ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

چشمان زیبای سپهر

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ق.ظ

کودکی بود با چشمان درشت... زیاد پلک نمیزد...به اطراف نگاه میکرد و حرفی هم نمیزد. روی تخت دراز کشیده بود و بالای تختش عروسک های رنگی آویزان کرده بودند...

در استیشن دنبال پرونده یازده میگشتم... ثمین امد و گفت : نفیسه بیا ببین سپهر رو اوردن بخش ما... سپهر؟ همان کودک دو ساله ی حزن انگیزی که از اول هفته تمام بیمارستان حرفش را میزنند؟ همان که وقتی در جراحی بستری بود جرات نکردم بروم ببینمش؟... همان که در ان سانحه ی لعنتی خواهرش و مادر بزرگش را از دست داد؟ همان سپهری که مادرش در ای سی یو وضعیت نباتی پیدا کرده؟...همان معصومی که پدرش با GCS 6 روی تخت ای سی یو بی جان است؟ همان تنها بازمانده ی استیبل آن تصادف شوم؟...

تمام این سوالها در ذهنم مرور شد... رفتم بالای سرش در راهروی بخش ارتوپدی... گونه هایش قرمز بود... تکنسین بیهوشی گفت در اتاق عمل آتروپین تزریق کرده ایم حساسیت داشته است... دست کشیده ام روی گونه هایش... نگاهم کرد... نگاهش... 

پرونده ١١ را برداشتم و به اتاق رست رفتم... یک قطره اشک چکید روی برگه پروگرس نوت... اشکی که بخاطر بیگناهی سپهر نبود، بخاطر بی رحمی زندگی بود... کاش دنیا جای قشنگتری بود... 

  • موافقین ۱۱ مخالفین ۰
  • پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ق.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۱۶)

:((((((

حرفم نمیاد... کاش واقعا جای بهتری بود

پاسخ:
کاش...
شما دکترا دل بزرگی دارید
صبورید
پریشب برای یه کاری رفتم بیمارستان دوستمو ببینم
مریض نبودااا
در نقش دانشجو بود
از دم در بیمارستان حالم بد بود تا وقتی برگشتم خوابگاه
دیدن درد آدما دردناکه :(
پاسخ:
نسرین من خیلی چیزا تو این مدت دیدم ولی معصومیت این بچه هیچ راهی برا ادم نمیذاره... نمیتونم از فکرش دربیام :((
  • صدای سکوت من
  • متن جالبی بود
    لطفا وب مارو دنبال کنید ..فالو شدید
    انشاءالله لطف خدا شامل حالش باشه بعد از این حادثه ناگوار.. :/
    پاسخ:
    انشاا...
    اگر غم را چو آتش دود بودی/جهان تاریک بودی جاودانه :(
    اصن فرقی نداره چقدر توی بیمارستان کار کرده باشی و چه فجایعی رو تابحال دیده باشی، هر بار که این موارد رو ببینی حالت گرفته میشه :(
    سخته واقعاً.
    پاسخ:
    اوهوم همینطوره ...
  • فیلو سوفیا
  • نمی دونم GCS چیه ولی امیدوارم هر چی که هست حداقل پدرش رو بهش برگردونه...
    پاسخ:
    ینی سطح هوشیاری که از ١٥ شماره بندی میشه
  • 1 بنده ی خدا
  • واقعا دل بزرگی میخواد تو بیمارستان کارکردن.
    منم باشباهنگ موافقم،واقعا خدا صبر بهت بده
    پاسخ:
    مرسی عزیزم
    :(((
    پاسخ:
    :(
    :( 
    پاسخ:
    :(
    منم هر دفعه یه بیمار میبینم با یه و ضعبت خاص،سعی میکنم سریع از جاوش رد شم تا جلوش گریه نکنم.
    بیمارستان و حاشیه هاش صحنه ی ناراحت کننده زیاد داره ؛ ولی وای به روزی که تو فیلد اطفال باشی ...

    من دو تا صحنه از یک سال پیش هنوز جلو چشام ِ .
    پاسخ:
    وای من از أطفال خیلی میترسم :((
    لعنتی:(
    پاسخ:
    :(
  • قاسم صفایی نژاد
  • چقدر پرستاری و پزشکی و سایر مشاغل مربوط به سلامتی، شغل سختیه. بخصوص جایی که با بچه‌ها مربوط باشه.
    خدا بهتون صبر و قوت بده، و هیچوقت درد هیچ مریضی رو براتون عادی نکنه و همیشه همینطور بچه بقیه رو مثل عزیز خودتون بدونید.
    پاسخ:
    همینطوره...

    انشاا...
  • بانوی عاشق
  • دلم آتیش گرفت
    یاد خاطره ای که خاله م برام تعریف میکرد افتادم
    تو راه روستای پدری مادرم یه روستای دیگه س که ی رودخونه باریک ازش عبور میکنهمنظورم از باریم با عرض5متر هستش
    وقتی بارندگی میشه این رودخونه سیل میاد
    ی روز ی خانواده میخواستنن از روی پل رد بشن ولی سیل بود و روی پل پر از آب
    ولی دل به دریا میزنن و میان وسط پل و ... ماشین دیگه حرکت نکرد و خاموش شد
    ی جرثقیل اومدبرای کمک
    با طناب ماشین رو به جرثقیل بستن ولی بیرون نیومد
    پدر پسرشو بغل کرد و از طناب گرفت و بچه رو به رانندهی جرثقیل سپرد
    برگشت که همسرشو بیاره
    طناب پاره شد
    آب ماشین رو برد
    پسره فقت هفت سالش بود
    همه چیزو دید و برای همیشه لال شد
    الان کلی ثروت داره ولی هنوز هم حرف نزده
    این ماجرا مال ده پونزده سال پیشه
    پاسخ:
    چه خاطره ی حزن آلودی... :(
  • داداش مهدی
  • ازونجایی که تجربه بستری شدن توی بیمارستان رو توی طفولیت دارم... و خوب یادم میاد که محبت پرستارها و بعضا دکترها چقدر بهم روحیه میداد و آرومم میکرد... میتونم تصور کنم که اون بچه هم الان چقدر نیاز داره به مهر و محبت
    پاسخ:
    مرخص شد... اعضای مامانش رو اهدا کردن باباش هم حالش کماکان بده :(
    به جای زارت زارت استوری گذاشتن 
    یه نگاهیم به اینجا بنداز داکتر :))
    پاسخ:
    من کی إستوری گذاشتم چاخان؟ ;/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">