ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

همیشه در زندگی از این آدمهای ویری بوده ام. ویری به این معنا که کاملا بی هوا و یکهو هوس میکنم همین الان بروم ادوات نقاشی بخرم و پس از سالها نقاشی بکشم. ویری به این معنا که یکهو هوس سالاد ماکارونی از سرم بیرون نمیرود و تا وقتی مامان را مجبور نکنم به درست کردنش دست بردار نیستم.

من عمریست از این ادمهایی هستم که ناگهانی دلم میخواهد فلان کتاب را بخوانم حالا گیرم ان کتاب را سالها پیش در یک وبلاگ بی اسم و رسم دیده باشم. از این آدمهای دیوانه ای که نصفه شب از خواب بیدار میشوند و لپتاپ روشن میکنند و فیلم گمنامی که ماه ها قبل دانلود کرده اند را در تاریکی تماشا میکنند.

من از این آدمهایی هستم که درست وسط تنهایی هایم وقتی در قسمت روش ها و متد های یک مقاله ی زبان اصلی پلی مورفیسم ژنی گیر کرده ام و ارتباط حروف کپیتال سطر ها را متوجه نمیشوم ، یکهویی حلقه ام را با یک حرکت تند در می آورم و روی میز سُر میدهم و با این کار حس میکنم حدااقل ٣ آسمان بالاتر رفته ام و راحتتر نفس میکشم!

بخش اطفال به سلامتی و خوشی و خرمی (:|) تموم شد. نمره هاش هنوز نیومده و هروقت بیاد شما عزیزان دل رو از نتیجه ی مثبت منفی و یا احتمال زیاد خنثی اون افطاری مزبور مطلع خواهم نمود همی :دی

ده روزی میشه در بخش به غایت متحیرانه ، شادمانانه ، آف گونه آنه ، خانمانه و صد البته تهوع برانگیزانه ی زنان به سر میبریم! واقع در یک زایشگاه به غایت شلوغ! 

از خدا که پنهون نیس از شما غنچه های خندان باغ زندگی چه پنهون که من قبل از ده روز پیش همچین بگی نگی برا تخصص به زنان فکر میکردم اما ... اممممما الان دارم میگم من اگه بمیرم از بی تخصصی ها زنان برو نیستم !!! ( مامانم میگه باید بدی برا تخصص بسازن چون همه بخشا رو که میری میگی تخصصش رو نمیرم :)) :|)

خلاصه گفتم که در جریان باشید. نبینم باز فردا یکی اومده سر آستین منو میکشه میگه تو رو به همین سوی چراغ بیا برو زنان هااااا نبینمااا .

دو روزه که من و ثمین روتیشن بلوک زایمان هستیم. روتیشن نگو بلا بگو :|

دیروز راستش خبری نبود. ولی امروز سه تا زایمان دیدم ^_^ دو تا پسر یک دختر :دی واقعا حس اینکه تو داری معجزه ی خلقت رو جلوی چشمت میبینی خیلی حس وصف نشدنی ه . ولی انقدررررررر سخت و دردناک ه و انقد صدای جیغ شنیدم که حس میکنم به اندازه ی تمام مادرهای تو بلوک بدنم درد میکنه :((

خدایی مذکر رد میشه نمیتونم با جزییات توضیح بدم :دی ولی در این حد داشته باشین که انقدر وحشتناک بوده که منی که کلا عین خیالم نیست زایمان اول رو دیدم دیگه نتونستم واستم خروج جفت رو هم ببینم، اومدم بیرون. بقیه بچه ها میگفتن رنگت خیلی زرد شده آب قندی چیزی بخور :|

وای نمیدونید حالا اونکه خوب بود بچه دومی طفلی مامانش انقد جیغ زده بود اصلا دیگه توان نداشت بعد سربچه اومده بود شونه هاش گیر کرده بود. سر بچه کم کم شروع کرد به آبی شدن و بچه سیانوز شد ( بخاطر اینکه بهش اکسیژن نمیرسید آبی شد و داشت میرفت سمت سیاه شدن) یه لحظه گفتم بچه مرد! ولی به هر بدبختی بود کشیدنش بیرون و شروع کردن به احیا ... خیلی استرس داشتم واستاده بودم بالا سرش بعد احیا یه ناله ی خفیفی کرد و ماما گفت خوبه. گفتم نه تو رو خدا ! این انتها هاش هنو آبیه! یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت گفت ترم چندی؟ گفتم پنج!!!! ثمین زد رو شونه ام گفت سال پنج رو تموم کردیم خنگ خدا !! گفتم نه ببخشید! اخر ترم ده ! ماما یه خنده ای کرد گفت پس چرا انقد متعجبین؟! کاریش نمیشه بابا ! خوبه :|

القصه که به محسن زنگ زدم گفته نه تنها تخصص زنان نمیرم بلکه بمیرم زایمان طبیعی نخواهم کرد :| البته مطمئنم برم سزارین ببینم میگم سزارین هم نمیکنم!


+تا این لحظه من و ثمین وصیت کردیم که اگر در معرض مرگ حتمی بودیم اجازه ی ال پی ، بون مرو آسپیریشن ، بیوپسی پلور و گذاشتن ان جی رو نخواهیم داد ! حالا زایمان طبیعی هم به این بلک لیست اضافه شد :/


++یه چی دیگه اینجا نوشته بودم که باز چون مذکر رد میشه پاک کردم :))


+++ توصیه من به شما جوانان این است که اگر پسر هستید هم اکنون رفته وضو گرفته و دو رکعت نماز شکر به جا اورده و منت خدای را عز و جل گویان از صحنه دور شوید و اگر خدای ناکرده دختر هستید و در اینده ی دور و نزدیک قصد بچه دار شدن دارید تا تاریخ زایمان ، هرگز و حاشا و کلا از جلوی درب بلوک زایمان گذر نکنید که در غیر اینصورت دچار خسران عظیم شده و کلا بیخیال خواهید شد! والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته !