ما تو بخش جراحی تخت ها رو بین خودمون تقسیم کردیم از اول و بنا به اون میریم شرح حال مریض ها رو میگیریم. ینی همون اول هرنفر چند تا عدد رو انتخاب کرده که تا اخر استاژر اون چند تا تخت باشه. تخت های ٥ و ١١ و ٢٧ هم مال من هستند.
امروز رفتم تو اتاق تخت ١١ که شرح حالش رو بگیرم ، جلو در بودم دیدم کنار تخت مریض یک سرباز نشسته و مریض هم پیرهنش رو دراورده و تنش نیست. (قبلا تو بخش های دیگه دیده بودم که برا مریض هایی که زندانی هستند سرباز میارن کنارشون باشه) برگشتم ، یه نگاه به اطرافم کردم و دیدم شوهر سمانه نیست!(سمانه دوست و هم کلاسیم ه و شوهرش هم هم کلاسیمون ه) از پسرای گروهمون فقط مهدی بود که جلو استیشن واستاده بود. (بنده کلا پسرا رو به اسم کوچیک صدا نمیکنم الان چون نمیخوام فامیل بنویسم اسم میگم ، باز معلم اخلاق نشین برا من ، ما خودمون اند همه معلم ها ایم!)
رفتم یه کم واستادم کنارش و بعد گفتم تخت ٩ ات رو با ١١ من عوض میکنی؟ :/ گف چشه باز میخوای بندازیش به من؟ :| گفتم هیچی بابا فک کنم زندانی ه ، سرباز کنارش نشسته ... یه کم نگاه نگاه و دست دست کرد ، گفتم چیه نکنه میترسی ازش؟ :/ گف پرونده اش همینه که دستته؟ بده بگیرمش.
هیچی اقا پرونده رو دادم دستش و گفتم البته شایدم دعوا کرده، نمیدونم واللا ...
تو همین حین بودیم که دیدم اتند پزشکی قانونی داره میاد تو بخش، به مهدی گفتم انگار نزاع بود این اومده ببینتش، خلاصه سرتون رو درد نیارم دکتر اومد و من و مهدی و ثمین و چن تا دیگه از بچه ها همه باهم رفتیم بالا سر مریض ( دکتر رو دیدیم شیر شدیم :))) ) دکتر هم خدایی طرف رو شناخت خیلی محکم باهاش برخورد کرد، کلی کتک خورده بود میگف با چوب به پاها و شکمم زدن با چاقو به دستم ، با پنجه بوکس هم به سرم . اثار کبودی همه جاش بود. دکتر یادداشت کرد و اومدیم بیرون. گفت راحت ٨ تومن دیه اش درمیاد ، شایدم بیشتر. گفتم استاد لازم نیست بدونیم نزاع سر چی بوده؟ گفت نه به ما ربطی نداره اون کار دادگاهه ما فقط باید درصد جراحت و آسیب رو مشخص کنیم. هر وقت میبینی یکی اون یکی رو به قصد کشت زده بدون قضیه ناموسی بوده دیگه! پرونده رو نوشت و رفت.
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهون خیلی کنجکاو شدم بدونم قضیه چی بوده ( فضول هم عمه محترمتونه! واللا ! :دی)
مهدی هم پرونده رو داد بهم و گفت همینایی که دکتر گفت رو بنویس دیگه :| گفتم برو بپرس ببینیم قضیه چی بوده؟ گفت برو بابا من نمیرم! چی بپرسم؟ بگم اونا به ناموس تو کار داشتن یا تو به ناموس اونا؟ عمرا!
خلاصه یه کم باهاش بحث کردم دیدم راه نداره این برو نیست . گفتم خودم برم بپرسم ازش بهت نمیگما ! گف شهر که کوچیکه این یارو میشناستت بعدا یه جا ببینتت بهت ترومایی چیزی میزنه ها ! خودت میدونی برو. بعدشم دخترا کنجکاون من کنجکاو نیستم بمن چه اصلا چی بوده :/ گفتم لااقل برو بپرس ادیکت ه ، چی مصرف میکنه ، کجاش درد میکنه ، هماچوری (ادرار خونی) داره یا نه... گف الان که رفت بیرون بیاد میپرسم. بعدشم پر رو پر رو زل زد به چشمای من گف تخت ٩ رو کی میگیری؟ میخواستم بزنمش به خدا! اخرشم یه چند دقیقه واستاد دید مریض نیومد رفت کتابخونه، پشت بندش هم مریض اومد ، مجبور شدم خودم رفتم ازش با ترس و لرز و سوالای یه کلمه ای و بدو بدو شرح حال گرفتم :|
بعد حالا ظهر با ثمین از نماز اومدیم یهو دیدیم اونور حیاط یه صدای جیغ و داد بسیار وحشتناک میاد ( تو حیاط بیمارستان صدای جیغ خیلی غیر طبیعی نیس ولی این جیغ یه چیز دیگه بود) رفتیم نزدیکتر کاشف به عمل اومد گویا بچه سه ساله خانمه ای سی یو بوده و اینم داشت رسما عربده میکشید... هیچی رفتیم خروج بزنیم بعد که برگشتم دیدم مهدی و چن تا از پسرامون نزدیک همون صحنه واستادن. صداش کردم گفتم دیگه نبینم میگی دخترا کنجکاون ها ! الان کنجکاو نیستی؟؟ برگشته میگه این با اون فرق میکنه ! :/
اینم از بخت و إقبال ماست! از همگروهی پسر هم شانس نیوردیم! اخرش هم نفهمیدم دعوا سر چی بود!
+ببخشید اگه خیلی طولانی یا غیر جذاب هستند خاطراتم :/ راستش این قضایا خیلی حواشی داره که اگه بخوام همشو بنویسم خیلی طولانی تَر میشه نخوام بنویسم هم جذابیتش مثل الان کم میشه... نمیدونم اصلا کلا ننویسم ... یا اصلا کلا ننویسم :)) خلاصه رودروایسی نکنین ، دوست ندارین میزنیم تو فاز همون گه گاه نوشت های قبلی...
- ۲۴ نظر
- ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۰:۲۰