عاشقانه های یک دانشجوی پزشکی
این روزها حالم خوش نیست. همه چیز در این جسم بیمارم بهم ریخته است. کمی که راه میروم نفسم تنگ میشود. پزشکم میگوید به نبودنت آلرژی پیدا کرده ام. برایم اسپری نفست را نسخه کرده. دو پاف هر دوازده ساعت. اخر نفست جز کورتیکواسترئیدهای استنشاقی طولانی اثر طبقه بندی میشود.
سرم هم خیلی درد میکند. حالت تهوّع هم دارم. باید بروم ازمایش خون بدهم بنظرم کلیه هایم دچار نارسایی حاد شده است. دیگر توان دفع سموم دوری ات را ندارند! خب به بیچاره ها حق بده مگر دو تا کلیه ی کوچک چقده توان دارند که هی خون پر از غم و غصه ی مرا تصفیه کنند؟
دیشب که دراز کشیده بودم متوجه شدم شکمم هم بزرگ شده است! باورت نمیشود! دق کردم دیدم شیفتینگ دالنس اش مثبت است! غم و غصه هایم جا نشده اند در قلبم امده اند در شکمم جاخوش کرده اند و آسیت داده اند! پزشکم میگوید باید تپ مایع اسیت کرد... ولی مگر میشود غم و غصه ها را با یک سرنگ کشید بیرون و خلاص شد؟...
سرت را درد نیاورم... بیماری ام خیلی کامپلیکه شده... پزشکم یک سی بی سی از خونم چک کرد و گفت لنفوسیتوز قابل توجهی بهم زده ام... شکش به خیلی جاها رفت اما من خودم بهتر میدانم. گلبول های سفید خونم خسته شده اند از دوست داشتن بی انتهای تو! یک تصمیم همگانی برای شورش علیه قلبم گرفته اند... بگذار علم طبابت این چیز ها را باور نکند...
... قبل از اینکه کیس ریپورت شوم بیا... اگر نیایی همه عالم میفهمند دختری بخاطر دوری تو پس از رنج زیادی جان داد ... ان وقت به ویرایش های جدید هاریسون ریسک فاکتور دوری از معشوق برای همه ی پاتولوژی ها اضافه میشود!
+تاثیرات هفته اخر داخلی و شب امتحانه... جدی نگیرید :))
- جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