ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

من در مقابل همه ی آدمهای کره زمین!

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ

یادم میاد خیلی وقت پیش یک پست تو وبلاگ مانا خوندم که در مورد این صحبت کرده بود که چرا ما از پسرا انتظار داریم که موقع ازدواج همه کار بکنند! خرید عقد ، مراسم عروسی ، خونه ، پول خرید جهیزیه ، ماشین و ... گفته بود که اصلا عادلانه نیست و باید کمی هم به اونا حق داد و ساده گرفت و از این دست حرفها...

یادم میاد من اونجا براش کامنت گذاشتم که خانواده ی عروس هم کم تو خرج نمیفته و عروسی حق دختره و باید براش بگیرن و از این دست حرفها...

تو این دو سه ماهه ی اخیر من توی برزخ خیلی بدی بودم. انتخابی کردم که همه باهاش مخالف بودند. عقاید سابق خودم هم باهاش مخالف بود! انتخابی کردم که شاید اصلا عقلانی نباشه. شاید خیلی ها بگن تو چقد سادگی کردی. چقد رمانتیک و غیر واقعی به زندگی و آینده نگاه کردی... ولی خب بنظر من این درست ترین راهی بود که میشد رفت...

محسن دنبال خونه میگشت برای خریدن. حرفها و سخنرانی های من هم برا اینکه حتما لازم نیست آدم تو خونه ی خودش زندگی کنه کاملا بی فایده بود. بالاخره موفق شد و اینکار رو انجام داد. حدود دو ماه پیش از خوشحالی داشت بال در می آورد که تونسته برامون خونه بخره. شما میدونید وقتی یک مرد انقدر خوشحاله که تونسته برا زندگیش کار به این مهمی انجام بده یعنی چی؟ میدونید که شما هیچ مدله حق ندارید خوشحالیش رو خراب کنید؟ ... چی کار میکرد؟! نقشه میکشید! آخر تابستون کلاسات تموم میشه باهم میریم فلان جا... وای آخر هفته ها میریم دربند... نزدیک هم هست... امام زاده صالح هم که دیگه دو قدمه... از اونجا با مترو میتونی بری پیش اون دوستت که میگی فلان جاست... عموت رو دعوت میکنیم بیاد با هم میریم اصلا یه شب پارک نیاوران... شما میدونید نمیشه وسط نقشه کشیدن های یک آدم بهش ضد حال زد که حالا ما که عروسی نگرفتیم؟... میدونید؟ ... ولی خب خیلی ها نمیدونستند!

از این فاز خوشحالی های بی برو برگردش که در اورمد تازه فهمید که این چاله ای که برا خودش کنده با این حرفها پر نمیشه! سبک سنگین که کرد تازه صداش حزن آلود شد که نمیشه ! امسال نمیتونم عروسی بگیرم برات... سال دیگه؟ ... خیلی بعیده... ماشینم رو میخوای بفروشم امسال عروسی بگیرم؟... مامان و بابام و همه ی آدمهای کره ی زمین انتظار داشتن بگم آره! ولی من... نتونستم...(حالا بماند که آخرش مجبور شد برای خرید وسایل ماشینش رو هم بفروشه!!) ...  گفت میخوای دو سال صبر کنی ؟ ... درخواست انتقالیت رو بذار دو سال دیگه بده به جای بهمن امسال... مامان بابام و همه ی آدمهای کره ی زمین انتظار داشتن بگم آره! ... ولی من؟ ... چه جوری میشه انقد دوری رو تحمل کرد؟ ... من الان 7 ماه و نیمه که از درد دوری روز و شبم یکی شده... نه نمیشه... واقعا نمیشد...

تنها کاری که از دستم برمیومد کنار اومدن. کنار اومدن باهاش چون نمیتونستم یه لحظه ناراحتی و رنجش رو ببینم... همه ی آرزو هامو گذاشتم کنار... لباس عروس فلان مدل... ماشین عروس اینجوری... اون فشفشه و ترقه هایی که خریده بودیم برا شب عروسی!! ... همش... گفتم باشه من عروسی نمیخوام! این همه آدم بدون عروسی میرن خونه شون... ماهم یکی! مهم اینه که دوست دارم و دوسم داری...

انتخاب سختی بود... برا اون؟ خب برا اون هم سخت بود... درکش میکردم وقتی میدید با حسرت به ماشین عروسها نگاه میکنم و چشمام برق میزنه... ولی سخت ترش واستادن بود... جلو همه... مخصوصا بابا... حق داشت... میفهمیدش ولی کاری از دستم برنمیومد... گفت نه! گفت مگه من چند تا بچه دارم که برا یکیش هم عروسی نگیرم؟ مگه دختر من چیش کمتر از بقیه است؟ دختر بزرگ کردم خانم! دکتر نیست که هست! خانواده دار نیست که هست! آفتاب مهتاب ندیده نیست که هست! بر و رو هم خدا بهش داده شکر خدا ! چیش کمتر از بقیه است؟! ...

