هزار آتش و دود و غمست و ... نامش عشق
عاشق شدن آسان است. مثل دل بستن به زیبایی ِ گلی در روزهای بهار. آدم اگر عاشق نشود قطعا چیزی در وجودش کم دارد. روزهای زیادی در زندگی ام عاشق بوده ام.
دستش را گرفته ام ، انگشتانش را بوسیده ام... برایش شعر عاشقانه خوانده ام. در خواب نگاهش کرده ام. نگرانش شده ام. برایش دعا کرده ام... حتی لباس هایش را اتو زده ام و قرمه سبزی پخته ام و همه ی اینها را با لبخند عاشقانه ای انجام داده ام...
اما همه و همه در روزهایی بوده که عاشقم بوده است. اگر من یک بار بوسیده ام او ده بار... اگر من یک جمله گفته ام او داستانها گفته است. اگر من طعمی خوش برایش ساخته ام او لحظه هایم را رنگی کرده است...
عاشق ماندن اما سخت است. مثل نگه داشتن گلی که پژمرده و زرد شده سخت است و دور از ذهن...
زندگی تنها لبخند و بوسه و آغوش نیست. زندگی اینها را هم دارد اما سختی هم دارد.
چند روز پیشتر به دوستی میگفتم عاشق واقعی نایاب است. نایاب نباشد کم یاب حتما هست. عشق آن است که تو بگویی " او بخندد مرا بس. حال به چه قیمتی؟ به قیمت اشکهای من؟ بله! حتی به قیمت اشک های تمام دنیا ! مهم خنده ی اوست!"
... روزهای زیادی عاشق بوده ام اما کم نبوده اند روزهایی که عاشق نمانده باشم. کم نبوده اند روزهایی که خودخواهی هایم را به لبخند هایش ترجیح داده ام.... که؟ منی که ادعای ِ از خود گذشتگی ها و فداکاری هایم گوش فلک را پر کرده است!
برای خودم مینویسم! زندگی بی رحم تر از آن است که بشود در آن گلی را برای همیشه زنده نگه داشت! عشقی باید که روزهای خوب را به یاد بسپارد و در روزهای سخت از شیرینی آنها خرج کند و عاشق بماند...
- شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