ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۳ مطلب با موضوع «بیمارستان الانور آباد» ثبت شده است

ما تو بخش جراحی تخت ها رو بین خودمون تقسیم کردیم از اول و بنا به اون میریم شرح حال مریض ها رو میگیریم. ینی همون اول هرنفر چند تا عدد رو انتخاب کرده که تا اخر استاژر اون چند تا تخت باشه. تخت های ٥ و ١١ و ٢٧ هم مال من هستند.

امروز رفتم تو اتاق تخت ١١ که شرح حالش رو بگیرم ، جلو در بودم دیدم کنار تخت مریض یک سرباز نشسته و مریض هم پیرهنش رو دراورده و تنش نیست. (قبلا تو بخش های دیگه دیده بودم که برا مریض هایی که زندانی هستند سرباز میارن کنارشون باشه) برگشتم ، یه نگاه به اطرافم کردم و دیدم شوهر سمانه نیست!(سمانه دوست و هم کلاسیم ه و شوهرش هم هم کلاسیمون ه) از پسرای گروهمون فقط مهدی بود که جلو استیشن واستاده بود. (بنده کلا پسرا رو به اسم کوچیک صدا نمیکنم الان چون نمیخوام فامیل بنویسم اسم میگم ، باز معلم اخلاق نشین برا من ، ما خودمون اند همه معلم ها ایم!)

رفتم یه کم واستادم کنارش و بعد گفتم تخت ٩ ات رو با ١١ من عوض میکنی؟ :/ گف چشه باز میخوای بندازیش به من؟ :| گفتم هیچی بابا فک کنم زندانی ه ، سرباز کنارش نشسته ... یه کم نگاه نگاه و دست دست کرد ، گفتم چیه نکنه میترسی ازش؟ :/ گف پرونده اش همینه که دستته؟ بده بگیرمش.

هیچی اقا پرونده رو دادم دستش و گفتم البته شایدم دعوا کرده، نمیدونم واللا ... 

تو همین حین بودیم که دیدم اتند پزشکی قانونی داره میاد تو بخش، به مهدی گفتم انگار نزاع بود این اومده ببینتش، خلاصه سرتون رو درد نیارم دکتر اومد و من و مهدی و ثمین و چن تا دیگه از بچه ها همه باهم رفتیم بالا سر مریض ( دکتر رو دیدیم شیر شدیم :))) ) دکتر هم خدایی طرف رو شناخت خیلی محکم باهاش برخورد کرد، کلی کتک خورده بود میگف با چوب به پاها و شکمم زدن با چاقو به دستم ، با پنجه بوکس هم به سرم . اثار کبودی همه جاش بود. دکتر یادداشت کرد و اومدیم بیرون. گفت راحت ٨ تومن دیه اش درمیاد ، شایدم بیشتر. گفتم استاد لازم نیست بدونیم نزاع سر چی بوده؟ گفت نه به ما ربطی نداره اون کار دادگاهه ما فقط باید درصد جراحت و آسیب رو مشخص کنیم. هر وقت میبینی یکی اون یکی رو به قصد کشت زده بدون قضیه ناموسی بوده دیگه! پرونده رو نوشت و رفت.

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهون خیلی کنجکاو شدم بدونم قضیه چی بوده ( فضول هم عمه محترمتونه! واللا ! :دی)

مهدی هم پرونده رو داد بهم و گفت همینایی که دکتر گفت رو بنویس دیگه :| گفتم برو بپرس ببینیم قضیه چی بوده؟ گفت برو بابا من نمیرم! چی بپرسم؟ بگم اونا به ناموس تو کار داشتن یا تو به ناموس اونا؟ عمرا!

