نفیسه هستم از بیمارستان روانی پست میذارم ! آی لاو یو پی ام سی! :|
همونطور که فک کنم قبلا هم گفتم ما 4 تا دختریم (یعنی بودیم :| ) که با هم یک گروه استاژری داریم. تو بخش اعصاب اینجوری بود.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ما اونجا به آموزشمون کلی غر زدیم که چرا ما 4 تاییم و گروه های دیگه 7 تا و حتی 11 تا؟؟ چرا ما انقد کمیم؟ چرا بار همه مسئولیت ها روی دوش است؟؟ چرا ما باید 4 نفری 30 تا مریض ببینیم ولی اونا 11 نفری؟ و حتی چرا زمین در حال گرم شدنه؟؟ و قص علی هذا !
بعد که وارد بخش قلب شدیم مسئول آموزشمون اومد گفت مژده بده مزده بده که یار پسندید شما رو :| فردا لباس مهمونی هاتون رو تنتون کنید و به خودتون برسید که قراره یک آقای با شخصیت به جمعتون اضافه شه ! (البته اینا رو به مجردین جمع گفت نه من!) بله و همه ی چشم ها خیره به در بودن که ناگهان سعید وارد میشود ! :|
آره سعید! بذارید اینجا اینجوری صداش کنیم! (فامیلش رو که نمیتونم بگم :| ) در این بین یه پرانتز باز کنم که من از کودکی از اسم سعید بدم میومد! حتی مورد داشتیم که اسم یکی از اقوام سببی نیره سعید بود و یه سری صحبت شد برا خواستگاری و اینا و من با قطعیت گفتم " اسم شوهر آدم الاغ باشه ولی سعید نباشه ! " البته قصد جسارت ندارم! یه حس درونی بود دیگه! ممکنه جملگی سعید ها هم از اسم نفیسه بدشون بیاد! من که نباید ناراحت شم !
عرض میکردم! این سعید خان قصه وارد شد! بیایید همینجا از تیپ و قیافه طرف بگذریم که همین بس که خود مسئول آموزش به این 3 تا پوزخند میزد که آخی! الهی بمیرم! تیپ هم زده بودین شما ! :|
بریم سر سوابق ایشون! ایشون یه دانشجوی مهمان هستن که اهل شهر ما میباشند و دانشجوی دانشگاه آزاد یکی از شهر های اطراف بودند ! حالا اینکه چطوری از دانشگاه آزاد تونستن به دانشگاه سراسری مهمان بگیرن هم یکی از عجایب خلقته که خب جوابش هم میشه پول و پارتی !
12 میلیون ناقابل بابت هر ترم ! اونوقت من بدبخت از دانشگاه سراسری نمیتونم به سراسری مهمان بشم! در حالیکه حاضرم پولش رو هم پرداخت کنم! :| بگذریم !
روزهای اول ما اومدیم با ایشون از در صلح و دوستی وارد بشیم! شماره دادیم و وارد گروه تلگرام کردیمش ، جواب سوالهاش رو انسان وار میدادیم و الخ !
ولی روزگار اینطوری نچرخید ! و مقصر هم خود سعید خان بود ! سوالهای این آدم تمومی نداشت و البته نداره! ما اصلا جو دانشگاهمون اینطوری نبود. حتی لوده ترین پسر کلاسمون خیلی شان خودش رو بالاتر از این میدونست که بخواد هی سوالهای مسخره بپرسه از ما ! ولی این آدم امکان نداره ببینتت و سوالی نداشته باشه !
خانم الانور زاده شما چه کتابی میخونید؟ خانم الانور زاده دکتر کی میاد؟ خانم الانور زاده چه مبحثی تدریس میکنه؟ خانم الانور زاده دکتر چند سالشه ؟ :| خانم الانور زاده کی کلاس تموم میشه؟ .... در اینجا منو ببینید که دارم از صحنه دور میشم و سوال آخر : خانم الانور زاده الان کجا میرین شما ؟؟ :|
و این روند به طور بسیار بسیار وحشتناکتری هرروز ادامه داره! سوالاتش هم فقط از ما نیست از همه بشریت سوال داره. استاد یه مبحث رو توضیح میده و اون دوباره اظهر من الشمس ترین سوال ممکن رو میپرسه!!
مورد داشتیم از استاد قلب میپرسه پارکینسون چه بیماریه و یا HBA1C چیه !!! کسی که یه کم تو حیطه پزشکی باشه میدونه این سوالات فاجعه است برای دانشجوی ترم 8 پزشکی!
سرتون رو درد نیارم ! ما 5 شنبه امتحان آخر بخش رو داریم. استاد موافق عقب انداختن امتحان نبود و ما هم البته موافق نبودیم! :| ولی سعید مرتب به ما میگفت که امتحان رو عقب بندازیم و با نه قاطع ما مواجه میشد!
تا اینکه امروز اتفاقی افتاد که هنوز که هنوزه و دارم تعریفش میکنم هضمش نکردم!
عصر یه خانم مسن زنگ زد به گوشیم. جواب دادم و گفت که مامان سعید ه ! :|
+بله بفرمایید خواهش میکنم !
- پسرم حالش بده امروز نتونسته بخونه . میشه امتحان رو عقب بندازین؟؟؟؟
+ :| :| :| :| ..... بله... من با بچه ها صحبت میکنم بعد با استاد حرف میزنیم اگر موافقت کردن چشم.
- من کی زنگ بزنم خبر بگیرم؟ تا آخر شب زنگ بزنم؟؟
+خانم من باید فردا برم بیمارستان و با استاد صحبت کنم ! الان که نمیشه! :|
- باشه پس فردا زنگ میزنم!
+مگه پسرتون فردا نمیاد؟
- نه نمیاد مریضه
+ :| :| :| خب حذف میشه که !! نمیتونه انقد غیبت کنه!
- نه میگه نمتونم برم! من فردا زنگ میزنم. تو رو خدا خانم امتحانو عقب بندازین.
+دست من که نیست!
- میگه اگه همکلاسی هام موافق باشن عقب میفته...
+چشم من صحبت میکنم !
بله! و من دیگه واقعا برا اولین بار در زندگیم به قول محسن " هووووووووچ نِظری ندارم !!!"
سوال من اینه : یک آدم 23 ساله چقدر میتونه بچه باشه ؟؟؟؟
- دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