نمیشه...
+دکتر شین متخصص عفونی ه. یه مرد ِ حدودا سی و چند ساله با قد و وزن کاملا متوسط و صورتی که کاملا خنثی است. و این کاملا به سمت ناراحتی و دلخوریه ! نه اثری از خوشحالی میشه توش دید نه شوق ، نه عشق و نه خنده! امروز رفته بودم پیش مسئول آموزشمون داشتیم حرف میزدیم بهش گفتم فک کنم از گروه ما بدش میاد. همش حس میکنم معذبه که ما باهاش هستیم. گفت نه بابا اون کلا همینطوریه! وقتی وارد اتاقم میشه فک میکنم از یه چیزی عصبانیه و میخواد بیاد باهام دعوا کنه! اولها فک میکردم از من بدش میاد! :دی
تو این سه هفته یکی از صحبت های غالب منو دوستام این بوده که : آخی! بیچاره زنش! من به جای زن این بودم دیووونه میشدم! فک کن! بری اینو ببوسی بعد همینطوری عین یخچال نگات کنه!! و از این دست اراجیف!... ولی خب امروز که موقع ویزیت کنارش واستاده بودم و گوشیش رو دراورد دیدم بک گراند گوشیش عکس یک زن با شال زرد رنگه که تو باد واستاده و موها و شالش رو باد داره میبره.. دیدم باز هم مثل همیشه نمیشه از ظاهر آدما راجع بهشون قضاوت کرده! مسلما دکتر شین عاشق اون زن ه...
++یه جایی هم خواننده میگه : " مگه ریشه از زردی ِ ساقه هاش خسته میشه؟"
+++ چه جوری میشه به سمت ِ خدا برگشت؟... حس میکنم دلم میخواد برم داخل اون دالانی که مهمون امروز ماه عسل میگفت! همون دالانی که تهش نوره و آدم توش سقوط میکنه...
++++خواننده قبل اون بالایی هم میگه : "مگه میگذره آدم از اونی که زندگیشه؟!"
+++++ یادش بخیر! تو" آوای من " از این پست های مثبت دار زیاد مینوشتم! اینجا فک کنم تا حالا ننوشته بودم! کسی اینجا آوای من رو یادشه؟! با آدرسه nafisebano.blogfa !! :دی
- يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