خلاصه یه کم باهاش بحث کردم دیدم راه نداره این برو نیست . گفتم خودم برم بپرسم ازش بهت نمیگما ! گف شهر که کوچیکه این یارو میشناستت بعدا یه جا ببینتت بهت ترومایی چیزی میزنه ها ! خودت میدونی برو. بعدشم دخترا کنجکاون من کنجکاو نیستم بمن چه اصلا چی بوده :/ گفتم لااقل برو بپرس ادیکت ه ، چی مصرف میکنه ، کجاش درد میکنه ، هماچوری (ادرار خونی) داره یا نه... گف الان که رفت بیرون بیاد میپرسم. بعدشم پر رو پر رو زل زد به چشمای من گف تخت ٩ رو کی میگیری؟ میخواستم بزنمش به خدا! اخرشم یه چند دقیقه واستاد دید مریض نیومد رفت کتابخونه، پشت بندش هم مریض اومد ، مجبور شدم خودم رفتم ازش با ترس و لرز و سوالای یه کلمه ای و بدو بدو شرح حال گرفتم :|


بعد حالا ظهر با ثمین از نماز اومدیم یهو دیدیم اونور حیاط یه صدای جیغ و داد بسیار وحشتناک میاد ( تو حیاط بیمارستان صدای جیغ خیلی غیر طبیعی نیس ولی این جیغ یه چیز دیگه بود) رفتیم نزدیکتر کاشف به عمل اومد گویا بچه سه ساله خانمه ای سی یو بوده و اینم داشت رسما عربده میکشید... هیچی رفتیم خروج بزنیم بعد که برگشتم دیدم مهدی و چن تا از پسرامون نزدیک همون صحنه واستادن. صداش کردم گفتم دیگه نبینم میگی دخترا کنجکاون ها ! الان کنجکاو نیستی؟؟ برگشته میگه این با اون فرق میکنه ! :/ 

اینم از بخت و إقبال ماست! از همگروهی پسر هم شانس نیوردیم! اخرش هم نفهمیدم دعوا سر چی بود!


+ببخشید اگه خیلی طولانی یا غیر جذاب هستند خاطراتم :/ راستش این قضایا خیلی حواشی داره که اگه بخوام همشو بنویسم خیلی طولانی تَر میشه نخوام بنویسم هم جذابیتش مثل الان کم میشه... نمیدونم اصلا کلا ننویسم ... یا اصلا کلا ننویسم :)) خلاصه رودروایسی نکنین ، دوست ندارین میزنیم تو فاز همون گه گاه نوشت های قبلی...

ادم وقتی تو محیط های درمانی کار میکنه با همه قشری برخورد داره. ما هم ادمای فقیر رو میبینیم هم پولدار (البته لازم به ذکره پولدار ها اگه موردشون اورژانسی نباشه میرن مشهد و بیمارستان خصوصی) هم با سواد و تحصیل کرده هم بی سواد ، هم به قول خودم آلِرت (یعنی آگاه) هم غیر اورینته (ینی مریضی که متوجه وضعیت خودش نیست)

تو یکی از کشیک هام تو اورژانسی یه خانمی سراسیمه با بچه ی پنج شش سالش با یه خانم دیگه اومدن. برا مایی که همین نیم ساعت پیش دوتا مریض ترومایی (یعنی ضربه خورده) ناشی از تصادف موتور با سر آش و لاش برامون اومده بود ، مورد این پسر بچه خیلی اکی بود. یه خراشیدگی بالای ابروی راست که با چهار پنج تا بخیه سر و تهش هم میومد. از رو مبل افتاده بود و سرش خورده بود گوشه میز و با شیشه بریده بود. ولی مامانش وقتی شنید بخیه میخوره اورژانس رو گذاشت رو سرش، به قدری گریه و داری و یا حضرت عباس و یا قمر بنی هاشم کرد که اخرشم فشارش افتاد و تو اتاق بغلی درازش کردن و بهش سرم زدن!! حالا فک کنید که همه فک و فامیل رو هم کشوندن اونجا بابا و عمه و خاله و اووووو!

بچهه هم خدایی خودش خیلی بانمک بود ما رفته بودیم بالاسرش دلقک بازی دربیاریم بخیه میزنن گریه نکنه اینم پاهاشو رو هم انداخته بود و فقط لب برمیچید ولی گریه نمیکرد :دی

اخرش که تموم شد باباش اومده بود بالاسرش و مشغول بوسیدنش بود، ثمین برگشته میگه باید بره یکی دیگه رو ببوسه این که چیزیش نیس :/ :))


چند روز بعد دوباره اورژانس بودیم یه بچه ی ١٤ ماهه رو مامانش اورد که بالای چشمش اکیموز (کبود) شده بود. گرافی اسکال (عکس جمجمه) رو دیدیم شکستگی بالای چشم داشت. ام ار ای اش هم کمی مشکوک بود. مامانش گف افتاده. دکتر دستور بستری نوشت برا تحت نظر بودن.

