تا خوابم نبرده ثبتش کنم!
شده ام عینهو یک ماده خرس قطبی! شب تا صبح خوابم. صبح تا شب ایضا! البته نه به این وضوح! دلیلش را هم گذاشته ام اینکه هرروز ساعت 7 باید بیدار شوم و بروم بیمارستان. و وای من چقدر صبح ها زود بیدار میشوم و وای چقدر گناه دارم و وای سلامتی ام به خطر افتاد و قس علی هذا !
وقتی هم اینقدر وای وای میکنم دکتر درونم میگوید : "پلیز کیپ کالم اند اسلیپ دیر!" من هم که از این سری آدمهایی که به شدت به دکتر درونشان احترام میگذارند میگیرم میخوابم همش!
شب ها ساعت 11 تا 7 صبح . عصر ها 2 تا 4/5 و دوباره شب ها... البته امروز روز آخری بود که رفتیم بیمارستان به حول و قوه الهی! تازه خیلی در حقمان لطف کردند و گفتند 15 ام بیایید! وای که باورمان نمیشد و ما و این همه خوشبختی محال بود به واقع!
الانم مامی و ددی رفته اند خانه ی عمو بزرگه و من نرفتم چون به شدت خوابم می آید و دارم میمیرم! یعنی یک جوری شده که از خواب که بیدار میشوم باز خوابم می آید... فکر کنم دارم میمیرم!
از فردا صبح که بیمارستان نیست مامان باز هم پرچم داره نهضت ساعت 7 صبح خواهد بود یقینا ! ساعت 7 صبح بیدار شو کمدت را مرتب کن! 7 صبح بیدار شو اتاق را جارو بزن! 7 صبح بیدار شو میز کامپیوترت دارد خفه میشود از شلوغی! وای که 7 صبح بهترین ساعت برای شیشه پاک کردن است ! :|
امروز داشتم به مامان میگفتم که اصلا در تهران اینطوری نیستم. ظهر ها خوابم نمیبرد و شب ها دیر میخوابم و صبح ها هم زود بیدار میشوم! خانه ی شما قرص خواب آور است اصلا ! مسکن است! هی میگوید بخواب بیبی! بخواب! البته یک چیز دیگر هم میگوید... گلاب به رویتان البته! اگر دارید چیزی میخورید نگویم... ها؟ تعارف میکنید؟ مطمئنید؟ باشد میگویم! ... خانه ی اینها هی رفلکس رفتن به مستراح ترشح میکند! شاید باورتان نشود ! در تهران روزی دوبار هم آدم رغبت نمیکند برود به اتاق فکر ولی اینجا من یا خوابم با دارم فکر میکنم! به همین برکت که داشتید میخوردید قسم!
- چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