خیلی سخت گذشت... چقد دعا کردم بابا راضی بشه... چقد گریه کردم... چقد پشت تلفن برا محسن خندیدم که یه کم خوشحال باشه و هی نگه اگه خودت میگفتی نه دلم نمیسوخت! بابات نمیذاره اینه که اذیتم میکنه! ... بابا گفت خودم عروسی میگیرم اصلا ! اونا هم هرچقد مهمون داشتن با خودم! غرور محسن چی میشد این وسط؟! ... خسته بودم! خسته از اینکه باید فکر همه چیو میکردم...

بابا راضی شد بالاخره... گفت هرجور دوست داری... خودت میخوای من چی میتونم بگم؟... فقط ارزششو داره؟...

من فکر میکردم داره... فکر میکنم داشت... محسن ارزش هرکاری رو داره... از هرچیزی مطمئن نباشم مطمئنم که از خودم بیشتر دوسش دارم... میدونید از خودم بیشتر دوست داشتن یه نفر یعنی چی؟ ... یعنی وقتی عذابت میده هم دوسش داری...

یه مهمونی گرفتیم و بعدش وسایلمونو بار زدیم بردیم تهران... دوشنبه برگشتم... خونه رو چیدیم ولی نتونستم بمونم... 4شنبه امتحان ریه دارم... استادمون گفته کل هاریسون خط به خطش رو سوال میدم! ... میدونید ول کردن خونه ای که دو روزه چیدیش یعنی چی؟...

لعنت به این رشته! لعنت به این درس که تابستون و عشق و خونه و زندگی و همه چیو از آدم میگیره... دلم میخواد هرچی آسم و COPD و کوفت و زهرماره بالا بیارم! ...

همه ی آدمهای کره ی زمین اعتقاد داشتند که من نباید الان وسایلمو میبردم وقتی نمیتونم تا بهمن اونجا باشم (تازه بهمن هم معلوم نیست مهمانیم جور شه یا نه!!!) ولی من اینکارو کردم... چرا؟ ... چون محسن خسته شده بود از خوابگاه... لااقل شب بره تو خونه ی خودش سرشو بذاره رو بالشت... واللا ...

....

  • موافقین ۶ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۵۳)

  • فاطیما کیان
  • خط به خطش رو باهات حرص خوردم خط به خطش رو عصبی بودم ,خیلی سخته برای یه دختر که از رویای کودکی هاش بگذره و بیخیالش بشه برای عشقش خیلی سخته , خیلی خانومی فقط همینو میتونم بهت بگم عزیزم ,خوشبخت بشین امین :)
    پاسخ:
    آره خیلی سخته...

    فقط الان امیدوارم بتونم زود برم خونه ام... میدونید؟ ... سختتر از اون دور بودن از خونه ایه که خودت چیدیش... با وسایلی که خودت خریدی...
    می دونم سخت ِ .. سخت . من خودم بین دو تا انتخاب ساده مدت ها گیر می کنم چه برسه به این تصمیم .
    شعاری می شه ولی ... می دونی این ادما ( 99 درصدشون ) عروسی بگیری می گن چرا نگیری می گن چرا مفصل بگیری می گن چرا ؛ ساده بگیری می گن چرا ؛ و الی اخر برو ...
    حالا هم هر چیزی می خوان بگن ؛ بذار بگن .

    کار ِ درستی کردی به نظرم وسایلت رو اوردی . خوب کردی اصن :دی.

    پاسخ:
    آره منم همش همین توجیه رو برا مامانم آوردم که آدم هرکار کنه ملت یه چیزی میگن... ولی خب دل آدم شاید اونطوری یه کم راحتتر باشه.. نمیدونم راستش..

