زمستونم دوسِت داره... چون سر ِ راهتو نبست! *
نوشتن از دوست داشتن سخت است. حتی برای منی که قبل از تو بارها و بارها از عشق نوشته بودم. حتی برای منی که سالها کارم دوست داشتن بود. دوست داشتن تویی که نبودی...
نوشتن از دوست داشتن ِ واقعی سخت است. چه میشود گفت که مردم باورش کنند؟ چه میشود گفت که دروغ بنظر نیاید ، که مضحکه نشود ؟
فکر میکنی دیگران باور میکنند که من میتوانم سالهای ِ سالها تنها با آوردن ِ نامت عشق را به زبان بیاورم؟ فکر میکنی باور میکنند که صدایت میتواند بدترین حال مرا بهترین سازد؟ ... نه. حق بده. من هم قبل از تو این چیزها را فانتزی میدانستم.
نوشتن از دوست داشتنت سخت است همانقدر سخت که دوست داشتنت ساده است!
من تو را ساده دوست دارم. بگذار دیگران هرچه میخواهند بیندیشند.
آری من مردی را دوست دارم که حافظ نمیداند. هیچ حافظ نمیداند! خودم هم شاید ماه ها پیش این را باور نمیکردم! من مردی را به غایت دوست دارم که از هنر تنها هفتمی را فهم میکند ، آن هم در حد یک آماتور! مردی که هیچ علاقه ای به ادبیات ندارد! مردی که اسم گل مریم و نرگس را بلد نیست! و مردی که خطش به معنای واقعی کلمه افتضاح است!!
اینها همگی تو هستی. اما من دوستت دارم. من تو را به جای تمام مردم کره زمین دوست دارم! خنده ات را با تمام خنده های دنیا عوض نمیکنم! همین تویی که شاید نیم بیشتر علائق مرا دوست نداری ، من را به دوست داشتن خودت ، ورای تمام این علائق وادار کزده ای...
من دوستت دارم. وقتی برایم آواز میخوانی "جان ِ جوانی ِ مرا پیر ترانه کرده ای ، زبان ِ احساس ِ مرا تو عاشقانه کرده ای..."
من دوستت دارم. وقتی بخاطر ِ من ساعت ها در نمایشگاه ِ نقاشی راه میروی! وقتی در خانه ی پدری ات مرتب از آشپزی ام تعریف میکنی ! وقتی همیشه وقت خداحافظی های طولانی چشمانت تر میشود...
من دوستت دارم. به سادگی و زیبایی ی چشم های درشت ِ قهوه ای روشنت! دوستت دارم وقتی دلم گرفته است و تو با لهجه ی تهرانی صحبت میکنی... خودت هم میدانی انقدر لوس و مسخره است که نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم! دوستت دارم ! حتی وقت هایی که بلند بلند به آدرس دادن های من میخندی! وقت هایی که صدایت را شبیه من میکنی و میگویی " خب! نیایش که در راستای ِ کردستان ه! ما هم الان زیر اون پل بزرگه ی اول تهرانیم!! محسن بیا ما رو پیدا کن!!!"
دوستت دارم! وقتی در جاده بعد از رانندگی زیاد میگویی " چقدر خسته شدم! حالا وقت چیه؟؟" و من فوری میگویم " چایی!" و تو میزنی رو پیشانی ات و میگویی "ای خنگ ِ خدا !! چایی؟؟! ... وقت ِ بوسه عزیزم! بوس!" ... اصلا میدانی با همین خنگ خدا گفتنت چقدر عشق به سمتم گسیل میشود؟!
من دوستت دارم! از همان یک سال و یه شب پیش که رفتیم و نشستیم در آن کافه تاریک! همانجا که من روبروی ِ پیشخوان نشسته بودم و تو با خجالت و رودروایسی ِ خاصی گفتی " میشه جاهامون رو باهم عوض کنیم؟!" ... راستش را بخواهی از همان لحظه دوستت دارم! در این یک سال و یک روز لحظه ای بدون دوست داشتنت نفس نکشیده ام... حتی وقت هایی که دلم به قدر تمام دنیا گرفته بوده از تو ، بازهم بیشتر از یک ثانیه قبلش دوستت داشته ام...
دوست داشتن راکد نیست. در جریان است. مثل رودخانه. هرلحظه باید آبی نو ریخت در برکه ی دوست داشتن... باید این برکه را دریا کرد...
*این آهنگ برای ِ من عاشقانه ترین آهنگ دنیاست. چون اولین آهنگ دونفره ی زندگیمه. و البته بسیار صادقه برای من. شروع این عشق در اول ِ زمستون بود... :) گروه سون
- دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