ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۲۱ مطلب با موضوع «طبیبی که مدعی نیست!» ثبت شده است

کودکی بود با چشمان درشت... زیاد پلک نمیزد...به اطراف نگاه میکرد و حرفی هم نمیزد. روی تخت دراز کشیده بود و بالای تختش عروسک های رنگی آویزان کرده بودند...

در استیشن دنبال پرونده یازده میگشتم... ثمین امد و گفت : نفیسه بیا ببین سپهر رو اوردن بخش ما... سپهر؟ همان کودک دو ساله ی حزن انگیزی که از اول هفته تمام بیمارستان حرفش را میزنند؟ همان که وقتی در جراحی بستری بود جرات نکردم بروم ببینمش؟... همان که در ان سانحه ی لعنتی خواهرش و مادر بزرگش را از دست داد؟ همان سپهری که مادرش در ای سی یو وضعیت نباتی پیدا کرده؟...همان معصومی که پدرش با GCS 6 روی تخت ای سی یو بی جان است؟ همان تنها بازمانده ی استیبل آن تصادف شوم؟...

تمام این سوالها در ذهنم مرور شد... رفتم بالای سرش در راهروی بخش ارتوپدی... گونه هایش قرمز بود... تکنسین بیهوشی گفت در اتاق عمل آتروپین تزریق کرده ایم حساسیت داشته است... دست کشیده ام روی گونه هایش... نگاهم کرد... نگاهش... 

پرونده ١١ را برداشتم و به اتاق رست رفتم... یک قطره اشک چکید روی برگه پروگرس نوت... اشکی که بخاطر بیگناهی سپهر نبود، بخاطر بی رحمی زندگی بود... کاش دنیا جای قشنگتری بود... 

تو این مدت به درجه ای از دروج استاژر داخلی بودن نائل اومدم که هر شب تا ساعت دوازده شب نت گردی میکنم بعد ساعت دوازده تا یک هاریسون ها رو تورق میکنم و هی میزنم تو سر خودم که وااای چقد زیاده و بعد میگیرم میخوابم. امتحانم هم از اونچه که تقویم نشون میده بهم نزدیک تره! :| از شدت استرس هم دارم میمیرم!

بعد اینکه روایت داریم : و چون به موسم پایان بخش داخلی رسیدند گفتند بارالها! ما را به اول بخش برگردان باشد که درس بخوانیم و این بار بترکانیم و دیگر نیفتیم! لیک بازگردانده نشدند و همانا ایشان از زیان کاران اند!

و از این دست مهملات خلاصه!

بعد نیس خیلی استرس دارم عصری با مامان رفتم برا خودم یک عدد گردنبند ابتیاع کردم! از شدت استرس! :| متوجهین که؟! بعد زنگ زدم به محسن میگم دیگه تو جیبام شپش پشتک پارو میزنه! میخوام اخر هفته با بچه ها برم پینت بال ... ! اون هم نه تنها به این حرفم وقعی ننهاد! بلکه کاملا شونه خالی کرد از زیر بار مسئولیت و گفت وقتی تو طلافروشی جیک جیک مستونت بود فکر پینت بالت نبود ایا؟ طبق معمول یه عزیزم زد تنگش که مثلا بگه ای ام ا کول هازبند و اینا... مرد هم بود مردای قدیم به واقع! :|

امروز هم متوجه شدم که امسال علاوه بر سراسری و ازاد و بین الملل یه چیز دیگه هم پزشکی گرفته به اسم ظرفیت مازاد!! ینی رسما قبلا تو خیابون دمپایی پرت میکردی به گربه میخورد الان میخوره به دانشجوی پزشکی!! وا اسفا ! و إسلاما ! به قول بچه ها گفتنی جا داره عرض کنم: ما پزشکی قبول شدیم وقتی پزشکی قبول شدن مد نبود!! :))