    مرسی :دی
    عزیزم :)))
    قبل از هر چیزی آرزوم واستون اینه همیشه این دوست داشتن عمیقتون مشتی باشه بر دهن همه مشکلاتتون :**
    بهترن کارِ ممکنُ انجام دادی ، بهتریـــــــــــــــن 
    فقط یه پیشنهاد دوستانه ، لباس عروس بپوش آتلیه چن تا عکس بگیر ، یادگاری داشته باشی بعدها :**
    پاسخ:
    مرسی :*)

    آره برنامه اش رو دارم. البته تو همون مهمونی هم چون آرایشگاه رفتم و لباس مجلسی پوشیدم کلی عکس گرفتم ولی خب با لباس عروس یه چیز دیگه است...
    جناب فاضل میگه : 

    شیدا تر از این شدن چگونه ؟!
    پاسخ:
    ...
    نمیدونم واللا...
    آه...
    دوری بدترین چیزه...
    چقدر درکت میکنم وقتی همسرم میگه حداقل یه سال باید صبر کنیم تا بتونیم عروسی بگیریم، وقتی میگه احتمالا باید ماشینی رو که برای خریدنش کلی کار کرده و پول جمع کرده بفروشه...
    عروسی و لباس سفید پفی و ماشین گل زده و همه و همه برام قد سر سوزن ارزش نداره ولی من مثل تو توان جنگیدن با خانواده م رو ندارم.
    جنگیدن سر اینکه عروسی و سرویس طلا و خونه نمیخام و بذارید همین جوری برم سر خونه زندگیم غیر ممکنه.


    روزهای خوشبختی تو راهن نفیسه جان
    انشاالله بزودی تو خونه خودت کنار همسر جانی، 
    بهت قول میدم :)
    پاسخ:
    البته من سرویس طلا رو گرفتم! :دی ولی خب عروسی نه...

    بنظر منم غیر ممکن میومد ولی آدم بعد از گذر یه موقعیت هایی تو زندگی تازه میفهمه چقد توانمند و سخت بوده...

    مرسی :)
    الهی شما هم خوشبخت شین :)
  • نیمه سیب سقراطی
  • خوش به حال همسرت که چنین خانومی داره ، الهی خوشبخت بشی عزیزم 😍❤
    پاسخ:
    آره خوش به حالش که منو داره!! خودش هم همیشه میگه! :))))
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • تو فکرت بودم و هستم ...
    الهی که هر چه زودتر آرامش قرین قلب بزرگت بشه خانوم خانوماااااااااااا

    ی دونه ای :*
    پاسخ:
    مرسی خانم :)

    برام دعا کنید :)
    خیلی از دوستان من همین تصمیم رو گرفتن و الان. نسبت به کسانی که عروسی آنچنانی گرفتن راضی تر هستن و نگرانی هاشون خیلی کمتر،من شخصا عروسی و جشن و لباس عروس رو رو خیلی دوست دارم اما عقیده دارم زمانی که تشریفات مانع از شادی حقیقی میشه راحت ازش گذشت..
    پاسخ:
    آره میدونم این روزا زیاد شده ولی خب مشکل اینجا بود که تو خانواده ی ما نبود اصلا!

    +حتی نزدیکترین آدمهام میشنیدم که میگن نفیسه حتما یه قضیه ای داره که انقد داره کوتاه میاد!!!!
    الانور بانو جونم ، عروس خانوم ، خیلی سخته که انتخابت برای بقیه پذیرشش سخت باشه فقط میتونم بگم این چن ماه هم میگذره هر چند سخت ولی زندگیه دیگه عزیزم. مهم خوشبختی جفتتونه :*
    پاسخ:
    مرسی خاتون جونم :)
    نفیسه جانم!
    همون کاری رو بکن که دلت بهت میگه.مطمئن باش اینجوری آرومتری ..

    دو هفته پیش عروسی دوستم بود.شوهرش ازش دور بود.واسه انجام دادن کارهاش پا به پاش میرفتم.
    کلی استرس و خرج...واسه چی؟ واسه اینکه مبادا مردم حرف در بیارن بی عروسی رفته!
    مبادا فضا غمگین شه...!
    ولی باور کن بنظر من اون همه زحمت و استرس نمی ارزید.
    آخرش فقط اعصاب خوردی براش موند!
    تالار پذیراییش خوب نبود! چمیدونم آرایشش خوب نشد!الکی دو تومن آرایشگاه ازش گرفتن!!
    از فلان قد مهمون فلان قدر نیومدن و خیلی از دوستاش از اومدن منصرف شدن و اووووه...

    اما یکی دیگه دوستام عروسی نگرفتن! دوتا بلیط سفر دور دنیا گرفتن 20تومن! یه مهمونی ساده گرفتن و رفتن دونفری سفر! بعدم که اومدن لباس عروس کرایه کرد و رفت گریم کرد تو آتلیه عکس انداختن که نشون بچه هاشون بدن! به همین خوبی!

