ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

نمیدونم چه رسمیه بین بلاگرها (که شاید بین بقیه دانش آموختگان هم باشه) که فکر میکنند تقلب کردن خودشون تقلبه ، تقلب کردن بقیه ...نه !!! :|

همه میخوان پست تقلبی بذارن اینطوری شروع میکنند که " از تقلب میگید پس تقلب واقعی ندیدین!! بذارید من براتون بگم تقلب یعنی چی!!! " :|


نه دوستان! من هم مثل همه ی شما و همه ی ملت غیور تقلب کردم ! من هم دو تا کورس قبل برگه ام رو با ثمین عوض کردم ! من هم سر تمامی امتحانات عملی دانشگاه اعم از آزمایشگاه میکروب و بافت و اتاق تشریح و مولاژ سوالا بهم رسید ! (البته همه اش نه! چون بالاخره باید همیشه 4 نفر قربانی میشدن و چند باری هم من خودمو قربانی کردم!! ) من هم تو امتحان فیزیک پزشکی دو نفر رو و در امتحان اخلاق پزشکی یک نفر از خطر حتمی افتادن نجات دادم ! :|

ولی به خدا هیچ کدوم اینها کار شاخ و غیر قابل هضمی نیست! کار قابل افتخاری هم نیست ! :| ما حتی مورد داشتیم سر امتحان آی تی طرف برا یکی از بچه ها پاور رو آماده کرد ریخت تو فلش رفت فلش زد به کامپیوتر طرف ! بعد نمره اش شد 20 ! در حالیکه خب 5 هم براش زیاد بود ! :|

واللا ! :|

امشب تو فیلم در حاشیه یارو برگشت گفت : "خدا در و تخته رو خوب رو هم جور میکنه!!!!"

:|

یک وقتایی دلم برای اون فخر الزمان الانور بانویی که تند تند کلمه ها رو پست میکرد تنگ میشه... خیلی تنگ!

امشب و این ساعت و دقایق از اون وقت هاست. میدونم اگه الان تند تند تایپ نکنم باز اون اون حس میپره... باز میرم تو همون خلسه ی قبل.

شنبه امتحان کبد دارم. این امتحانم اصلا فرجه نداره. عملا هیچی براش نخوندم. ولی خب برام مهم نیست. نه که نباشه... هست ولی خودمو براش ناراحت نمیکنم... اسفند استاژر میشم... نمیدونم این خوبه یا بد... به قول یارو گفتنی اکسترن! .... سارا (جاریم) اسفند فارغ التحصیل میشه... من بهش میگم خوش به حالت... اون میگه خیلی میترسم... از مسئول جون ِ آدمها بودن خیلی میترسم... ولی من میگم خوش به حالش... خوش به حالش نه؟

راستی... چرا نهنگ ها به صورت دسته جمعی خودکشی میکنن؟ ... چی تو ساحل هست که یه روزی چند تا نهنگ رو به طرف خودش میکشونه؟ ... به طرف مرگ... به طرف خفگی... به طرف هوایی که نیست... ؟

بنظرتون میشه علتش یه جور بغض باشه ؟ ... یه غم سنگین؟... یه غمی که 200 تا نهنگ .... 200 تا نهــــــــــــــــــــــــــــــنگ نتونن باهم به دوش بکشن؟... یه جور اندوه ِ ناشی از سختی ِ زندگی؟...

یعنی میشه یک نهنگ روزی به جایی برسه که دیگه دریا براش تنگ باشه؟... که بخواد خودشو پرت کنه بیرون از این تنگنا؟...

یعنی میشه یه آدم یه روزی دیگه نتونه تو میلیون ها و میلیاردها ملکول هوای اطرافش ، مولکولی برای نفس کشیدن پیدا کنه و از این اندوه بمیره؟...

و عسی ان تکرهوا شی و هو خیر لکم

و عسی ان تحبوا شی و هو شر لکم


"سوره بقره"


+خدایا من دیگه هیچی نمیخوام فقط ازت خواهش میکنم بهم آرامش بده. آرامشی که کمک کنه زیر بار این بغض خفه نشم... همین...

نوشته های قرمز ِ روی ِ مانیتور لپ تاپ " به دلیل عدم ِ ظرفیت با درخواست شما مخالفت گردید" ... این همه دعای ِ بی ثمر... پله های قدیمی ِ بیمارستان رو میام پایین. راهروی ِ روبرو چند تا کارگر مشغول ِ تعمیرات اند و خالیه. میپیچم تو راهروی سمت راست. آخر راهرو میرم تو بخش شیمی درمانی. کنار ِ صندلی ِ مامان میشینم. شناسنامه های سمانه و شوهرش رو میدم دست مامان. صدای ِ بابای سمانه هنوز تو گوشمه " اگه کاری از دست من برمیاد رودروایسی نکنین ها " ... یه پسر قدبلند با یه خانم میانسال وارد اتاق میشن. پسره میاد طرف آبسردکن که کنار منه. دستاش میلرزه. یه دونه قرص درمیاره و با آب سر میکشه. مامانش میره سرم هاش رو میده به پرستارهای اونطرف که آماده کنند. پسره با کفش هاش ور میره که دربیارتشون. به موهای پرپشتش نگاه میکنم و فکر میکنم چی به سرشون قراره بیاد... انگشت کوچیکه ی دست راستش ناخن بلند داره. یعنی ساز میزنه؟ ... پرستار سرمش رو میاره .. سرم روش کاور داره. پسره نگاهش به سرم ه. دراز میکشه و با صدای خیلی آرومی میگه "من خیلی استرس دارم..." ... تو اتاق رئیس دانشکده واستادیم و جلو چشممون دارن بدترین لاین استاژری رو به ما میدن چون ما رو مسئولین نفوذ نداریم... ولی بعضیا دارن... این هفت ِ اسفند ِ لعنتی قراره کی برسه پس؟ قراره تا آخر ِ عمر ِ من انتخابات کش پیدا کنه؟ ... تو همه ی این مدت صدای چاووشی میاد " یه پاییز ِ زرد و زمستون ِ سرد و یه زندون ِ تنگ و یه زخم ِ قشنگ و غم جمعه عصر و غریبی ِ حصر و یه دنیا سوالو تو سینه ام گذاشتی..."