در اخر هم یه خبر دسته اول بدم ! این هفته اخرین شماره خبر رادیو منتشر میشه. احتمالا چند هفته به مناسبت محرم خبر نداریم! بله! دوست داشتم بگم! بالاخره باید خواننده های من با بقیه یه فرقی داشته باشن دیگه! پس دود مانیتور میخورن که چی! واللا با این خبراشون!!! (الکی! مثلا خیلی خبر غیرمنتظره ای دادم و شما اصلا انتظارشو نداشتین :))) )

+خب! راستش اون اولهای ازدواجمون که من به فحش دادنهای پسرونه ی محسن به در و دیوار (!) عادت نداشتم و روحیاتم همونطور که خواننده های قدیمی میدونن بسیار حساس بود ، هی بهش میگفتم " محسن با کائنات مهربون باش!" ... حالا خودم دارم سعی میکنم با کائنات مهربون باشم!

من تلاش خودمو کردم و این خیلی بهم آرامش داد. بقیه اش رو سپردم به خدا. امیدوام هر اتفاقی که خواهد افتاد بهترین حالت باشه. به قول حضرت حافظ  : "تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد ... چی جون داداش؟؟؟... آفرین !.... توکل بایدش!"


++ بعد اینکه مرسی از تمام دوستانی که اینجا و تو اینستا روز پزشک رو تبریک گفتن. ^_^ مرسی از آقای دنتیست به ضورت ویژه که تو پستش من رو هیجان زده کرد. ایشاا... فارغ التحصیلیه بچه شون جبران کنیم ! :)))

راستش من خودم رو هنوز پزشک نمیدونم ولی خب تو رو خدا با پزشکها مهربون باشید. اونا اون چیزی که شما فکر میکنید نیستن! بارها گفتم تو هر قشری هم آدم خوب هست هم بد. قشر پزشکان هم از این قضیه مسثنا نیست. ولی این آدمای نه چندان خوب تعدادشون اونقدر زیاد نیست. اگر میبنید پزشکتون زود شما رو ویزیت میکنه فکر نکنید که مشکلتون رو نفهمیده و داره چرت و پرت نسخه میکنه! باور کنید اینکه شما شکایت اصلیتون درد قفسه سینه فعالیتی ه خودش پزشک رو از وضعیت شما مطلع میکنه. لازم نیست بهش بگید نوک انگشت پای چپتون هم خواب میره و 10 سال پیش آپاندیستون رو برداشتین! اینا هیچ ربطی به بیماری فعلیتون نداره. (البته بعضی امراض بهم مربوطن ولی وقتی میبینین دکترتون بعد از شنیدن بقیه شکایاتتون میگه اینا چیزی نیست فکر نکنید الان شما رو شکل یه کیسه پر پول میبینه و میخواد زود بفرستتون بیرون که یه کیسه پول دیگه بیاد تو!)

80% استادهای من (که خیلی هم آدمهای خاصی نیستن) مریضها رو تو درمانگاه بدون برگه ویزیت هم معاینه میکنن و این اصلا عجیب نیست. ضمن اینکه اون دکتر بیچاره سالها برا جایی که توش واستاده زحمت کشیده. از بچگیش تا الان نه تفریح کرده. نه با خانواده اش بوده. نه تابستون داشته نه عید نه زمستون. نه شب نه روز! منتی بر سر کسی نیست ولی اگر حالا ماشین شاسی بلند تو 40 سالگی سوار میشه دلیل نمیشه که حق بقیه رو خورده باشه. وقتی بقیه خواب بودن و اون تو اورژانس هر نیم ساعت وایتال ساین مریض چک میکرد چرا کسی نبود خودشو با اون مقایسه کنه؟


+++ بد اینکه فاز اینایی که مینویسن شهریور مبارک چیه دقیقا؟؟ :))) آقا شهریور هم مگه مبارکی داره؟ واللا ما که هیچی از تابستون نفهمیدیم ولی خداییش شهریور مبارکی نداره ها ! حالا پاییز مبارکه رو یه جایی تو دلم جا میدم ولی اینو کجای دلم بذارم؟؟ :))


++++در نهایت هم تاکید میکنم بخش داخلی خر است!