    اگه مساله لباس عروس پوشیدن و ماشین گل زدنه که کافیه فقط اراده کنی :)
    آسون بگیر که آسون بگذره برات :)
    الهی که خوشبخت بشی♥
    پاسخ:
    آره میدونم عروسی گرفتن هم خیلی سخته ولی خب آرزو ئه دیگه...

    آسون تر از این دیگه نمیتونستم بگیرم!! :)))

    مرسی خانم مهربون :)
  • مستر نیمــا .
  • خیلی کارت بزرگ منشانه بود
    براتون عشق پایدار و بادوام و پرنشاط در طول زندگی مشترکتون آرزو میکنم

    تبریک به آقا محسن به خاطر داشتن همسری فداکار مثل شما :)
    در پناه خدا باشید
    پاسخ:
    ممنونم مستر :)

    آره میگم همیشه خوشحاله که منو داره دیگه!! شما میگی برا دوران عقده فقط! :)))
    کسی که ارزشو داره  
    کسی که یه مرده

    میدونی وقتی یه مرد کنارت باشه میتونی هر تصمیمی بگیری
    قید سفیدی لباس عروس قید اون نگاهای متفاوت و خیلی چیزهارو میزنی فقط برای کسی که ارزششو داره
    که متمعن باش یه جایی جبران میکنه:)
    پاسخ:
    مطمئن باشی یه جایی جبران میکنه...

    ولی من واقعا ازش انتظار جبران ندارم... همینکه هست و دوستم داره برام بسه...
    :)
    سلام عزیزم
    بهت تبریک میگم عزیزم،انشالله که صدها سال به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی کنید،خودت که باتجربه تری ولی یادت نره هر کاری که میکنی حتی اگه در نظر بقیه لطف به همسرت هست،در حقیقت برای خودته،اینکه هست،اینکه میتونی دوستش داشته باشی ،اینکه خدا بهت اجازه داده داشته باشیش،اینکه برات عزیزه،شاید این اتفاقات راهی بشه برای شکر نعمت بودنش.بگذری تا خدا خوبی های جدید رقم بزنه.بسپار به خدا،با خودش بگو که فقط برای رضای تو،خودش کنارته.خوشی هات هرروزه و پایدار،درکنار همسرت خوشبخت بمونید(((:
    درپناه حق
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام :)
    مرسی از کامنت انرژی مثبتتون :)
    سلام
    سختیه دل کندن ازین رویاها رو میشه توی کلمه به کلمه ی متن حس کرد, لباس عروس, ماشین عروس, تزیینات, بدرقه از سالن تا خونه یا فرودگاه و خیلی چیزای این طوری, ولی بعدا همین ها تبدیل میشه به خاطره ای که هیچ وقت حالت رو بهتر نمیکنه,همیشه ضعف هاش میاد سراغت و کمبود ها, نه همه ی چیزهای قشنگی که داشتی,
    من دقیقا همین کارو کردم, عروسی رو خودم با پیشنهاد خودم به هم زدم, تالار روخودم کنسل کردم, چون دیدم نمیشه, برای اول زندگی پونزده میلیون خرجِ یه شب کردن یعنی فاجعه. اونم زندگی ما که چه با عروسی و چه بی عروسی خونه ای درکارنبود, همه چی جمع شد توی یه عقد هفتاد نفره توی خونه ما که الان هرموقع یادش می افتم میگم ای کاش نمی رفتیم زیر بارحرف مامانا و همون مراسم رو نمی گرفتیم و اعصاب خودمون و بقیه رو خورد نمی کردیم.
    ولی الان بعد از دوسال با اینکه هنوز میرم اینترنت لباس عروس میبینم,  حتی وقتی ماشین عروس میبینم دلم بخواد یا از همه بدتر وقتی کاروان پشت سر عروس میبینم یه جورایی بغضم بگیره, ولی میگم می ارزید, به تحسینی  که توی این دوسال توی چشمای شوهرم بود, به اون دلخوری های مزخرفی که معمولاتوی عروسی ها پیش میاد و برای ما پیش نیومد, به آرامش اعصابی به خاطر نجنگیدن با همه واسه جلب رضایتشون و از همه مهم تر فشار نیومدن یه شوهرم اول زندگی.
    سخته, خیلی, ولی می ارزه,حتی به از دست دادن کاروان پشت سر ماشین عروس هم می ارزه.
    برات دعامی کنم دلت آروم بگیره
    پاسخ:
    سلام ...
    ما هم عقد گرفتیم با 50-60 تا مهمون! بعدش کلی حرف و حدیث که چرا اینطوری نکردین اونطوری کردین! خداییش اصلا حوصله ی این جو رو نداشتم دیگه!!

