ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

ماها همه مان خیلی بچه بودیم. یک سری بچه ی لوس که حس میکردند شاخ ترین و بامزه ترین آدمهای کره ی زمین اند. خیلی از آن روزها رد نشده. نهایتا دو سال... دو سال که چیزی نیست. این حرفها را ندارد. اما برای مایی که کلی تغییر کرده ایم و به قول معروف بادمان خوابیده (!) دو سال یعنی مرز ِ بین ِ لوس بودن و کمی منطقی شدن!

البته گمانم همه ی سال اولی های دانشگاه وقتی به سال سوم و چهارم میرسند همینقدر از خودشان حالشان بد میشود!

دکتر نون آدمی بود که خیلی سر و زبان دار نبود. خیلی قدرت ِ کنترل کلاس نداشت. خیلی هم مسلط به بحث نبود. ولی همه ی اینها را خیلی نبود نه اینکه اصلا نباشد! میفهمید که چه میگویم؟...

پاور فیزیولوژی تنفس را که می انداخت رو پرده ، دست میکرد در جیب کتش و پوینترش را در می آورد و از آن فاصله ی دو متری هی پوینتر را جابجا میکرد روی نمودار های حجم تنفس و این حرفها ... جلسه های اول با تعجب به همدیگر نگاه میکردم و ریز ریز میخندیدیم که این مسخره بازی ها چیست دیگر؟؟! در سالن کنفرانس 1000 نفری که ننشسته ای پوینتر دست میگیری که! نهایتش یک کلاس سی نفری است دیگر! موس لپ تاپ هم همان کار را  میکند خب! اصلا بلند شو از صندلی ات با دست نشان بده! همانطور نشسته هم دستت میرسد! .... خلاصه به جلسه های 4 ام و پنجم که رسید هر جلسه یکی از بچه ها با خودش یک پوینتر می آورد و وسط کلاسی که معمولا هیچ کداممان گوش نمیدادیم مسخره ترین سوال ها را از دکتر نون میپرسید. دکتر نون میگفت کجای نمودار؟! طرف میگفت یک لحظه اجازه بدهید و پوینتر را در می آورد و می انداخت روی پاور! ماهم خنده های ریزمان شده بود قهقهه! :| حالا بعدترش باز یکی دیگر وسط سوال او یک سوال میپرسید و یک پوینتر دیگر و الخ ...

امروز وقتی دکتر ح داشت سوال میکرد که خط ایزوالکتریک تراسه کجا قرار دارد و من دست بلند کردم، پوینتر را که گذاشت در دستم ، یاد بچگی کردن هایمان افتادم. امروز دیگر کسی به دکتر ح نمیخندید. کسی کلاس را به مسخره بازی نمیگرفت. همه خیلی جدی نشسته بودند که تکلیف ST را روشن کنند... یک چیزهایی در این دو سال خیلی عوض شد...

البته نا گفته نماند که یک چیزهایی هم تغییر نکرد. هنوز هم مثل همان روزها وقتی کسی خانم دکتر صدایمان میکند خنده مان میگیرد و فکر میکنیم دارد دستمان می اندازد! امروز هم وقتی دکتر ح داشت جواب سوال ثمین را میداد و خانم دکتر خطابش میکرد ، ثمین هی در گوش من میگفت " منو میگه ها ... نفیسه منو میگه!!!"

هیچ دکتری از پس ِ تفسیر ِ یک EKG دوازده اشتقاقی قلبم بر نمی آید
... بس که فراز و نشیب های عجیب و غریب پیدا کرده
انقدر این پا و آن پا نکن
یا بمان که نوار قلبم نرمال شود
یا ... برو که به سکون برسد ...
برای خودم نمیگویم...
آخر با این کارها علم ِ پزشکان ِ مملکتت را به بازی گرفته ای !

دوستت دارم. دوستت دارم وقتی صدای گرفته ات را میشنوم . وقتی نگران میپرسم سرما خوردی؟ و میگویی "نه عصبیه! دیشب تو ناراحت بودی منم که میدونی دیگه دلم به دل تو وصله. از صبح گلوم درد میکنه الانم صدام در نمیاد..."

دوستت دارم وقتی میگویی "تو فقط قول بده نگران هیچی نباشی" . دوستت دارم وقتی با خنده میگویم " ینی بسپرمش به تو؟!" و تو جواب میدهی "خودتو مسخره کن ! مسخره!"

دوستت دارم وقتی میگویی "اصلا خدا رو چه دیدی شاید همین روزا زنگ زدم و بهت گفتم سوپرایــــــــز!" .... تو بزرگترین سوپرایز زندگی من بودی که خدا به من هدیه کرد... چه میدانی چقدر دوستت دارم... هان؟!