به قول معروف بارها گفته ام و بار دگر میگویم که : داخلی مزخرف ترین بخش پزشکیه. یک بخش پر استرس و پر کار و به شدت حجیم. خیلی مطالب زیاده و تو با یک دنیا بیماری طرفی که هرکدومشون برا خودشون شاخی اند و تو میمونی و استادهایی که هر آن راجع به این بیماری ها سوال میپرسن و انتظار دارن مثل بلبل جواب بدی.

بعد اینکه turn over بخش هم خیلی بالاست (به جای این کلمه چی میشه گفت؟ گردش؟ ... خب معنی درستی نمیده... نمیدونم واللا) مریض هنوز نیومده مرخص میشه. امروز رفتم یک ساعت بالاسر یک مریض تازه شرح حال گرفتم بعد هنوز نوشتم خواستم بذارم تو پرونده اش دیدم پرونده رفته ترخیص! :| خب نکنید اینکارو ! ای خدا ! :| خب دو روز لااقل تو بیمارستان باشین به اون استاژر بدبختی که دو ساعت داشته رو شرح حال شما وقت میذاشته هم فکر کنید! :|

بعد حالا امروز بعد از بخش کلاس عفونی داشتیم. رسما همه بچه ها له بودن. این دکتر الف هم در حد بندسلیگا انرژی داره . ینی اصلا انگار نه انگار از ساعت 5 بیدار بوده. طول و عرض سالن کنفرانس رو بلانسبتش عین اسب چاپار میدوئه و درس میده همزمان! خب آروم بگیر مرد حسابی آخه ! :|

مالاریا داشت درس میداد بعد میگه مالاریا ینی چی؟ ... سکوت... مال ینی چی؟؟... مینا : استاد ینی مال ِ آریا !!! ینی مریضی ای که مال آریایی ها بوده ! :|

خب همه با هم 5 دقیقه نگاه خیر به دوربین! :))))

استاد : نه مال ینی بد . مال نوتریشن یادتون رفته؟ سوءتغذیه. آریا هم از همون هوا میاد دیگه. ینی هوای بد. بیماری ای که تو هوای بد شایعه... تبریز ینی چی؟؟ یه شاهزاده ای بوده مالاریا داشته رفته تبریز اونجا خوب شده تبش اومده پایین... بهش گفتن تب ریز ! ینی تب اونجا میریزه!! (من تو دلم : مگه ما نسرینیم که این چیزا رو یاد بگیریم آخه ؟ :| )

چندین دقیقه بعد...

استاد : گنه گنه شنیدین؟ ... تو کتاب زیست بود... ثمین رو به من : نفیسه یه آهنگی بود میگفت : نمدونم چی چی... گنه گنه بیا ...

من : :| ثمین؟؟ اون میگف حالا نمه نمه بیا تو بغلم سوسن خانم تویی تاج سرم :| خوبین شما ها امروز؟؟؟ من نامردم اینا رو تو وبلاگم ننویسم ! :)))

به قول بچه ها گفتنی :

کنسر* ِ عشقت قلبم را فراگرفته...

روز به روز رشد میکند و بیشتر دور دلم چنگ می اندازد...

خون مرا می مکد و جان میگیرد...

نبودنت اما خود ِ خود ِ کموتراپی* است...

تمام زورش را میزند که این غده ی سرطانی را خشک کند... زورش اما نمیرسد... عشقت جان دار تر این حرف هاست

میترسم آنقدر نیایی که مرا از پا در آورند این دو دشمن ِ خونی...

و تیتر ِ فردای ِ روزنامه ها : دختری است که برای اولین بار

از سرطان ِ قلب جان داد !


*کنسر : سرطان / کمو تراپی : شیمی درمانی


+قصد کردم مثل اون موقع ها بی مخاطب بنویسم تا قلم عاشقانه نویسیم دوباره جون بگیره... اینطوری نمیشه :)

خوبی رشته های علوم پزشکی اینه که آدمیزاد هر روز و هر روز خدا رو به خاطر چیزی که بقیه کمتر حواسشون بهش هست ، شکر میکنه! سلامتی!

