کشیک قبلم تو بخش اطفال دو شب پیش بود. ساعت نزدیکای 12 و نیم نیمه شب بود و داشتم تو یکی از بخش ها آزمایشات مریض ها رو چک میکردم که طبق رسم 5 دقیقه یک بار کشیک های اطفال گوشیم زنگ خورد : "دکتر ویزیت اورژانس خوردی. + چی هست؟ - مسمومیت با اپیوم اعزام شده از ... + اکی اومدم"
رفتم پایین. به پرستار استثنائا خندون شیفت شب نگاه کردم و گفتم " کجاست؟ گفت : رفته IV . (منظور اینکه رفته تا رگ بگیرن براش) گفتم : مامانش کجاست؟ به زنی با چادر رنگی در اول سالن اشاره کرد. برگه شرح حال و خودکار به دست رفتم نشستم روی صندلی کنارش و سرم را انداختم پایین و طبق معمول همیشه گفتم :"اسم بچه تون چیه؟ چند وقتشه دقیقا؟ و اینکه ... ساکن هستید؟ شما مادرش اید دیگه؟..."
سرمو بلند کردم دیدم زن شروع کرد به ناله کردن و گفت " ببخشید ... ببخشید... گلاب به دهنتون (؟!) بی احترامی شما نباشه... بگم؟؟..." اونجا بود که فهمیدم چیزی عایدم نمیشه. گفتم "شوهرت کجاست؟" . گفت " ببخشید خانم... ببخشید... من نمی دانم..."
بلند شدم و رفتم به همون آقای پرستار گفتم " شوهر این خانمه کجاست؟" گفت " خودش بهتر میدونه باز!" گفتم :" بنده خدا منتال ه (منتال ریتارد یا عقب مونده ی ذهنی)"-
تو همین گیر و دار بودیم که یه پیرمرد 80-90 ساله ی به شدت (عذر میخوام از جمع ولی به همین سوی چراغ اغراق نمیکنم) پیزوری و داغون و صد البته معتاد از اون طرف سالن وارد شد. زن گفت :" ببخشید خانم بی احترامی نباشه... این باباشه" برای یک لحظه جا خوردم و با ناباوری گفتم : " بابای خودته یا بابای بچه ات؟" اونجا بود که فهمیدم دخلمون امشب اومده!
به پیرمرد گفتم حاج آقا بچه چند سالشه ؟ گفت : " سر چله که بشه میشه 3 سالش" گفتم : "چی بهش دادی؟ چقد دادی؟" گفت : "هیچی چیزی ندادیم"
+ باشه اشکال نداره. شما ندادی. چقد خورده؟ چی بودی؟ تریاک؟
- هیچی نخورده.
سعی کردم عصبی نشم گفتم + تو این برگه اعزام دکتر نوشته بچه بی هوش بوده. بهش 3 تا آمپول زدن که به هوش اومده. آمپول هایی که اونایی که مواد خوردن رو به هوش میاره. من میدونم خورده بگو چقد؟ (3 تا نالوکسان گرفته بود)
- هیچی نخورده.
+مهمونی نرفته بودین؟ جایی برین اونجا بهش بدن؟ تو خونه تنها باشه تو خونه سوخته ای چیزی افتاده باشه بخوره؟
- نه هیچی نخورده.
+ خودت بقیه دود نگرفتین پیش بچه؟
- فقط من مصرف میکنم منم میرم بیرون میکشم اصلا تا حالا به بچه دود نخورده.
دیگه صدای مریض های قلبی که اونطرف تر بودن و در اومده بود. " حاجی بگو دیگه اینا دکترن دیگه بگو هرچی دادی..."
+ آقا من که نمیخوام زنگ بزنم پلیس بگو...
- هیچی نخورده.
سرتون رو درد نیارم. دیدم چیزی کاسب نیستم. گفتم بچه چندمتونه؟ به زن اشاره کرد و گفت "این بچه اولشه" گفتم خودت چی؟ گفت " 4 تا دختر دارم دو سه تا هم پسر"...
بچه رو اوردن رفتم معاینه اش کردم. بعد از اون نالوکسان هایی که گرفته بود حالش عالی بود. از تخت بالا میرفت. برادی پنه نبود مردمک ها هم کاملا میدسایز.
رزیدنت هم اومد و گفت بچه خیلی خوشحاله PICU لازم نیست بره. میفرستیمش بخش.
در همی حین یه خانم و اقای دیگه اومدن. به مرد گفتم چیکارش میشین؟ گفت " خانم میشه دختر حاج آقا " (خواهر ناتنی بچه بود)
صداش کردم . تصور کنید یک زن حدودا 40 ساله که رژ قرمزی که به لبش زده بود رو دقیقا با همین کیفیت به گونه ها و پلک هاش هم کشیده بود!! گفتم : " شما خبر داری چی به بچه دادن؟ کسی غیر از بابات باشه پیشش؟ خواهر و برادر های دیگه ات؟"
گفت : " ما اگه خودمون بکشیم بابامون میکشتمون!! ما اصلا معتاد نیستیم هیچ کدوم!"
حوصله ی کل کل نداشتم و گفتم اکی.
حدود یک ساعت بعد تو یکی از بخش ها بودم که دیدم از بخش روبرو سر و صدا میاد. رفتم اون یکی بخش و گفتم چه خبره؟ پرستار ها با کلافگی تمام گفتن : "دکتر تو هم با این مریض فرستادنت! قحطی اومده بود؟ کی بود این برا ما فرستادی؟ " گفتم : "کی؟"
گفتن همین اپیوم ه! همراهش اون که قیافه اش قر و قاطی بود از وقتی اومدن داره سر اون خانم شیرین ه داد میزنه و میگه برو برام جنس بیار! وحشی شده اصلا. هیچ کدوممون جرا ت نمیکنیم بریم تو اتاقش! ...
من با قیافه هنگ کرده رفتم سر کار های دیگه ام. :| ساعت نردیکای دو بود که یهو دیدم پرستارها دارن بال بال میزنن که بدویین بچه آپنه کرده (نفس نمیکشه) باورم نمیشد. بچه به اون خوبی به اون شر و شوری چی شد یهو؟ با رزیدنت های سال یک رفتیم و آمبو و ماسک دادیم به بچه . فکر میکنید تو اتاق چی دیدم؟
خواهر ناتنی بچه رو گذاشته بود رو پاش و خوابونده بود و خودش کاملا نعشه بود. مواد مصرف کرده بود و دوباره به بچه تریاک داده بود!
رزیدنت تکونش داد و گفت " چرا دوباره بهش دادی؟ بمیره راحت میشی؟..."
ولی اون زن چشم هاش رو هم باز نمیکرد و کاملا در عوالم مخدرش در حال سیر بود.