دزدان ِ های بای ِ درمانگاه
تو بخش مغز و اعصاب یه استادی داریم که خانم دکتر ِ جوان و زیبا و با اتیکتی هست. از اینا که بوی ادکلنشون تمام اتاق رو میگیره. از اینایی که مثل من اند !! :))))
با این خانم دکتر درمانگاه داشتیم. توی درمانگاه برای اتند یا همون دکتر ، یک لیوان چای ، یک لیوان نسکافه و یک بسته های بای ِ 8 تایی میارن! برای استاژر هایی هم که ما باشیم 4 تا چایی تو لیوان های مقوایی میارن! تو یک لیوان هم قند میریزن! :|
عرض میکردم. دو روز پیش با این خانم دکتر درمانگاه داشتیم. ایشون بر خلاف دکتر الف (که قبلا ذکر خیرشون بود) علاقه ی چندانی به سر و کله زدن با ما ندارند و اصراری ندارند که ما تو درمانگاه باشیم ولی خب دکتر الف تاکید کرده که حتما تو درمانگاه شرکت کنیم و حضور سرکار مفیوض شیم. اون روز یه ساعتی که از تایم درمانگاه گذشت خانم دکتر گفت بچه ها شما دیگه میتونین برین. ماهم گفتیم نه استاد ما هستیم در خدمتتون! دو سه بار دیگه تا آخر وقت این حرف رو تکرار کرد ولی خب ما طالب علم تر از این حرفها بودیم! آخر وقت که شد مریض آخر رو هم ویزیت کرد و اومدیم بیرون. مینا و ثمین بعد از منو دکتر و نرگس اومدن. تو راهرو بودیم که یه زن و شوهر مسن اومدن به اصرار که ما رو هم ببین و اینا. دکتر هم قبول کرد و برگشت سمت مطب. مینا و ثمین هم قبلش بدو بدو رفتن تو مطب. با خودم گفتم گیر عجب دیوونه هایی افتادیم به خدا ! ول کنید دیگه! ساعت 2 شد بیایید بریم. ولی خب اینا رفته بودن.
خلاصه سرتون رو درد نیارم. ویزیت مریض تموم شد و دکتر از اتاق رفت بیرون. من چشمم افتاد به بسته ی های بای ِ باز نشده ی رو میز. به ثمین گفتم بذار اینو بردارم بریم بخوریم! ثمین هم با دست جلو دهنشو گرفته بود که بلند نخنده! اومدیم بیرون و همینطوری از شدت خنده با مینا نمیتونستن حرف بزنن که دیدم وا حسرتا ! دکتر دوباره برگشت تو مطب تا نمیدونم چیو برداره! گفتم بدبخت شدیم! فک کنم برگشت های بای رو برداره! :| بعد از خنده های بلندتر اونا کاشف به عمل اومد که دفعه ی اول مینا های بای رو برداشته و بعد دیده استاد میخواد برگرده بدو بدو رفته گذاشته سر جاش!! ولی خب این دفعه دیگه خیلی دیر شده بوده! اینجاست که خواننده میگه دیگه دیره دیگه دیره! :)))
هیچی دیگه یه ارزن آبرو داشتیم که همون هم رفت! با خودش میگه اینا چقد گشنه اند بدبختا ! هی میگم بهشون برین نمیرن ها ! نگو نقشه داشتن برا همین های بای فکسنی !! :)) :|
بعد جالب اینجا بود که امروز دیگه بهمون نگفت برین! تازه عمق فاجعه جایی بود که بعد از اینکه خدمه براش چای و اینا اوردن گفت برا استاژر هامون هم بیارین!! :))) ولی خب برا ما که های بای نیوردن! :| تازه امروز هم ریسک نکردیم گذاشتیم های بای ه همونجا تو سینی بمونه! حالا ما اگه برمیداشتیم ده بار بعدش برمیگشت تو اتاق ولی امروز اصلا برنگشت دیگه! :|
بعد این چلمن ها هی به خودشون روحیه میدن هر ده دقه یه بار میگن : یعنی فهمید؟؟ نه نفهیمده!! :|
- دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ب.ظ