روزمره نویسی
امروز یک هفته است که تعطیل شدم و اومدم تهران. تا اول مرداد تعطیلم! خودم میدونم خیلی زیاده و منو این همه تعطیلی محاله! ولی خب دیگه شما به روم نیارین!
خداییش این یک هفته اصلا شبیه یک هفففففففففففففته نبود! مثلا دو روز براش کفایت میکنه! چقد زود میگذره روزها ! :|
شب عید فطر رفتیم برج میلاد برنامه دعوت. مهدی یغمایی اجرا داشت . خیلی خوش گذشت جای دوستان خالی :دی شب بعدش هم رفتیم شهربازی ارم ! انقدددددر جیغ کشیدم که فرداش هم گلوم درد میکرد! این محسن ِ ترسو نیومد سوار خیلی از وسیله ها بشیم. خودم تنها رفتم ! اونم از پایین فیلم میگرفت ! الانم هی میشینه اون فیلما رو نگاه میکنه هی من جیغ میکشم این هر هر و چه بسا هار هار میخنده ! :|
دو سه روزی هم مهمون داشتیم. مامانش اینا اومده بودن . منم که خیلی عروس خوبی هستم دیگه حسابی سرم شلوغ بود.
چون خیلی دوستان هم پیگیر لپتاپ بودن باید بگم که هنوز نخریدمش. ولی خب دیگه قصدم 100% ایه! حالا روز تولدش که باز کرد عکسشو حتما میذارم :دی
همین دیگه. ملالی نیست جز دوری شما :دی
- دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ب.ظ
واقعا میتونم درک کنم که همرامت تو شهربازی خصوصا اگه شوورت باشه و بترسه و نیاد باهات،چقد بده و یحورای ضد حال میشه و حالتو میگیره
ولی تا میری سوار میشی یکم بعدش یادت میره به جیغو دادت میرسی :دی
پایین شدن دل و روده تو اون وسیله ها خعلی حس خوبی است خیلی ^___^
+شما که دوکتری
بمن بگو چرا وقتی یه وسیله قشنگ میچرخونتت دلو رودت نمیریزه بیرون از دهنت:|؟مثلا چرا جا به جا نمیشن معده و کبد روده حاهاشون باهم؟! :دی