پاییز باشد، برف و یخبندان، دلی عاشق! شاعر نباشی درک این مطلب کمی سخت است!
خواننده هم در جایی میفرماید:
برگ ریزونای پاییز کی چشم به رات نشسته؟
از جلو پات جمع میکنه برگای زرد و خسته؟
...
"با صدای استاد ابی!:دی"
جا داره خدمت خواننده ی عزیز عرض کنم که "هیچ کس :| " چشم به راهمون نمیشینن که هیچ ، تازه همون روزی که این عکسو گرفتم مکالمه من و محسن پای تلفن :
+امروز ظهر از کلاس که برمیگشتم رفتم پارک روبروی خونه کلی عکس گرفتم محسن! انقد قشنگ شدن! ^_^ حالا برات میفرستم ^_^
- با کی رفتی؟
+تنها ^_^
- یعنی از اونجا خلوت تر جایی پیدا نکردی تنها بری نه؟
+ هوم؟؟ خب رفتم دیگه... کسی نبود... تازه خیلی که نرفتم تو پارک همون جلو عکس گرفتم برگشتم ...
- من هیچ نظری ندارم واقعا
+ :| چی شده حالا مگه؟
- از این به بعد هر اتفاقی برا تو بیفته به من هیچ ربطی نداره!
+محسن؟؟؟
- محسن نداره! تازه بهم که هیچ ربطی نداره هیچ ، کله ات رو هم میکنم خودم!
+ :|
واقعا من هلاک این همه محبت قلمبه شده هستم! :| هیچی دیگه! نگاه خیره به دوربین! :|
و اما امروز ! ^_^ مرسی خدا جون! خیلی خوش گذشت! :دی
عکس مربوط به حیاط بیمارستان ^_^
شاعر هم در جایی میفرماید:
عاشق فصل زمستانم که دائم توی برف
هی بیفتم تو بیایی بوسه بارانم کنی
چای میریزی برایم بعد ...با هرم لبت
دوستت دارم بگویی مست وحیرانم کنی
البته من اصلا عاشق افتادن نیستم! چقدر هم که زمین سرسره بود امروز ! :| :دی ولی کلا مرسی خدا جون دوباره! حالم الان خیلی بهتره! بی خیال خیلی اتفاقات که آینده رو شاید خراب کنه! مهم اینه که الان برف هست ، دوستام هستند ، مامان بابام هستند ، خنده هست! تازه امین و موسن موسنی هم هستند ! :دی واللا ! :دی
عکس اضافه شده مربوط به امین و محسن (خواهر زاده های عزیز ^_^)
- سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