دلا خو کن به این وضعیت
سه روز است که در خانه چایی نخورده ام. امروز رفتیم تی تایم بیمارستان و یه لیوان چایی در آن لیوان های نفرت انگیز ِ کاغذی سر کشیدم. سه شب است که شب ها برای صبحانه فردا ساندویچ پنیر گردو درست نکرده ام. مامان که نبوده هی بگوید ساندویچ درست کن ساندویچ درست کن! سه روز است اخبار ندیده ام. بابا که نیست اخبار را بگیرد. سه روز است نصفه یک هندوانه را تمام نکرده ام . حتی نصفه اش هم نکرده ام! هی می آورمش میگذارمش در سینی یک چنگال میزنم دوباره میبرم نایلون فریزر میکشم رویش و میگذارم در یخچال !
سه روز است که هی کتاب " تنها کتاب EKG که نیاز دارید " را دستم گرفته ام و رفته ام جلوی تلویزیون دراز کشیده ام و به بیژن و لیلی در چشم باد خیره شده ام! هی کتاب را دستم گرفته ام و شهرزاد دیده ام و به این فکر کرده ام که چرا مریم حاضر شد در رابطه ای با یک مرد متاهل قرار بگیرد... و به این فکر کرده ام که ثمین گفته بود لب های تو شبیه لب های مریم است!
سه روز است که بستنی ها در یخچال مانده و پاستیل های عزیزم و حتی چیپس ها زیر تختم خاک میخورند و من خسته تر از آنم که بخواهم لای کتابی را باز کنم و یا موهایم را شانه بزنم...
- سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۶ ب.ظ