امشب به صورت خیلی اتفاقی آلبوم گلهای آبی ِ مرجان فرساد را پیدا کردم. دانه دانه ی ترک ها را چندین بار شنیدم. میان آن صدای آرام و بی تفاوت و در عین حال حزن آلود ِ مرجان فرساد پرت شدم به ٤-٥ سال پیش.
روزگار اوج جوانی و شورانگیزی. روزگار عشق های داغ و وحشی. عشق های مهار نشدنی و در حال قلیان!
امشب که مرجان فرساد میخواند "توی خواب لبهاتو بوسیدم با یه بغض گنده از خواب پریدم" پرت شدم به روزهایی که ساعت ها بدون وقفه حافظ میخواندم و از عشق مینوشتم. از برق چشمانش ، از گرمی دستانش، از لبخند شیرنش ، از نگاه های گیرای پر از سکوتش، و وای از نگاه های گیرای پر از سکوتش!
- ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۰