدای خنده هایمان و جار و جنجالمان برای همان یک بیسکوییت ساده را؟ امروز روی میز پاویون های بای دیدم و یاد ان روزهایمان افتادم...
اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد. درمانگاه ها شیک شده اند اما های بای ندارند. های بای ها هم مزه قبل را نمیدهند. چرا راه دور میروی رفیق؟ خودمان دیگر مثل گذشته نیستیم. صدای خنده مان بلند نیست. به دوربین های سلفی مان لبخند نمیزنیم. گالری گوشی هایمان به جای سلفی های دسته جمعی و گوشه گوشه بیمارستان پر شده از عکس های پرونده های بدخط مریض ها و ازمایش های مختل و چست های پر از کانسالیدیشن. 
اینجا دیگر هیچ چیز بوی گذشته را نمیدهد رفیق. پلی لیست گوشی هایمان کوتاه شده و قهرهایمان طولانی. باور میکنی؟ حتی پاییز دیگر بوی پاییز نمیدهد. کسی رمق ندارد هپی فال بگوید و پست پاییزی بگذارد. تقویم های جیبی مان به جای تیک خوردن برای قرار های کافه حالا برای کشیک های شب درمیان تیک میخورد... ما مبتلا شده ایم و کیست که از مبتلا شدن نترسد؟
  • موافقین ۸ مخالفین ۱
  • شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۸)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • دیشب و بگو که یادت بودم
    چه خوب که نوشتی
    پاسخ:
    مرسی عزیزم :)
    چرا اینجوری میشه واقعا؟ :(
    پاسخ:
    چون ادما بزرگ میشن... :(
    اگه مثرگذشته باشیم لحظه مرگمونه. ماها نمی‌دونم چرا اینقدر بد به فرایند بزرگ شدن و سالخوردگی نگاه می‌گنم؟
    پاسخ:
    خب وقتی بزرگ شدن و مثل دیروز نبودن در جهت شادتر زندگی کردن باشه خوبه در غیر اینصورت بده دیگه
    ترم چندی نفیسه الان؟
    پاسخ:
    میشه گف ترم ۱۳ :))
    سال اخرم.
    این جوری نگو الانور
    اتفاقا من خیلی منتظر بودم تا باز یه عکس خیلی خوشگل از برگای پاییزی پارک نزدیک خونتون بگیری و بذاری اینجا.
    و هنوزم منتظر میمونم تا خودِ قبلیت بشی و برگردی. هفته ای حداقل یه بار وبتو ب امید آپ شدن چک میکنم چون تو منو ب اینجا مبتلا کردی و حالا هم نمیتونی ب همین راحتی عوض شی...
    پاسخ:
    ادما عوض میشن عزیزم. منم دلم واسه اون نفیسه تنگ شده :)

    کامنتت خیلی خوشحالم کرد اینکه دیدم هنوز کسی اون روزا رو یادشه و منو از یاد نبرده حالم خوب کرد‌. مرسی که میخونی :*
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • دقیقا همین که فائزه گفت.
    همه صحنه های پاییزی من و یاد اون عکسای پارک دم خونه تون میندازه
    پاسخ:
    مرسی خانم :) چقد خوبه که این خونه هنوز شماها رو داره :)
  • یه دختر /المیرا
  • سلام عزیزم خوبی؟؟؟بیشتربنویس برامون ازکارات .چه خبراکم پیدایی ؟؟؟
    پاسخ:
    سلام :)
    همین دور و برا..‌ خودم هم دوست دارم بیشتر بنویسم اگه فرصتش باشه :)
    سلام نفیسه جانم از آقا محسن چه خبر ؟ از زندگی مشترکتون هم برامون بنویس
    پاسخ:
    سلام عزیزم. چشم فرصت بشه مینویسم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">