ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

دیروز درمانگاه چشم با دکتر میم بود. اولین باری بود که دکتر میم رو میدیدم. تا ساعت 11 کلاس داشتیم با دکتر شین بعدش باید میرفتیم درمانگاه. ما که رسیدیم دکتر اومده بود و 5 تا مریض رو هم صدا کرده بود تو اتاق. (ما گروهمون 5 نفره) خلاصه ما رفتیم تو اتاق و خیلی شلوغ شد.

دکتر میم به طرز عجیب و غریب و زاید الوصفی "فس فس" میکرد. ما که رفتیم مریض ها گفتند 20 دقیقه است اومده ولی هنوز مریض شماره یک رو داشت ویزیت میکرد. ما رو که دید شروع کرد به صحبت... "به این میگن دستگاه لیزر! چقد با لیزر آشنایی دارین؟ پزشکی کلا داره رو به فیزیک پیش میره! کاشف لیزر دکتر جوان بوده که یک فرد ایرانیه و ..." قس علی هذا ! نمیخوام بگم چرت و پرت ولی خیلی بی ربط صحبت میکرد. ما هم دورش واستاده بودیم و گوش میکردیم.

یک کم گذشت و مریض شماره دو در حال ویزیت بود که یک مرد جوان که از اول روی تخت نشسته بود اومد جلو. شماره ای که دستش بود 5 بود. به دکتر میم گفت  " دکتر بجنب دیگه! ظهر شد! چیکار میکنی؟ از یه ربع به 11 اومدی الان 11 و 40 دقیقه است هنوز دو تا رو هم ویزیت نکردی!"

دکتر هم گفت  "برو بشین آقا ! نظم اینجا رو بهم نریز! من هم مریض دارم هم دانشجو!"

پسره گفت : " ینی چی آقا؟ مگه مردم علاف اند؟ اینا برن یه جای دیگه یاد بگیرن! " ( ما رو میگفت هااا :))) )

دکتر هم گفت : "اینجا اول آموزشیه بعد درمانی! میخواست بری مطب! بعدش هم مشکل داری برو به رئیس بیمارستان بگو! حرمت مطب و کلاس رو نگه دار! "

پسره هم گفت  : "مسخره کردین خودتونو ! " دکتر هم کم نیورد و گفت :" مسخره هفت جد و آبادته !! " :| حالا دوربین رو پسره زوم میکنه که از در خارج میشه و بعد صدای گوووووووووووووووووووووومب رو داریم که در در این صحنه به شدت بسته میشه! حالا تو راهرو مریض های اتاق های دیگه رو میبینین که از اتاق ها خارج شدن تا ببین این انفجار صدای چی بود و کدوم بیماری اینطوری از دکترش تشکر کرد !! :)) :|

صدای دکتر میم هم از پشت در میاد که داد میزنه " بی شعور ِ کثافت ِ الدنگ!!!!" :| :)))))

خب بهتره از سناریو نویسی دست برداریم و بطور کاملا خلاصه بگیم که تا ساعت 2 چه اتفاقی تو مطب دکتر میم افتاد!

نصف نگهبانها و مسئولین درمانگاه به مطب احضار شدن! 46 بار اون مریض آدم روانی و مشکل دار و بی ادب و تربیت نشده خطاب شد! 15 بار دکتر گفت که بخاطر این سانحه مریض هاش سکته ناقص کردن! 6 بار به ما اشاره کرد و گفت دیگه دستمون به طبابت نخواهد رفت! 3 بار گفت اگه کسی تو این مکان نا امن من رو مورد اصابت سلاح سرد از جمله چاقو و قمه و امثالهم قرار بده کی پاسخ گوئه؟ و نهایتا 4 بار به سقف اتاق اشاره کرد و گفت در اثر بستن در یک سری ریزگرد تولید شده که به احتمال خیلی زیاد این ریزگرد ها باعث میشه در آینده ما سرطان ریه و پستان (!! اینو کجای دلم بذارم آخه؟؟!) بگیریم! :|

تا عصر هم هر مریضی که میومد میگفت من اگه جلو اینو الان نمیگرفتم این تخلیه نمیشد میرفت تو خیابون به ناموس شما تجاوز میکرد!!!! :|

بعد آها ! یه چیزی یادم رفت! برگشته میگه : این آدم اگه روانی شده نشون دهنده اینه که رئیس جمهورش روانی بوده! وزیر کشورش روانی بوده! نماینده مجلسش روانی بوده!!! :)))) ای خدا !!! به کی بگم خب من ؟؟! :)))

خلاصه یک شکایت نامه از طرف بیمارستان تنظیم کردن که از یارو شکایت کنن که نظم درمانگاه رو بهم ریخته!

امروز صبح با دکتر شین درمانگاه داشتیم زودتر رفتیم هنوز دکتر نیومده بود. ما تو اتاق بودیم دکتر میم با دوتا افسر اومد تو اتاق! برگشته به اونا میگه این ترکهایی که رو دیوار میبینین به خاطر اصابت در ایجاد شده!!! حاضرم قسم بخورم اون ترکها از قبل رو دیوار بود!! :|


هیچی دیگه! نمیدونم آخر و عاقبت شکایتش به کجا رسید! مسلما طرف رو هم اعدام نمیکنن نهایتش یه تعهدنامه ای چیزیه! من قبول دارم کارش درست نبود ولی وجدانا بیایید انقد یه قضیه ای رو الکی جدی نکنیم! واللا ! :دی

+آدم قارتی به آدمی میگن که خیلی بلوف میزنه و زیادی به چیزی پر و بال میده! محسن همیشه به من میگه قارتی! :)) قضیه رو هم که براش تعریف کردم میگه استاداتون قارتی اند که شما ها قارتی شدین دیگه!! :| :دی

این بار آخری که دیدی صدایم لرزید... خواسته بودم چیزی بپرسم... خواسته بودم بپرسم تا به حال زن بوده ای؟...