    مرسی خانم. هم چنین شما :)
  • میرزاده خاتون
  • واسه منم تقریبن همین شرایط بود. منم بدون جشن عروسی رفتم خونه ی خودم. ما بعد از هشت ماه زندگی مشترک و وقتی امتحان رزیدنتی رو دادایم عروسی گرفتیم. تو هم درستترین کارُ کردی چون مهمترین هدف آدم از ازدواج اینه که بتونه کنار کسی که دوستش داره باشه. تازه اگه دلتون خواست بعدنم می تونین عروسی بگیرین. دعا می کنم انتقالیت جور بشه و زودتر بتونی بری خونه ی خودت :***

    پاسخ:
    هدیه جونم :*)

    مرسی خانم :)
  • آبجی خانوم
  • ی حسی بهم میگه شما و آقا محسن خوشبخت ترین تازه عروس دامادای این کشورید :)
    مبارک باشه
    بهترین کار رو کردی آبجی
    پاسخ:
    :)) خوشبخت ترین و دور ترین البته!! همیشه از اینکه چرا انقد از هم دوریم ناراحتم...

    مرسی :)
    کار بسیار عاقلانه ای کردی، گاهی وقتا همه ی آدم های کره ی زمین جای ما و توی موقعیت ِ ما نیستن و اون درکی که ما داریم رو ندارن... بد نمیگن، بد نمیخان فقط عیبشون اینه که جای ما نیستن... تو این روزهایی که کرایه خونه ها سرسام آوره بنظرم داشتن خونه ارزشش رو داشت :)
    مبارکتون باشه :*
    پاسخ:
    اوهوم کاملا موافقم :)
    خوشبخت بشی ان شاالله:)
    شاید در حال حاضر نتونم این احساست رو درک کنم چون تا حالا کسی رو به ایییییین اندازه دوست نداشتم!! اما از صمیییییییم قلبم برات آرزوی خوشبختی میکنم:))
    پاسخ:
    مرسی عارفه جان :)
    ^_^
    چقدر تاسف آوره بعضی ها زندگی آدمو این همه قضاوت می کنن... واقعا براشون متاسفم...البته بین اقوام خودمونم هستن همچین آدمهایی ولی خداوکیلی غمگینه این طرز تفکرشون..
    پاسخ:
    فک میکنن صلاح آدمو میخوان...
    نفیسه گفته بودم خیلى دوست دارم ؟ گفته بودم خیلى انرژى مثبت میدى بهم ؟ گفته بودم خیلى ماهى؟ عاشق ِ عاشق شدنتم ؟ عاشق فهمیدنتم  .. 
    به نظرم بهترین کارو کردى ، به نظرم آقا محسن باید سر تا پاتو طلا بگیره .. 
    اینجا داره بارون مى باره ، زیر بارون براى دلت دعا مى کنم ، براى خوب شدن حالت ..
    پاسخ:
    عزیزممممممم

    چقد کامنتت بهم انرژی مثبت داد... مرسی بانو... مرسی ^_^
    هر کسی تو زندگیش یه تصمیم هایی میگیره که فکر میکنه تو اون لحظه بهترین تصمیمه. نمیشه یکی رو قضاوت کرد که چرا فلان کار رو کردی چون تو جای اون نیستی و نمیدونی چی تو دلش میگذره.
    ولی خب نظر من اینه آدم تا آخر عمرش وقت واسه خریدن سرویس طلا و ماشین و مسافرت خارج کشور داره، تا آخر عمرش ممکنه ده تا خونه بخره و بفروشه ولی جشن عروسی فقط یه باره زمانش که گذشت دیگه فقط باید حسرتش رو بخوری...

    تصمیم خیلی سخت و بزرگی گرفتی، حتما ارزشش رو داشته! فقط امیدوارم این از خودگذشتگی ها دو طرفه باشه.
    پاسخ:
    آره کاملا درسته. ولی آدم گاهی باید تصمیم بگیره که یک شب هرچند بهترین شب عمر ، ارزش دو سال سختی و دوری رو داره یا نه..
    راستی حرف دوری شد, یکی دیگه از علت هایی که قید عروسی رو زدم این بود که اگه میخواستیم عروسی کنیم باید یک ماه و نیم دیگه صبر میکردیم و یک ماه ونیم برای ما که از نامزدی تا ماه عسل دو ماه نیم طول کشید خودش کلی بود:دی


    پاسخ:
    پس من حق داشتم نتونستم دو سالو تحمل کنم! :دی
    عزیززززززززم
    خیلی خیلی مبارکهههههههههه :* 
    خوشحالم که من تنها کسی نیستم که دارم اینکارو میکنم
    ارزششو داره نفیسه جان خیالت جمععععععععععععععععععععععع ;)
    پاسخ:
    مرسی :))

