حسی که بین ماست... از عشق بیشتره...
میدانی ... هرچقدر هم که خودم را به این در و آن در بزنم... هرچقدر هم که غصه بخورم ، گریه کنم و تریپ افسردگی بردارم... آخرش ته ِ ته ِ دلم خوشحالم...
خوشحالم از اینکه هستی... از اینکه اگر هیچ کسی در دنیا را هم نداشته باشم باز هم تو هستی احساس امنیت میکنم... راستش را بخواهی وقتی به تو فکر میکنم خیالم تخت میشود...
خیالم راحت است از اینکه هروقت بخواهم میتوانم صدایت کنم... حرف بزنم... گله کنم... گریه کنم و حتی داد و بیداد کنم و تو...؟ ... باز هم دوستم داری... خوشحالم... خوشحالم که تو مثل اتند های بخش داخلی نیستی که مشکلاتم را نفهمی... خوشحالم که تو مثل خانم ایکس نیستی که تلفن مرا قطع کنی و بگویی به من ارتباطی ندارد... خوشحالم عزیزم... خوشحالم که تو مثل رئیس دانشگاهم نیستی که ساعت ها برای دو جمله حرف پشت در اتاقت بایستم و مرا ندیده بگیری...
خوشحالم که تو مثل هیچکس نیستی... خوشحالم که تو با همه ی اطرافیانم فرق داری... نبین که اشکهایم دارد میریزد من واقعا خوشحالم ...
برای تمام لحظه های که هیچ کس نبود و تو بودی از تو متشکرم... ممنونم که همیشه برایم وقت داشتی... ممنونم که هیچ وقت خسته نبودی.. هیچ وقت خواب نبودی... هیچ وقت سرت شلوغ نبود ... ممنونم که همیشه حوصله ی مرا داشتی...
خدای خوبم... عزیزترین پرستیدنی ِ عالم... ممنونم که اجازه دادی تو را داشته باشم... ممنونم که رهایم نکردی ... و ممنونم که خودت را به من بخشیدی تا در این روزها با یادت زنده بمانم....
- چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۶ ب.ظ
ممنونم که اجازه دادی تو را داشته باشم...
زیباست:)