این شهر بی حضور تو ... یک تخته اش کم است!
شما در حال حاضر در حال خواندن نوشته های دختری هستید که ساعت ٨ صبح امروز باید یک مقاله ی لهستانی به شدت مزخرف ٩ صفحه ای را ارائه بدهد و او در ساعت ٤٠ دقیقه بامداد تا صفحه ٤ ترجمه کرده و واقعا میان یک سری عدد گنگ گیر کرده است! این دختر نمیداند که دقیقا نویسنده ی مقاله چند درصد مرگ و میر برای بیمار سوختگی درجه سه به دلیل نارسایی کلیوی پیش بینی کرده و حتی نمیداند منظور نویسنده از اوردن این همه عدد نامرتبط چیست؟
دختر قصه ی ما تا ساعت ٩ شب گذشته که یعنی همین امشب باشد که در حقیقت دیگر امشب نیست ، در پارتی تولد بوده و الان امید جهان مرتبا در ذهنش میگوید : بگو تو منو میخوای خب ، منم تو رو که میخوام خب! میگی کوتاه نمیای خب ، منم کوتاه نمیام خب!!
و البته دیروز صبح که یعنی همان امروز بوده که گذشته و تمام شده در گروه شش نفره ی این دختر برای کنفرانس std روز چهارشنبه همین هفته قرعه کشی به عمل امده که از قضا اسم این دختر درامده به واقع!
بله عرض میکردم! شما در حال حاضر نوشته های همچین دختری را میخوندید و اگر گمان میکنید که او نشسته و دارد بر سر خود میزند و تکالیف بی پایانش را انجام میدهد سخت در اشتباهید! او الان دراز کشیده و امید صباغ نو میخواند ... همانجایی که میگوید :
این شهر بی حضور تو یک تخته اش کم است!
- سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ق.ظ