وقتی میخواستن ببرنش مامانش اومد گفت : دکتر من هرروز به این بچه یه حب تریاک میدم. اشکال نداره الان بهش بدم؟ :| خب ما که فکمون افتاده بود. دکتر گف بیشتر از همیشه ندی...

به دکتر گفتیم تو رو خدا یه مشاوره پزشکی قانونی بنویس. این شاید ابیوز (سو استفاده) است اصلا! بچه ١٤ ماهه رو زده ادیکت کرده زنیکه ...

دکترم سری تکون داد گف کاری نمیکنن شما هنو اول راهید. از این موارد زیاده ولی خب مینویسم... عصر رفتیم به متخصص پزشکی قانونی گفتیم دیدی مریضو؟ گف اره سندروم ویت دراوال ( وقتی که به فرد ادیکت مواد نمیرسه) نبود. مامانش هم گفت یه بار بیشتر بهش ندادم اونم دو روز پیش بوده، بنظر هم ابیوز نمیومد واقعا افتاده... کاری نمیشد کرد دیگه... گفتیم بابا اون صبح بهش مواد داد معلومه که ویت دراوال نمیشه خب!! گف پس دروغ گفته! در هر حال من کاری نمیتونم بکنم ...


+ببخشید طنز نبود ... طنزم نمیاد... اقا اصن عزای عمومیه، برید از خدا بترسید! پست طنزم کجا بود؟ برید خدا روزیتونو جای دیگه حواله کنه :دی

یه مریض دارم تو بخش جراحی که چند روزی هست بستریه و یه آقای ادیکت (معتاد) شصت ساله است. (اینکه میگم مریض دارم یعنی اینکه من استاژرش ام و باید هرروز برم از حال و بالش مطلع شم. استاژر هم همون کارآموزه در رشته پزشکی)

امروز پرونده اش رو ورق زدم دیدم حالش نسبتا بهتره گویا فقط تعداد گلبول های سفیدش هنو بالا بود که اونم مشاوره عفونی انجام شده بود و انتی بیوتیک گذاشته شده بود. مشکل أولیه اش کوله سیستیت حاد بود (التهاب کیسه صفرا)

پرونده اش رو برداشتم رفتم بالاسرش، گفتم حاج اقا حالتون چطوره امروز؟ گفت "بهترم خانم دکتر" همینو که گفت مریض تخت بغلی که اونم یه پیرمرد بود سرش رو از زیر پتو بیرون اورد و رو به من گفت :" بهش بگو اگه بهتری چرا چسبیدی به تخت راه نمیری پس؟؟؟ ...بهترم بهترم!!" این اخرش رو با حالت ادا دراوردن گفت :)))

بعد مریض خودم برگشت گفت :" خانم دکتر یه سوْال دارم همین سوْال منو تو جواب بده!" گفتم بفرمایید؟

گفت " الان من حال خودمو بهتر میدونم یا این؟؟؟" داشت اشاره میکرد به پیرمرد بغلی!

خنده ام گرفته بود :)) گفتم خب شما ! گفت " الان تو بگو من از دیشب دو بار رفتم دستشویی یه بار هم رفتم شکمم کار کرده ... یعنی کمه بنظرت؟" :)) گفتم نه حاج آقا خوبه!

روش رو کرد به تخت بغلی و بی صدا براش شکلک دراورد!

:)) خدا کنه فردا یا این مرخص شده باشه یا اون! دیگه حوصله کل کل این دوتا رو ندارم :))


+بیمارستان الانور آباد یعنی بیمارستانی که با قدوم مبارک فخرالزمان الانور بانو آباد شده باشه! اینم از تگ جدید :دی خوبه؟

++سعی میکنم اوایلش اصطلاحات رو تو پست ها توضیح بدم ولی قول بدید یاد بگیرید که در پست های آتی دیگه توضیح نمیدما :)) چه بسا شاید امتحان هم گرفتیم اخر بخش! :/ :دی