    خوبه دارم کم کم امیدوار میشم... چون دور و بر ما از این دست اتفاقات نایابه فک کردم من تنهام :)
  • هولدن کالفیلد
  • به راحتی هر چه تمام تر می ارزید! یعنی زیادی می ارزید ها! راه دوری نریم، شما یه زوج جوون، من هم با قصد ازدواج، میدونی الان چند کیلومتر فاصله است بینمون؟ زیادی بردید و خوش به حالت واقعا!
    پ.ن: بابات بر و رو رو به شوخی گفت :))
    پاسخ:
    دیگه انقدم راحت نبود هولدن! برا من خیلی سخت بود!... میدونی تقصیر اونم بود میتونست یه جای ارزونتر بخره ولی عروسی هم بگیره... :|

    +نشنیده میگیرم! :دی
    من درک می کنم.. اون قسمتی رو که برای این رشته ی لعنتی باید همه چیز رو ول کنی و توی و وقت و بی وقت به فکر امتحان کورس لعنتی باشی! لعنتی! :)) 

    پ ن: دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست.
    پاسخ:
    لعنتی ِ لعنتی ِ لعنتی!
    سلام
    تجربه هفت سال زندگی مشترک بهم میگه که خونه خریدن آرامشی بهت میده که جشن عروسی نمیده. مطمئن باش شوهرت ارزشش را داشته و البته تصمیمش  و تصمیمت درست بوده.
    عقد حال و هوای دیگه داری ولی عروسی معمولا با تصورت فرق میکنه چون وقت داری و هزارجور نقشه براش میکشی و برنامه ریزی می کنی همیشه یه جای کار تا اون حدی که دپرست کنه می لنگه . یا طوفان پیش بینی نشده میاد و باغت را خراب میکنه(خودم) یا لباس عروسی که کلی دادی براش و کلی همه را بابت پیدا کردنش بیچاره کردی و چندبار هم پرو کردی موقعی که می خوای تو آرایشگاه بپوشی یه چیزیش هست که کفرت دربیاد و تا اخر حرص بخوری(خواهرم) و ... مصداقهایی برات آوردم که برا خودمون اتفاق افتاده بود.
    منم به اصرار خونوادم جشن گرفتم ولی الان کار درست را کار شما می دونم.
    ولی یه توصیه بهت دارم جدای از اینکه شوهرت چه جور آدمی هست حتی اگه فرشته ترین آدم زمینی باشه بخاطرش همیشه از خودت نگذر. این خودگذشتگی تو مسائلی که برات مهمه شما را ازهم دور میکنه. چون خودگذشتگیت براش بعد یه مدت عادی میشه و خصلت رفتاریت ولی برای شما نه.بعد یه مدت انتظار داری ازش جبران کنه(از  این نظر که تو رفتارش ببینی) ولی اون به حکم مرد بودنش و عادی شدن قضایا اینکار را نمی کنه و این میشه شروع فاصله و دلخوری. اینو شاید الان درک نکنی ولی هفت سال بعد(خودمو میگم) به یکی توصیش می کنی که می دونی اون هم گوش نخواهد کرد چون ذات ما دختراست
    پاسخ:
    سلام...

    کلا موافقم با کامنتتون...

    ولی خب... ذات ما دختراست دیگه... :(
    عاشقی همینه دیگه :)
    پاسخ:
    :)
    مهربونٍ قوی :*
    پاسخ:
    :)
    بهترین تصمیم رو گرفتی!
    مطمئن باش.
    خونه داشتن، اینکه سال به سال نخوای اثاث کشی کنی، خیلی مهتر تر از عروسی نگرفتن.
    مهم همین دوست داشتنی که ناجور تو نوشته هات موج میزنه :)

    خوشبخت باشید. تا همیشه. خوشبخت و سلامت و عاشق باشید. تا همیشه. :)
    پاسخ:
    مرسی بانو :)
  • خانومی مهربون
  • خوشبخت بشید

    زندگی سخته ولی شیرینی ها بیشتره

    :)

    پاسخ:
    ممنونم :)

    نفیسه ی عزیزم من همیشه خاموش می خونمت، چون تو نظر گذاشتن تنبلم :))))بهترین کار ممکن رو کردی، آفرین که تونستی همچین تصمیم سختی رو بگیری، امیدوارم به زودی انتقالیت جور بشه و بیای تهران، بعدشم با هم برین دربند و امام زاده صالح و درکه و ...از کنار هم بودن لذت ببرین...

