ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

داستان دست ها....

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

نشسته ام لبه ی تختش. دستان ِ بی قوتی در فاصله ی چند سانتی ام قرار دارد. با تمام وجود دلم میخواهد دستانش را بگیرم و آرام بفشارم و بگویم بالاخره این روزها میگذره... مطمئنم... تحمل کن...

ولی اینکار را نمیکنم. میترسم کلافه شود. آخر جدیدا خیلی زود کلافه میشود. از صدای تلویزیون ، از گرما ، از سوزش کف پایش ، از همه چیز...

چشمان بسته اش را بیشتر بهم میفشارد و تند تند نفس میکشد و کاملا مشخص است تمام سعی خودش را میکند که آرام تر شود ولی موفق نیست...

مامان کمی آنطرف تر نشسته لبه ی تخت. دستانش را بهم فشار میدهد و هی زیر لب چیزهایی میخواند. سرش پایین است و به دستهاش نگاه میکند... دلم میخواهد لااقل بروم دست های او را بگیرم و بگویم ... نمیدانم چه بگویم... دستهایش را بگیرم و سکوت کنم...

ولی اینکار را هم نمیکنم... میترسم گریه اش بگیرد... آخر جدیدا زود گریه اش میگیرد... در آشپزخانه ، در اتاق ، پای جانماز ، شب ، روز...همیشه...

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۱۱)

  • رگـ ـهــا
  • :(
    پاسخ:
    ....
    :)
     نفیسه جان..
    دعا میکنم برای سلامتی اش..
    پاسخ:
    ممنون نگار جان... مممنون....
    :)
    امیدوارم دیگه از این روزا نبینی و زودی این روزا بگذره ...
    پاسخ:
    ممنون بانو :)
  • خارج ازچارچوب
  • درد مشترک...
    دیدنِ رنجِ نزدیکان،رنج‌آوره
    پاسخ:
    اوهوم... :(
    عزیزم :( دعا میکنم 
    خدا سلامتیشون رو برگردونه :(
    پاسخ:
    مرسی نگین جان :)
    سلام نفیسه جان میتونم بپرسم پدر گرامی تون بیماریشون چیه؟؟!!!!
    پاسخ:
    سلام :)
    حدودا دو سال پیش تومور کولون عمل کردن و الان دو ماهی میشه که انگار خارج از صفاق توده ی دیگه ای دیده شده و شیمی درمانی میشن...
    ببخشید عزیزم خب این یعنی چی ؟ با اصطلاحات پزشکی توضیح دادی متوجه نشدم فقط تومور و شیمی درمانیش فهمیدم انشالله که هرچه زودتر به حق اقا امام حسین سلامتیشونو بدست بیارن
    پاسخ:
    خب من نمیدونم دیگه واضح تر از این چطوری بگم؟
    تومور روده بزرگ داشتن. بخشی از روده شون رو برداشتن. خوب شدن. الان دوباره سونوگرافی تو یه جای دیگه یه توده دیگه دیده. دارن شیمی درمانی میشن.

    مرسی :)
  • خانوم ِ لبخند :)
  • خوب میشن انشالله، زود ِ زود...توکلتون بر خدا نفیسه جانم، آرامش مهمون همیشگی خونه ی دلتون :)
    پاسخ:
    مرسی حانی جانم :)
  • میرزاده خاتون
  • ای وای چقدر بد :( امیدوارم خیلی زود حالشون خوب بشه
    پاسخ:
    مرسی :)
    برای سلامتیشون دعا میکنم:)
    پاسخ:
    ممنونم :)
    امیدوارم حالش بهتر از همیشه بشه نفیسه جون
    ان شاالله 
    پاسخ:
    مرسی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">