جان در تن من چکار دارد بی تو؟؟
یک گلدان هم بود از این به قول اهل فن "تراریوم" ها . برای تولدم ٨-٩ ماه پیش رفقا هدیه آورده بودند. گل شناس نیستم. عشق گل شاخه ای هستم اما عشق گیاه سبز نیستم. اما راستش را بخواهید این ها بد در دلم نشسته بودند. دو مدل از این ساکولنت ها داشت و یکی دو مدل هم انواع دیگر گیاهان کوچک.
هر روز مینشستم کنار تُنگ گیاهانم و آب به سر و رویشان اسپری میکردم. دست میکشیدم و برگ های سبز و محکمشان و قربان صدقه میرفتم.
کمی قد کشیدند رفتم یک تُنگ بزرگتر خریدم. زمستان بهار شد. گیاهان ارام بودند ولی سبز . قوی و استوار اما با رشد کند.
آقای پدر میگفت مگر گیاه در تُنگ بزرگ میشود؟ مگر ماهیست؟ مگر زندانی توست؟ مگر...
به خرجم نمیرفت. هفته ی پیش رفتم سفر. به مامان سپردم آب بپاشی روی صورتشان! دست بکشی روی برگ هایشان. جایشان گرم نباشد . آفتاب بگیرند...
باز که گشتم برگ ها افتاده بودند و سر به زیر. دست کشیدم روی صورتشان سست بودند و افتادند... مثل سربازان گمنام جنگ های جهانی! بی دفاع! بی نبرد !
رو کردم به مامان... گفت تقصیر من نیست. همه کار کردم! جایشان تَنگ بود! در این تُنگ نفس نداشتند! هوا نداشتند! هوا...
کاش یاد گرفته بودم باید از جایی که تَنگ است بروی... به هر قیمتی... جایی که هوا ندارد، نفس ندارد، دست و پا زدن گران تمام میشود...
- دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۸ ب.ظ