ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

خب الان چی باید بنویسم واقعا؟ باید بنویسم که من یک مال باخته هستم و مورد کیف قاپی قرار گرفتم؟ جدا میخواین اینو بشنوین؟ خب بذارید از اولش بگم!

اولش برمیگرده به بدو تولد من! من از بدو تولد و از وقتی یادم میاد همیشه تصمیم داشتم با مینا برم باشگاه ایروبیک!! و هیچوقت این تصمیم عملی نمیشد! هیچوقت! تا رسیدیم با شب گذشته! ظهر روز گذشته من مینا رو تهدید کردم که اگه نری و نپرسی شرایط باشگاه فلان رو دیگه نه من نه تو! :| اون هم عصر پیام داد که رفتم و فلان و فلان!ساعت ٦تا٧ روزهای زوج!

مامان و نیره پس از شنیدن این قضیه گفتن ما هم میایم! و این شد که ما سه نفره امشب راهی باشگاه شدیم! چند تا کوچه رو رد کردیم و همینطور در حال ور زدن بودیم که وسط یه کوچه نسبتا تاریک که به خیابون اصلی میخورد از پشت سر یه صدای اروم موتور اومد! من کاملا سرخوشانه به مامان و نیره گفتم بیاین کنار الان یکی نزنه بهمون شهید در راه باشگاه نش...

دیگه نفهمیدم چی شد راستش! اول فک کردم موتوریه بهم زد چون هول خوردم جلو یه کمی بعد دیدم کوله ام از رو دوشم رفت... بهمین سادگی :| نیره تا سر خیابون داد زد نگهش دارین ولی فایده نداشت طبیعتا !

الان خیلی حس بدی دارم... البته یه کم بهتر شدم ولی حسم بده! اولش گفتم پول که نداشتم همه مدارکم بود توش أعم از کارت ملی گواهینامه کارت دانشجویی دو عدد عابربانک کارت سلف حتی!! دو تا دسته کلید و کلید کمد هام تو دوتا از بیمارستانهایی که میرم! یکیش یدکش دسته مسئولشه یکیش یدکش هم باهاش بود! :| یک دونه فلش و یک عدد اسپری نیوا ! :| گفتم حالا چیزی نداشت توش! نیره زنگ زد ١١٠ و صورت جلسه کرد همینا رو ! بعد اومدم خونه خواستم زنگ بزنم محسن دیدم هندزفری اپل دوست داشتنیم هم نیست! بعدنا متوجه شدم دستکش هایی که دیروز خریدم و یک بار هم دستم نکردم هم نیست!!

فقط دعا میکنم چیز دیگه ای نباشه توش!

همین دیگه! خداروبازم شکر میکنم که موبایلم نبود! یه دونه عکس از یک سالگیم داشتم توش که خیلی برام عزیز بود. اونم تو کیف پولم بود...


+قابل توجه همکاران رادیو! اقا این سوژه ها خوردن نداره! حالا ببین کی گفتم!

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۲ ق.ظ
  • Elanor :)

نظرات  (۱۴)

وای الانور . چقدر بد . روزی که کیف خواهرشوهرمُ بقول خودت قاپیدن طفلی تا مدتها درگیر حس ناامنی از جانب همه بود . حتی خودمون هم می ترسیدیم . یعنی هر چی راهکار که فکر کنی به کار زدیم تا در خطر کمتری بابت تکرار این حادثه باشیم . بماند که برای استعلام گزارش داد و به هیچ کجا هم ختم نشد . گوشی و پول نقد و حتی مدارکش همه و همه رفت . کلی وقت و هزینه صرف کرد تا دوباره اونارو بگیره . هنوزم وقتی اون روزها یادم میاد اعصابم بهم میریزه . البته اینا همه ش به کنار . ضربه ای که موقع کشیدن کیفش بهش وارد شد باعث آسیب گردنش شد و هنوزم که هنوزه نمی تونه وسیله ای که وزنش بیشتر از یک کیلو باشه رو تو دست بگیره و تا مدتی نگه داره . خدارو شکر که خودت خوبی . باقی یه جورایی درست میشه . خدا بزنه به کمر بانی ش :( 
خب سوژه ی این هفته مشخص شد . 
پاسخ:
اره اوا جان... همینکه ادم حس بدی داره خیلی افتضاحه...
من هیچ مقاومت واضحی نکردم... با این حال الان شونه ام درد میکنه البته شاید عصبیه...
واقعا درک نمیکنم چطوری این ادما شبا خوابشون میبره؟ بابا این دله دزدی ها اخه خوردن داره؟...
:(
  • آقاگل ‌‌‌‌
  • ما بریم این مورد رو سوژه کنیم!
    فقط حیف فقط حیف گفتن بچه های رادیو رو سوژه نکنین:دی