امروز داشتم به مامانم میگفتم : آدم نون شب نداشته باشه بخوره ولی سالم باشه!

تو بخش مغز و اعصاب یه استادی داریم که خانم دکتر ِ جوان و زیبا و با اتیکتی هست. از اینا که بوی ادکلنشون تمام اتاق رو میگیره. از اینایی که مثل من اند !! :))))

با این خانم دکتر درمانگاه داشتیم. توی درمانگاه برای اتند یا همون دکتر ، یک لیوان چای ، یک لیوان نسکافه و یک بسته های بای ِ 8 تایی میارن! برای استاژر هایی هم که ما باشیم 4 تا چایی تو لیوان های مقوایی میارن! تو یک لیوان هم قند میریزن! :|

عرض میکردم. دو روز پیش با این خانم دکتر درمانگاه داشتیم. ایشون بر خلاف دکتر الف (که قبلا ذکر خیرشون بود) علاقه ی چندانی به سر و کله زدن با ما ندارند و اصراری ندارند که ما تو درمانگاه باشیم ولی خب دکتر الف تاکید کرده که حتما تو درمانگاه شرکت کنیم و حضور سرکار مفیوض شیم. اون روز یه ساعتی که از تایم درمانگاه گذشت خانم دکتر گفت بچه ها شما دیگه میتونین برین. ماهم گفتیم نه استاد ما هستیم در خدمتتون! دو سه بار دیگه تا آخر وقت این حرف رو تکرار کرد ولی خب ما طالب علم تر از این حرفها بودیم! آخر وقت که شد مریض آخر رو هم ویزیت کرد و اومدیم بیرون. مینا و ثمین بعد از منو دکتر و نرگس اومدن. تو راهرو بودیم که یه زن و شوهر مسن اومدن به اصرار که ما رو هم ببین و اینا. دکتر هم قبول کرد و برگشت سمت مطب. مینا و ثمین هم قبلش بدو بدو رفتن تو مطب. با خودم گفتم گیر عجب دیوونه هایی افتادیم به خدا ! ول کنید دیگه! ساعت 2 شد بیایید بریم. ولی خب اینا رفته بودن.

خلاصه سرتون رو درد نیارم. ویزیت مریض تموم شد و دکتر از اتاق رفت بیرون. من چشمم افتاد به بسته ی های بای ِ باز نشده ی رو میز. به ثمین گفتم بذار اینو بردارم بریم بخوریم! ثمین هم با دست جلو دهنشو گرفته بود که بلند نخنده! اومدیم بیرون و همینطوری از شدت خنده با مینا نمیتونستن حرف بزنن که دیدم وا حسرتا ! دکتر دوباره برگشت تو مطب تا نمیدونم چیو برداره! گفتم بدبخت شدیم! فک کنم برگشت های بای رو برداره! :| بعد از خنده های بلندتر اونا کاشف به عمل اومد که دفعه ی اول مینا های بای رو برداشته و بعد دیده استاد میخواد برگرده بدو بدو رفته گذاشته سر جاش!! ولی خب این دفعه دیگه خیلی دیر شده بوده! اینجاست که خواننده میگه دیگه دیره دیگه دیره! :)))

هیچی دیگه یه ارزن آبرو داشتیم که همون هم رفت! با خودش میگه اینا چقد گشنه اند بدبختا ! هی میگم بهشون برین نمیرن ها ! نگو نقشه داشتن برا همین های بای فکسنی !! :)) :|

بعد جالب اینجا بود که امروز دیگه بهمون نگفت برین! تازه عمق فاجعه جایی بود که بعد از اینکه خدمه براش چای و اینا اوردن گفت برا استاژر هامون هم بیارین!! :))) ولی خب برا ما که های بای نیوردن! :| تازه امروز هم ریسک نکردیم گذاشتیم های بای ه همونجا تو سینی بمونه! حالا ما اگه برمیداشتیم ده بار بعدش برمیگشت تو اتاق ولی امروز اصلا برنگشت دیگه! :|