    تو بهترینی :******

    پاسخ:
    عزیزم ... :)
    هر وقت چشمت ب ماشین عروسا خورد ب صورت همسرت نگاه کن تا یادت بیاد چقدر کار درستی کردی :)
    پاسخ:
    اوهوم....
    :)
    باریکلا الانور...مطمئن باش درست ترین کارو کردی
    پاسخ:
    :دی
    یه موقع پر رو نشه آقاتون:)))
    عقش است دیگر، چه میشه کرد:))))
    پاسخ:
    پر رو شده !!! دیگه کار از کار گذشته!! :)))
    من خیلی وقته میخونمت
    به نظرم کارخیلی بزرگی کردی:)))))))
    پاسخ:
    مرسی :)
    تصمیم سختی گرفتی خیلی سخت خیلی خیلی سخت ولی من عاشق تصمیم های سختم خیلی سخت اینجورتصمیم توی اون لحظه مثل مرگو زندگی ولی بعد که ازش می گذره تموم میشه خانم دکتر 
    مزدوج شدنت رو تبریک میگم امید وارم سالنده ی سال زیر همون سقف خوش وخرم باشین مهم شادیه فقط همین ادم بدون شادی می خواد زنده نباشه 
    پاسخ:
    مرسی ریحانه عزیز :)
    نفیسه جان، دوست دارم به عنوان یه زن متأهل نظرت رو راجع به مطلبی که گذاشتم روی وبم بدونم! اگه امکان داره ممنون میشم.
    پاسخ:
    اومدم بانو :)
    به نظر من بهترین  تصمیم رو گرفتی...افرین
    لااقل الان خیالت راحت شب تو خونه خودتون سرتون رو میذاین زمین...
    خوشبخت باشید...
    پاسخ:
    مرسی خانم :)
  • زهرا رضایی
  • اقا سفر به دور دنیااااااا اووووووه، یعنی ادم باید........  باشه که بتونه با این پول همچین سفری بره، بعد بجاش عروسی بگیره! 
    خیلییییی خوشم اومد از کار اقا محسن، مرد باس به فکر زندگیش باشه... 
    از توام خیلی خوشم اومد، زن زندگی هستی لامصب :*
    دوستان کسی نیس از من خوشش بیاد؟  منم دختر خوبیمااااا
    پاسخ:
    سفر به دور دنیا؟؟؟؟؟

    من گفتم؟؟ ما آخ تابستون یه شمال بتونیم بریم هنر کردیم خواهرم!! :))))

    زهرا انصافا پست رو خوندی؟؟ :)))
    سلام نفیسه جانم
    خیلی بده که بلاگفا نیستی من همش نمیفهمم کی آپ شدی :(((
    میبینم که داری همشهری ما میشی هیپ هیپ هوراااا :)))
    عزیزدلم به نظر من اینجور مواقع به صدای قلبمون باید گوش کنیم . مهم خودتی و خودش بقیه رو ولش . حرف مردم باد هواست :)
    ولی برو آتلیه عکسای خوشگل بگیر با لباس عروس بیا به مام نشون بده :دی

    پاسخ:
    سلام ملیح جان ^_^

    مرسی خانم مهربون :*)
    نفیسه جونم ببخشید جسارت میکنم.خدایی اگه یذره میومدید پایین تر میگرفتیدهم واسه عروسی پول داشتید هم واسه زندگیتون پس انداز میشد...این دیگه بنظرم سازش درستی نیست
    پاسخ:
    آره حق با شماست. ولی خب اون موقع فک نمیکرد انقد براش تموم بشه. فک میکرد 20-30 میلیون کمتره . ولی خب یه اتفاقی افتاد که قیمت خونه رفت بالا...
    نفیسه جان واقعا ازخودگذشته بودنت ستودن داره..
    ولی بنظر من هم بهترین تصمیم رو گرفتی..
    ایشالا عشقتون هرروز بیشتر و بهتر بشه عزیزم :))
    پاسخ:
    مرسی خانم مهربون :)
    بهتون تبریک میگم ایشالا که سال های سال کنار هم با دل خوش ، خوشبخت زندگی کنید

    گذشتتون قابل تحسینه ولی من که نمیتونم همچین گذشتی کنم:دی به نظرم اگه عروسی نگیرم تا عمر دارم هر وقت عروس ببینم یا متعلقات مربوط به عروسی رو، حسرت میخورم :-)
    البته من و همسرم دور نیستیم از هم، برای همین صبر میکنم تا عروسی. لازم ب به ذکره توقع من از عروسی فقط لباس عروسه:دی اهل تشریفات نیستم واقعا


