ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

دلا خو کن به این وضعیت

سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ

سه روز است که در خانه چایی نخورده ام. امروز رفتیم تی تایم بیمارستان و یه لیوان چایی در آن لیوان های نفرت انگیز ِ کاغذی سر کشیدم. سه شب است که شب ها برای صبحانه فردا ساندویچ پنیر گردو درست نکرده ام. مامان که نبوده هی بگوید ساندویچ درست کن ساندویچ درست کن! سه روز است اخبار ندیده ام. بابا که نیست اخبار را بگیرد. سه روز است نصفه یک هندوانه را تمام نکرده ام . حتی نصفه اش هم نکرده ام! هی می آورمش میگذارمش در سینی یک چنگال میزنم دوباره میبرم نایلون فریزر میکشم رویش و میگذارم در یخچال !

سه روز است که هی کتاب " تنها کتاب EKG که نیاز دارید " را دستم گرفته ام و رفته ام جلوی تلویزیون دراز کشیده ام و به بیژن و لیلی در چشم باد خیره شده ام! هی کتاب را دستم گرفته ام و شهرزاد دیده ام و به این فکر کرده ام که چرا مریم حاضر شد در رابطه ای با یک مرد متاهل قرار بگیرد... و به این فکر کرده ام که ثمین گفته بود لب های تو شبیه لب های مریم است!

سه روز است که بستنی ها در یخچال مانده و پاستیل های عزیزم و حتی چیپس ها زیر تختم خاک میخورند و من خسته تر از آنم که بخواهم لای کتابی را باز کنم و یا موهایم را شانه بزنم...


  • موافقین ۳ مخالفین ۱
  • سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۶)

خسته نشدن خلاف طبیعت است هم چنان که خسته ماندن
یک عاشقانه آرام

+نبینم خستگی و غمتو الانور جآن
پاسخ:
نه غمگین نیستم... :)
زندگی ه دیگه .. بالا پایین داره .. 
پاسخ:
اصن یه وعضی! :/
وای الانور؟؟؟ هندونه و چای و ساندویچ نون و پنیر گردو رو ول کن . دختر تو چطور چشمات رو به روی بستنی ها بستی؟؟؟؟؟ ادرس بده بیام سروقت فریز خونه تون.من اصلا نمیتونم از بستنی بگذرم. حتی وقتی تنهام و خسته و غصه دارم. 
مریم بدنبال کسب شهرت خیلی راحت وارد رابطه با مرد متاهل شد 
 دلیلش شهرتی بود که میتونست از طریق اون فرد پیدا کنه
پاسخ:
بیا اینجا بخور :دی بستنی شاد هم هست :دی
  • احسان خواجه مرادی
  • (ادامه پستتون از زبان شما:)
    در عوض تا دلت بخواهد سه روز است که کولر روشن میکنم!
    سه روز است به هر چه و هر که بخواهم فکر میکنم..
    سه روز است خانه خالی است و ای کاش این یار پریچهره من معنی سورپرایز را می فهمید و با کلی چیپس و پفک زنگ خانه ما را میزد و میامد خانه ما و با هم تا امدن پدر و مادرم از خانه مان محافظت میکردیم و تمرین زیر یک سقف بودن را برای حداقل یکی دو روز مشق عشق میکردیم.....
    پاسخ:
    کولر رو خداییش هستم ولی الان سرد شده هوا حتی دیگه پنجره هم باز نمیکنم! :دی

    مگه وقتی بقیه هستن نمیشه فکر کرد؟ اونکه آزاده. خداروشکر هنوز مثل اون کتابه پلیس اندیشه نداریم!

    در مورد بقیه اش هم من نظر ندم بهتره! خب ایشون کارشو ول کنه کی میخواد جواب 7 سر عائله رو بده؟ :))
    من این وضعیت رو یکی دو باری درک کردم. وقتی پدر و مادرم رفتن مسافرت...زمان توی خونه کلا ایستاد و دیگه از جاش تکون نخورد! تا اونا برگشتن و همه چیز به روال عادیش برگشت.
    پاسخ:
    امان از این مسافرت های نا به هنگام!
    میشه لااقل اون خوراکی هات رو بدی من بخورم؟! :)))
    پاسخ:
    بیا وردار ببر! :دی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">