بیمارستان الانور آباد ٥
دو سه روز پیش یک پسر سیزده ساله رو اورده بودن اورژانس. حالا ساعت چند؟ ساعت دو ونیم نصفه شب !! یک پسر بسیار تپل و استخون دار و البته خوشحال و پر حرف! :))
فک میکنید شکایتش چی بود؟ خوردن کلید !!!! میگف تو خونه با داداشم داشتیم برا مامانم شعبده بازی میکردیم کلید رو گذاشتم گوشه لُپم و سپس نمیدونم چی شده یهو رفته پایین! :)))
حالا من که نبودم اونجا ولی اینترنمون تعریف میکرد میگف همش هم میگفته تو رو خدا اسمم رو جایی نگین بچه های مدرسه مون نفهمن من کلید خوردم :)) بعد حالا این بچهه با داداشش اومده بوده تو همون هیری ویری یک بچه ی دیگه ای رو اوردن که از قضا همکلاسی داداشه بوده :)) اینترنمون میگف همکلاسی ه گفته اینجا چیکا میکنی فلانی؟ اینم نه گذاشته نه برداشته گفته داداش اسکولم کلید خورده :)) میگف ینی قیافه ی این پسر کلیدی ه دیدنی بود اون صحنه! از خنده هممون لاش شده بودیم :))
بعد حالا امروز پسره رو اندوسکوپی کردن و دراوردن کلیده رو و مرخص شد. ما اونجا بودیم اومده با اینترنش خداحافظی کنه میگه : مرسی که برا من زحمت کشیدی. اینترن ه میگه انشاا... دیگه اینجا نبینمت :) میگه : چرا ؟ من اینجا رو خیلی دوست داشتم یه عالمه بچه بودن میشد باهاشون بازی کرد مدرسه هم که نمیرفتی. خدا کنه مثل مامان بزرگم قند بگیرم بیارنم اینجا بستری کنن دوباره !!!! ای خدا !! :))))
یعنی بچه ها عالی اند ! عالی! :))
+امروز زنگ زدم به استاد امارمون که مشاوره امار پایان نامه ام رو قبول کنه ، میگم اقای فلانی سلام من برا پایان نامه... برگشته میگه : ببین خانم فلانی اسم منو بنویس ولی من برات کاری نمیکنم گفته باشم ها !!! فک نکنی الان چه خبره همه کارات رو من میخوام بکنم!! نهایتا یکی دوتا غلط بگیرم ازت!! همه ی کارا پای خودته !! :|
زنگ زدم استاد راهنمام میگم اینی که معرفی کردی اصلا اجازه نداد من حرف بزنم! هرهر میخنده میگه اون از جای دیگه ای ناراحته تو وقعی ننه !!! :|
ینی با این استاد راهنمای لایت و خوش خیالی که من دارم ، اولین نَفَر تو ورودی خودمون پایان نامه رو شروع کردم اخرین نَفَر دفاع میکنم!! حالا میبینید!!! :/
- دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ق.ظ