     میشد تو مهمونی که گرفتید هم لباس عروس میپوشیدید و با ماشین عروس میرفتید خونه تون :-) البته شاید هم نمیشده.من چه بدونم

    بازم ایول دارید
    پاسخ:
    مرسی :)
    آره اینکه آدم نزدیک باشه باز میتونه صبر کنه :)

    لباس سفید پوشیدم ولی لباس عروس نبود. البته یه بار برا نامزدی لباس دامن پفی(!) پوشیدم ولی خب صورتی بود! :)))

    نمیشد دیگه. چون محسن اون روز تهران بود. بعدشم مهمونی زنونه بود و عصرونه بود کلا :دی

    مرسی
    سلام.با آرزوی خوشبختی .یک سوال داشتم اینکه شما پزشک هستید و همسرتون غیر پزشک واقعا در انتخابتون نقشی نداشت؟خانوادتون مخالف نبودن؟چون بعد ه ها با کشیک و قبولی تخصص و بالا رفتن سطح علمی وکمبود وقت و هماهنگ نبودن با روتین زندگی مشکلی پیش نمیاد؟واینکه همسرتون با سن کم یک خونه تو منطقه بالا گرفتن که به دربندو..نزدیکه دیگران این رو نمیبینن وفقط عروسی رو مبینن؟
    پاسخ:
    سلام :)
    بستگی به طرفتون داره. من همسرم خودش و خانواده اش خیلی به تحصیلات اهمیت میدن. خودش میگه اصلا به عمومی موندن فکر نکن و حتما باید تخصصتو بگیری. رو درسام هم خیلی حساسه. لزوما ازدواج با یک پزشک هم مشکلات رو حل نمیکنه. اونجوری هر دونفر خیلی درگیر کار هستن و شیفت شب و اینا... البته عشق مهمتر از همه ی ایناست :)

    پدرش بهش کمک کرد که تونست اونجا خونه بخره. اگرنه پولش کجا بود؟! :)))
    نه مامان بابای من میگفتن اگه خونه رو به نام تو میکنه یه حرفی (!!) اینجوری خونه خریدنش چه دخلی به ما داره که سرمون منت داشته باشه؟! :|
  • ر.الف (چکاوک)
  • مبارکت باشه،
    مهم اینه که خودتون راضی باشین :)
    پاسخ:
    :)
  • زهرا رضایی
  • قبلانا هوشیار تر بودیاااااا،یه نفر تو کامنتا که الان حوصله ندارم برم بالا نگاه کنم گفته بود یکی از اشناهاشون بیس میلیون دادن رفتن سفر دور دنیا به جای عروسی!  
    نه تنها پست رو خوندم که کامنتاتم خوندم، خیلی دقیق تر از شما خانم :@
    پاسخ:
    شیب؟؟؟
    بام؟؟؟
    شیبدار؟؟؟
    :دی
    نفیسه ی خوب.... اشک نشست تو چشمام با پستت
    پاسخ:
    :( نرجس
    باریک الله نه باریک الله خانوم الانور:)
    امیدوارم کنار آقاتون باشی دیگه ام دوووور نشی و ی عالمه روزای خوب داشته باشید :) و باهام از پنجره خونه تون زل بزنید به تهران و همه روزای سخت و دووور رو پوووووف کنید با هم :)
    پاسخ:
    مررررسی :)
    عالی ترین کار ممکن 
    زیبا 
    و حقیقی
    در واقعیت ناب زندگانی
    ...
    تبریک میگم به هردوتون

    پاسخ:
    ^_^
    شاعر میگه: عروس خانم خونه بخت مبارک نشستنت به تاج و تخت مبارک تور سفید خنچه عقد مبارک به قصر عشق رسیدنت مبارک اهوووهوووو د:
    پاسخ:
    :)))))


    درمقابل همه آدمای کره زمین
    برای کسی که به اندازه همه اونا پشتت هست

    نه که میارزه
    باید .

    خوشا به تصمیمت
    خوشبخت باشید
    پاسخ:
    مرسی :)
    سلام.خیلی ممنون جواب دادین.روشن شد برام. فداکارید واقعا.من اگر پزشک بودم اصلا خانوادم راضی نمیشدن به کمتر پزشک.خانواده فهمیده دارید ماشالا.
    پاسخ:
    سلام. خواهش میکنم :)
    خیلی سخته بین عزیزترینهات گیر کنی، میفهمم!
    ما هم دنبال خونه ایم...
    برامون دعا کن!

    پاسخ:
    انشاا... بهترین ها پیش میاد 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">