چشم بهم زدیم تموم شد. سه شنبه میخوایم چند روز بریم شمال ، شنبه هم که باید سرکلاس باشم :| باورم نمیشه روزای آخریه که تو خونه ام هستم... :((
کاریش نمیشه کرد ولی...
دوشنبه ظهر قراره دوستام که تهران درس میخونن بیان خونمون. خداییش میبینین چه دوستایی دارم؟ خودمو کشتم زودتر بیان! گوش ندادن که! :|
این خندوانه هم داغ شده با این مسابقه هاش. محسن اصلا خوشش نمیاد از خندوانه ولی خب من نگاه میکنم گاهی، اونم نگاه میکنه دیگه. از قضا رقابت شقایق دهقان و مسعودی رو دیدیم . بعد دیشب تو تلگرام برام پیام اومده بود که خانمها به دهقان رای بدین و اینا. انصافا هم اجراش بهتر بود. بعد منم همونطور که در آغوش محسن نشسته بودم رای دادم به دهقان. اونم فوری گوشیشو دراورد و رای داد به مسعودی. بعد میخواستم حواسش که پرت شد با ایرانسلش برم به دهقان رای بدم که نامردی نکرد و فرت رای داد از اون خطش هم :| دیگه یک مقدار زیادی تو سر و کله ی هم زدیم و رایتل به دست دور خونه داشتم فرار میکردم اونم دنبالم ! :دی آخرش هم البته موفق شد و گوشیو از چنگم دراورد و رای سوم رو هم داد :| بعد هیچی دیگه منم یه کم تریپ برداشتم و اینا که مثلا نفسم بالا نمیاد رفتم تو اتاق. اونم در خوشی خودش غوطه ور بود ، رفتم خط دیگه اشو از کشو برداشتم روشن کردم داشتم پیام میدادم که اومده جلو در میگه "ای بدجنس! میگم چقد مرموزانه ساکتی! داری با این خط رای میدی؟؟؟" هیچی دیگه خلاصه تا اون اومد غرغر کنه من رای رو دادم بالاخره! :))) خلاصه که خانمها من 2/3 باختم! در جریان باشین تلافی این حمله ی ناکام من رو دربیارین! :))
تازه الانم قرار بوده هر روز ساعت 4 و نیم خونه باشه بعد زنگ زده میگه من گیر کردم اینجا نمیتونم تا 6 بیام... بعد نمیذاره کلام تو دهن من منعقد بشه ها! میگه ساعت 6 آماده باش بریم اون پاساژه که دوست داشتی برات مانتو بخریم!!! :))) خوشم میاد خوب بلده منو سایلنت نگه داره!! :)))
و در آخر هم این شما و این ماکارونی بنده! :دی ته دیگه سیب زمینی رو عشقه! :))
تزیینش کار محسنه! طفلک بچه ام از هر انگشتش یک هنر میریزه! :)) کلاس سفره آرایی خواستین در خدمته! :))