بعد این چلمن ها هی به خودشون روحیه میدن هر ده دقه یه بار میگن : یعنی فهمید؟؟ نه نفهیمده!! :|

بعد از چندی جا داره دوباره سلامی داشته باشیم خدمت شما عزیزان :دی

عید نسبتا متوسطی بود. 4-5 روز اول رو اینجا بودیم بعدش هم رفتیم تهران! همه میان شهرستان ما برعکسیم ! ضمن اینکه مادرشوهر و پدر شوهر و دوتا برادرشوهر ها و جاری و خواهر شوهرم هم بودند و همگی اومدن خونه ما ! تا روز 13 ! ینی خداییش ببینین من چه عروس صبوری هستم که خم به ابرو نیوردم !

یک جایی هم میفرمود که " کوکب خانم زن با سلیقه و مهمان نوازی است ! یا یه چیزی تو همین مایه ها ! الان دیگه به من نباید بگید الانور ! باید بگید کوکب! :| :دی

خیلی جاها رفتیم خیلی هم عکس گرفتم البته که واقعا حوصله اش رو ندارم بذارم ! (همه یک صدا بگید کوکب مچکککریم !) :دی

حالا عکسها رو گذاشتم ذخیره ی آخرتم که کم کم بذارم براتون ! :دی

13 بدر هم نرفتیم و 12 هم رفتیم باغ یکی از آشنایان تو جاده چالوس! :دی البته باغ نبود فراتر از باغ بود! جاده هم یه طرفه بود ولی خب چون طرف خیلی خرش میرفت ما رو راه دادن !!! :))))


از 15 ام هم بخش مغز و اعصاب شروع شده. قرار بود بریم عفونی ولی رفتیم اعصاب!! :| برنامه ریزی رو حال میکنید؟ بعد 4 نفر بیشتر هم نیستیم!

رئیس دانشکده مون هم از این سری آدمهای به شدت تنوع طلبه! یهو حال کرده بگه باید دانشکده ی من یه فرقی با همه ی عالم و آدم و کشور و قاره و جهان حتی ، داشته باشه ! :| از این رو بخشنامه داده که استاژر ها باید پنج شنبه ها هم بیان ! (نگاه خیره به دوربین ! ) در جایی هم یادمه که میفرمود " هر دم از این باغ بری میرسد ، تازه تر از تازه تری میرسد !" (شیخ اعصاب نداشت وقتی اینها رو میفرمود البته !)

بعد مسئول مغز و اعصاب دکتر الف ه. یک آقای حدودا سی ساله که تازه ازدواج کرده. در این یک هفته که باهاش بودیم به شدت حوصله به خرج داده و ما رو تحمل کرده خداییش ! مثلا میگه برگه chest بیارین درخواست MRI بنویسین. ما میریم یه دونه برگه میاریم! میگه عزیزانم برگه chest دوتایی ه ! باید برید کاربن بیارید دو تا برگه هم بیارین بنویسین ! بعد میگه برید کاردکس مریض رو بیارین. ما میگیم هاع؟ میگه کاردکس اون برگه ی نسبتا مقواییه که جدا از پرونده است و دست پرستاره ! خلاصه ی مطلب ما کلا تو این یک هفته قل مراد مظفر زرگنده بودیم و همش در حال گیج زدن و واقعا تحملمون کرده !

امممما ! اما ! همه ی افرادی که با دکتر الف درس داشتن به اتفاق میگن که ایشون بسیار مودی ه ! خودش هم میگه من اختلال دوقطبی دارم !! :| البته دکتر ت که روانپزشکه میگه نه ! کسی که اختلال دو قطبی داره اونقدر نمیتونه باهوش باشه که بشه متخصص مغز و اعصاب ! اما خودش میگه دیگه !