    پاسخ:
    حیف چیه اقا؟ خدااااااروشکر :))
    ینی الان کیفت کجاست؟ :دی
    پاسخ:
    خونه اقا دزده :((
    ینی الان هندزفری‌ت تو گوش کیه و چی گوش میده؟
    پاسخ:
    :(((
    صدای گریه ی حضار
    ینی الان دستکشات دست کیه و دست کی تو دستاشه؟
    پاسخ:
    اب قند برسونید یکی اون وسط غش کرده :((((((
    ینی الان کی داره بوی اسپری نیواتو میده و کی پیشش نشسته و میگه چه بوی خوبی؟
    پاسخ:
    دیگه خدایی نه تا این حد :)))
  • داداش مهدی
  • خدا کنه یه نوک سوزن وجدان براشون مونده باشه،مدارک و کارتا رو گم و گور نکنن.
    کی بشه یکی از اینا رو حین ارتکاب جرم بگیریم مفصل کتک بزنیم! تا بفهمن تزریق حس نا امنی به مردم یعنی چی.
    پاسخ:
    دقیقا... فقط امیدوارم مدارکم برگرده :(((

    چقد دلم میخاست یه نَفَر جلوشونو میگرفت... :(((

    خیلی حس بدیه خیلییییی
  • بانوچـ ـه
  • حالا خوبه کیفت بنفش نبود :(( اگه بود من الان سکته زده بودم :دی

    ولی بازم خدا رو شکر کن الانور که سالمی و چاقویی چیزی استفاده نکردن.
    پاسخ:
    عزیزم :))

    اره خداروشکر مقاومت نکردم اگرنه معلوم نبود چه بلایی سرم بیاد :((((
    کاش یه جو عقل تو کله شون بود و کارت ها رو برمی گردوندن یه جوری. درگیری و وقت زیادی بابتشون به آدم تحمیل می شه:/
    پاسخ:
    کاش باشه :(((؟
    همیشه بابام میگه این کوله تو وردار بذار زیر چادرت من گوش نمیدم میگم شبیه لاکپشتای نینجا میشم نمیخوام :| ولی خب تک تک لحظاتی که میرم و میام همش منتظرم یکی کوله مو بزنه :| بعدشم بهم بگن دیدی بهت گفتیم ؟! :|
    پاسخ:
    فاطمه من اصلا بهش فکر نمیکردم... اصلا :(((((
    همه مدارک حالا با یه آره بوروکراسی و اینا المثنی میدن ولی گواهینامه دیگه خیلی مصیبته!!!!
    پاسخ:
    برا گواهینامه نامه داد کلانتری.... :(((( خداکنه برگرده :(((
  • فرزانه شین
  • احساس ناامنی اینجور موقع ها از اموالی که از دست رفته هم بدتره..یه بار من داشتم پله های مترو رو میومدم بالا یه دفعه یه مرد با سرعت از جهت مخالف دوید سمتم و دستشو کرد تو جیب کنار کوله پشتیم به این هوا که گوشی یا پول توش باشه..چیزی توش نبود ولی حس بدش تا مدت ها باهام موند
    خدا رو شکر که گوشیت توش نبوده...مدارک هم امیدوارم آقا  دزده یه کم وجدان داشته باشه و بندازه تو صندوق پست...
    پاسخ:
    خیلی حس بد و اشغالیه... خیلی :(((((
  • خانوم ِ لبخند:)
  • خدا رو شکر که خودت خوبی نفیس جان : )
    ولی چه حس بدی داره این اتفاق. تن و بدن آدمو میلرزونه...امیدوارم مدارکتو حداقل بندازه پُستی جایی:(
    پاسخ:
    امیدوارم هیچ کس تجربه اش نکنه حانی... یه لحظه جلو چشمت میره همه چی ... و تو ماتت میبره فقط همین... :((؟
    متاسفم . .

    پاسخ:
    ممنون 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">