به عقیده من هر دختری تو این دنیا باید یه ابی تو زندگیش داشته باشه که هر وقت لازم شد براش بخونه:
گریه نکن گریه نکن ، خاتون غم گریزِ من
برای این دربهدر بیسرزمین گریه نکن...
- ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۳:۵۰
به عقیده من هر دختری تو این دنیا باید یه ابی تو زندگیش داشته باشه که هر وقت لازم شد براش بخونه:
گریه نکن گریه نکن ، خاتون غم گریزِ من
برای این دربهدر بیسرزمین گریه نکن...
بخش اطفالم تموم شد و الان از اول مهر بخش عفونی ام. ولی اطفال کلی خاطره و موارد تلخ و شیرین داشت که دوست داشتم براتون تعریف کنم که خب بذارین رو حساب تنبلی.
یه شب کشیک بودم دو نفری با یکی از اقایون گروه. قرار بود تا ساعت ۳ و نیم به اون زنگ بزنن و بعدش هم به من تا صبح. ساعت ۱ اینا بود که رفتم بخوابم و ساعت سه و ۴۵ دقیقه بود که از پی آی سی یو بهم زنگ زدن که یه بچه چند ماهه ترومای تصادفی اوردن، رزیدنت میگه بیا شرح حال بگیر. تو دلم چند تا فحش نثار روح رزیدنت کردم که اخه چه فرقی میکنه برات من الان شرح حال بگیرم یا فردا صبح؟
به هر بدبختی بود پاشدم لباس پوشیدم و مقنعه رو کشیدم رو سرم و رفتم پایین. شرح حال رو گرفتم بعد دیدم یه پسر ۱۶ ساله اوردن پی ای سی یو که هوشیاری نداشت و اکسیژن میگرفت. افسر پایین هم اومده بود. گفتم این چیه دیگه. گفتن مشروب خورده. منم که دیگه رو دور شرح حال گرفتن رفتم سر وقت همراهش.
همراهش یه پسر ۲۴-۲۳ ساله میزد که کت و شلوار مشکی پیرهن سورمه و یه کروات شل مشکی داشت. گفتم چیکارشی؟ گفت داداششم. گفتم عروسی بودین؟ گف اره. گفتم چقد خورده؟ گفت چیو چقد خورده؟ حالا قیافه من :| من نمیفهمم چرا اینایی که چیز میز میخورن فک میکنن گوش مردم درازه.
گفتم مشروب! گفت کم خورده. نزدیک ۵ پیک. سرمو بلند کردم از رو کاغذ و شبیه ادمی که یک ساعت و نیم بیشتر نخوابیده و الان ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه صبحه و فردا ساعت ۸ مورنینگ داره گفتم: اقا چند سی سی؟ پیک چمیدونم چیه؟ گفت نصف استکان. گفتم الکلش چقد بود؟ کم بود. گفتم چند درصد؟ گفت ۳۰-۴۰ درصد.
گفتم دفعه اولشه؟ گفت نه ۵-۶ دفعه قبلا هم خورده ولی اینطوری نشده. الان دو سه مدل قاطی خورد شاید از اون بوده. خانم ببخشید کی به هوش میاد؟
دیگه سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم و با همون پرونده نزنم تو سر پسره و نگم خارج که خارجه و بلاد کفره و همه ادما هم کافرن(!) زیر ۱۸ سال مشروب نمیفروشن اونوقت توی الاغ انقد عقلت نکشیده که به بچه نیای مشروب ندی؟ بعد تریپ ادمای نگران هم واسه من برمیداره هی سرش رو میذاره رو دیوار هی گره کرواتش رو شل تر میکنه :|
بعد حالا تصور کنین تو همین هیری ویری اون افسره رفته بود گیر داده بود به این یارو میگف : تو الان نباید نگران این باشی که این کی به هوش میاد باید نگران باشی که چرا خورده! میخواستم برم بگم ای عمو ! این خودش باید هدایت بشه اونوقت تو داری میگی برو داداشت رو ارشاد کن! واللا به خدا.
میدونی محبوب. پاییز که میشه عاشقا دل نازک میشن. دلشون میشه مثل اون برگ زردای پاییز. همینکه سر انگشت پات یواشکی بره رو دلشون ، دلشون میشکنه. پاییز که میشه عاشقا گریه نمیکنن میرن تو خودشون فکری میشن. دلشون تنگ میشه. نه اینکه فک کنی همیشه باید یه معشوقی این وسط باشه ها نه محبوب... از این عاشق دوزاری ها رو نمیگم که همش دنبال قرتی بازی اند. عاشقا رو میگم عاشقای واقعی اون ادمایی که دلشون مثل تنگ ماهی گلی کوچیک و صافه. اونایی که همیشه تنهان اونایی که پاییزا دستاشون یخ میکنه هی خودشون تنهایی دستاشون رو ها میکنن. اونایی رو میگم که شبای پاییز ابی و سیاوش میذارن. بعد هی سیاوش دم گوششون میگه سر بده اواز هق هق خالی کن دلی که تنگه... محبوب عاشقا خیلی گناهی اند. پاییز که میشه دلم براشون میسوزه. پاییزا نیس شبا یهو بلند میشه آدما میشینن تو خونه شون واسه همینه که عاشقا تنهاتر میشن انگار...