بعد میگن یه جوریه که مثلا خیلی نباید نزدیکش واستاد ! در کسری از ثانیه مودش تغییر میکنه و این امکان هست که یهو یه چیزی به سمتتون پرت کنه ! :| (دوباره نگاه خیره به دوربین ! ) امنیت جانی نداریم خلاصه ! از الان تا سه هفته دیگه دیدین یه چند روز از من خبری نبود بدونید به دست دکتر الف به قتل رسیدم ! :|

حالا ترکشش هنوز به ما نخورده ولی خب خدا به خیر بگذرونه !

همین دیگه ! امتحان چشم رو هم دادم دیروز و به شدت قهوه ای کردمش ! :| تشریحی بود ! خداکنه 12 بشم که پاس شم فقط ! :| (مامانم میگه من از وقتی یادم میاد تو هروقت امتحان دادی میگی خداکنه پاس شم ! همه رو هم پاس میشی ! ولی جدا این یکی خطریه ! :| )


+دوست دارم اصن عنوانهام ربطی به پست هام نداشته باشه ! عنوان خودمه آقا ! دوست دارم !

پیرو پست گذشته ، 4شنبه با وجود اینکه کنفرانسم در حد عالی نبود و همان خوب هم از سرش زیاد بود، مثل یک زززززن رفتم روبروی دکتر شین ایستادم و گفتم شنبه میخواهم غیبت کنم!

او هم مثل یک مررررررررد جلویم ایستاد و گفت بعدا اگر نمره ات کم شد گله نکنی! گفتم یعنی قصد کم کردن دارید؟ گفت نه! خودت کم میشوی! :|

بچه ها میگفتند شنبه گفته که خانم الانور زاده قطعا ضرر خواهد کرد! :|

به طور خیلی رسمی صحه ای گذاشته بر تهدید 4 شنبه اش! الان هم تازه از راه رسیده ام و به شدت خوابم می آید و دو مبحث کنژکتویت و اورژانس های چشم را هم که شنبه تدریس شده نخوانده ام! البته با علم به اینکه فردا دهنم سرویس خواهد شد به واقع  و انقدر از من سوال میپرسد که من بگویم غلط کردم رفتن تهران سر خانه و زندگی ام! من غلط کردم ازدواج کردم! اصلا غلط کردم یک رشته ای رفتم که تعطیلی ندارد! ای مرده شور ِ مرا ببرد راحت شوید همه ی تان! واالا!


+همش این آهنگ عنوان تو ذهنم مرور میشه! اعصاب نذاشته!

دیروز درمانگاه چشم با دکتر میم بود. اولین باری بود که دکتر میم رو میدیدم. تا ساعت 11 کلاس داشتیم با دکتر شین بعدش باید میرفتیم درمانگاه. ما که رسیدیم دکتر اومده بود و 5 تا مریض رو هم صدا کرده بود تو اتاق. (ما گروهمون 5 نفره) خلاصه ما رفتیم تو اتاق و خیلی شلوغ شد.

دکتر میم به طرز عجیب و غریب و زاید الوصفی "فس فس" میکرد. ما که رفتیم مریض ها گفتند 20 دقیقه است اومده ولی هنوز مریض شماره یک رو داشت ویزیت میکرد. ما رو که دید شروع کرد به صحبت... "به این میگن دستگاه لیزر! چقد با لیزر آشنایی دارین؟ پزشکی کلا داره رو به فیزیک پیش میره! کاشف لیزر دکتر جوان بوده که یک فرد ایرانیه و ..." قس علی هذا ! نمیخوام بگم چرت و پرت ولی خیلی بی ربط صحبت میکرد. ما هم دورش واستاده بودیم و گوش میکردیم.

یک کم گذشت و مریض شماره دو در حال ویزیت بود که یک مرد جوان که از اول روی تخت نشسته بود اومد جلو. شماره ای که دستش بود 5 بود. به دکتر میم گفت  " دکتر بجنب دیگه! ظهر شد! چیکار میکنی؟ از یه ربع به 11 اومدی الان 11 و 40 دقیقه است هنوز دو تا رو هم ویزیت نکردی!"

دکتر هم گفت  "برو بشین آقا ! نظم اینجا رو بهم نریز! من هم مریض دارم هم دانشجو!"