یک جایی هم بزرگوار میفرماید : "خیره میمونم به چشمات... حتی گریه ام نمیگیره!"


خیلی مفهوم داره ها ! ... خیلی...

بله بله ! یک جایی هم هست که حضرت شاعر میفرماید :


"خبر داری که شهری روی ِ لبخند ِ تو شاعر شد؟

چرا اینگونه

کافر گونه

بی رحمانه

میخندی؟! "



بله گویا از پشت صحنه اشاره میکنند که به بنا به دلایل ِ نامعلوم حال تعدادی از خوانندگان بهم خورده و تا پزشکان مقیم ِ ما در وبلاگ اونها رو استیبل میکنند من صلاح رو در این میبینم که دیگه بیشتر از این در باب مقوله ی فوق الذکر دُر افشانی نفرمایم همی! :دی

امروز رفتیم خونه سمانه! :دی همکلاسی و دوست ِ نوعروسمون! رفتیم خونه نویی و براش کادو و گل بردیم که اون ثابت کرد که به راستی "عروس وار" (!) شده بوده و آقای همکلاسی نسوخته به پای ِ این دختر! :دی بلکه دختر داریم شاه نداره! :دی بله!




سمت چپی کیک شکلاتیه که خامه روش رو هم خودش درست کرده البته! اون نون تست ها هم نان سیر هستند که بسی خوشمزه بودند! کارامل هم من دوست ندارم ولی خب خوشگل بود! :دی (جای دوستان خالی :) )

امروز حالم خوب بود. به دو دلیل! اول اینکه رفتیم با ثمین و مینا تو یک گل فروشی بزرگ و گل خریدیم! عروس هلندی ! :دی خیلی دوسش داشتم! کلا گل خیلی دوست دارم. خیلی حالم رو خوب میکنه :)

و دوم هم که جایی خونده بودم قبلا از نظر روانی برای رفع خستگی های آقایون بهتره که آقایون با خانمها در ارتباط باشند ولی برای خانمها بهتره که با دوستان ِ هم جنس ِ خودشون در ارتباط باشند و وقت بگذرونند. :) حالم خوبه وقتی با دوستام وقت میگذرونم ! :دی (تازه فردا صبح هم قراره کافی شاپ گذاشتم با مرجان! ضمن اینکه جا داره عرض کنم گور ِ بابای ِ اون ترازویی که هفته ی پیش عدد منحوس ِ 58 کیلو رو نشون داد و من داشتم سکته میکردم! :| وزن ِ خودمه دوست دارم بره بالا اصن ! :| )


+پیرو ِ پاراگراف ِ بالا ، هولدن نیاد بهمون گیر بده صلوات بفرست :| :دی

بی خیال حرفایی که تو دلم جا مونده

بی خیال قلبی که این همه تنها مونده

آخه دنیای ِ تو دنیای ِ دلای سنگیه

واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه...


+منو ول کنید تا فردا سیاوش قمیشی گوش میدم ، گریه میکنم و پست میذارم...

دستهایم یخ کرده است. دلم بیشتر...

حس میکنم سرما دریچه ی میترال را پشت سر گذاشته

با سرعت ِ محو شدن ِ ابری که از دهان ِ عاشقی در هوای سرد با گفتن ِ "دوستت دارم" ی ایجاد شده است ، آمده و از آئورت گذشته

شریان به شریان مسیر را طی کرده

و از قلبم به تمام سلول ها منتشر شده است...

درست مثل این اکسیژنی که با بغض به سلولهایم میرسانم

سرما هم درون تک تکشان نفوذ میکند...

سرمای بی مهری سرمایی است سخت سوزان!


*صدای سیاوش قمیشی

در زمینه ی عاشقانه نگاری های اخیر جا داره عرض کنم که :

"اهل ِ سخن های سیاسی نبود...
بر پدر ِ فتنه ی هشتاد و هشت !"*


:| البته دلبر ِ ما گویی از عنفوان ِ نوازدای اهل سخن های سیاسی بوده و فتنه ی هشتاد و هشت در این یک زمینه استثنائا بی تقصیر هست!

بهش میگم نمیشه انقد سیاسی نباشی!؟! من خسته میشم از این حرفها و از این جو ! میگه از یک ارشد ِ علوم سیاسی انتظار داری چی باشه؟ مثل این میمونه که من به تو بگم میشه انقد بیمارستان نری؟ من خسته میشم از جو درمانی ! منطقیه؟


*نفیسه سادات موسوی