پسره گفت : " ینی چی آقا؟ مگه مردم علاف اند؟ اینا برن یه جای دیگه یاد بگیرن! " ( ما رو میگفت هااا :))) )

دکتر هم گفت : "اینجا اول آموزشیه بعد درمانی! میخواست بری مطب! بعدش هم مشکل داری برو به رئیس بیمارستان بگو! حرمت مطب و کلاس رو نگه دار! "

پسره هم گفت  : "مسخره کردین خودتونو ! " دکتر هم کم نیورد و گفت :" مسخره هفت جد و آبادته !! " :| حالا دوربین رو پسره زوم میکنه که از در خارج میشه و بعد صدای گوووووووووووووووووووووومب رو داریم که در در این صحنه به شدت بسته میشه! حالا تو راهرو مریض های اتاق های دیگه رو میبینین که از اتاق ها خارج شدن تا ببین این انفجار صدای چی بود و کدوم بیماری اینطوری از دکترش تشکر کرد !! :)) :|

صدای دکتر میم هم از پشت در میاد که داد میزنه " بی شعور ِ کثافت ِ الدنگ!!!!" :| :)))))

خب بهتره از سناریو نویسی دست برداریم و بطور کاملا خلاصه بگیم که تا ساعت 2 چه اتفاقی تو مطب دکتر میم افتاد!

نصف نگهبانها و مسئولین درمانگاه به مطب احضار شدن! 46 بار اون مریض آدم روانی و مشکل دار و بی ادب و تربیت نشده خطاب شد! 15 بار دکتر گفت که بخاطر این سانحه مریض هاش سکته ناقص کردن! 6 بار به ما اشاره کرد و گفت دیگه دستمون به طبابت نخواهد رفت! 3 بار گفت اگه کسی تو این مکان نا امن من رو مورد اصابت سلاح سرد از جمله چاقو و قمه و امثالهم قرار بده کی پاسخ گوئه؟ و نهایتا 4 بار به سقف اتاق اشاره کرد و گفت در اثر بستن در یک سری ریزگرد تولید شده که به احتمال خیلی زیاد این ریزگرد ها باعث میشه در آینده ما سرطان ریه و پستان (!! اینو کجای دلم بذارم آخه؟؟!) بگیریم! :|

تا عصر هم هر مریضی که میومد میگفت من اگه جلو اینو الان نمیگرفتم این تخلیه نمیشد میرفت تو خیابون به ناموس شما تجاوز میکرد!!!! :|

بعد آها ! یه چیزی یادم رفت! برگشته میگه : این آدم اگه روانی شده نشون دهنده اینه که رئیس جمهورش روانی بوده! وزیر کشورش روانی بوده! نماینده مجلسش روانی بوده!!! :)))) ای خدا !!! به کی بگم خب من ؟؟! :)))

خلاصه یک شکایت نامه از طرف بیمارستان تنظیم کردن که از یارو شکایت کنن که نظم درمانگاه رو بهم ریخته!

امروز صبح با دکتر شین درمانگاه داشتیم زودتر رفتیم هنوز دکتر نیومده بود. ما تو اتاق بودیم دکتر میم با دوتا افسر اومد تو اتاق! برگشته به اونا میگه این ترکهایی که رو دیوار میبینین به خاطر اصابت در ایجاد شده!!! حاضرم قسم بخورم اون ترکها از قبل رو دیوار بود!! :|


هیچی دیگه! نمیدونم آخر و عاقبت شکایتش به کجا رسید! مسلما طرف رو هم اعدام نمیکنن نهایتش یه تعهدنامه ای چیزیه! من قبول دارم کارش درست نبود ولی وجدانا بیایید انقد یه قضیه ای رو الکی جدی نکنیم! واللا ! :دی

+آدم قارتی به آدمی میگن که خیلی بلوف میزنه و زیادی به چیزی پر و بال میده! محسن همیشه به من میگه قارتی! :)) قضیه رو هم که براش تعریف کردم میگه استاداتون قارتی اند که شما ها قارتی شدین دیگه!! :| :دی