تا به حال شده طاق باز روی تخت دراز بکشی ، به سقف ِ پوچ ِ اتاقت نگاه کنی و آن مایع شفاف ِ شور مزه ی آشِنا ، مثل ِ رودی آرام و گرم راه باز کند از گوشه چشمانت؟

شده تری ِ گرمش را روی شقیقه ات حس کنی و اندوه ِ دلت نگذارد جلویش را بگیری که گوش هایت را قلقلک ندهد؟

آیا شده اشکهایت برود از پشت ِ گوشَت جاری شود طوری که موهای بلندت را خیس کند و تو همانطور به سقف خیره بمانی و بغضت هنوز آزارت دهد؟

شده دلت بخواهد این لَختی و سکون تا آخر دنیا ادامه پیدا کند و این تری از چشمت تا وسط موهایت تمام نشود؟

تا بحال شده یاد بگیری عصبانیتت ، اندوهت ، دل تنگی ات ، دل شکستگی ات ، دل خوری ات و هزار بار دلت را اینطور آرام و بی صدا رام کنی؟

تا به حال زن نبوده ای نه؟

پس بیا بگذریم... نمیفهمی چه میگویم...

ای ما و صد چو ما ز ِ پی ِ تو خراب و مست

ما بی تو خسته ایم

تو بی ما

چگونه ای؟؟


"مولانا"


سه شنبه ها روز جراحی ِ دکتر شین ه. امروز نوبت گروه ما بود که باهاش بریم. ساعت 8 رفتم تو بخش و  شرح حال یکی از مریض ها رو گرفتم که البته به گفته ی خودش عمه ی یکی از اتند هامون هم بود !!! (چه فحش ها که قبلا ما به این عمه خانم ِ فرهیخته نداده بودیم!! چه زحمت ها که برای ِ ما نکشیده بودند ایشون!! :)) ) بعد به دلیل ذیق وقت و اینکه استاد رفته بود اتاق عمل وقت نکردم شرح حالش رو مکتوب کنم.

قبلا دیده بودم که مریض ها رو از یکی از سالن ها میبرن تو اتاق عمل. رفتم همونجا و سرم رو انداختم پایین برم تو. (البته اصلا شباهتی به فیلمها نداشت! در که باز میشد اولش یه سالن خالی بود با سه تا در دیگه که بسیار شباهت میداد با غسال خونه. ) بعد از در بزرگ تر وارد شدم که منشی اتاق عمل اومد گفت : سیاهی کیستی؟

گفتم از سرخوشیم نیومدم خانم جون! دانشجوی دکتر شین میباشم. گفت تشریف ببر بیرون بیمارستان کلا (!) از در پذیرش بیا تو ! این ورودی مال بیمارهاست ! هیچی دیگه رفتم بیرون و دوباره از پذیرش این طرفو بگرد اون طرفو بگرد یه دری پیدا کردم روش زده بود اتاق عمل! گفتم اکی دیگه! همینه لابد! رفتم زنگ زدم بعد از اندی یه مرد سیبیلو اومد درو باز کرد که دقیقا خود ِ آقای متصدی سردخونه بود فک کنم ! :| گفت چی میخوای بچه؟ گفتم : آقا دانشجو ام خیر سرم ! دوست ندارین نمیام هااااا

گفت این در ِ مخصوص پزشک هاست ! برو از یه در دیگه اونطرفه ! خب بخیال شیم از اینکه در بعدی مخصوص ِ دانشجوهای پسر بود و اجازه بدین که برسیم بالاخره به در ِ خودمون ! :| رفتم تو و دیدم یه خانمی داره لباس عوض میکنه و لباس سبز میپوشه. گفتم خانم جون من لباس ندارم خودم ! چی بپوشم؟ گفت صبر کن صدا کنم خانم مسئولشو. خانم مسئولش یه خانم مسن بود با مقنعه ای که 90 درجه تو سرش چرخیده بود. اومد یه دست لباس آبی بسیار زشت و گشاد که در عکس ذیل مشاهده میکنید ، داد دستم! شلوارش رو روی شلوارم پوشیدم و مانتوش رو هم روی روپوش ِ سفیدم. گفتم اشکال نداره مقنعه ام رو عوض نکنم تو رو خدا؟؟؟ گفت نه انشاا... که بهت گیر نمیدن.

هیچی جاتون خالی سرمو انداختم رفتم بیرون! یه راهرو بود که چند عدد اتاق اینورش بود و چند تا اتاق عمل هم اونور. البته لازم به ذکره که وقتی از رختکن خارج شدم دقیقا در ِ بغلی دری بود که اول ِ اول ازش اومده بودم تو و بیرونم کرده بودن ! :| همینطوری سلانه سلانه میرفتم اتاق عمل دکتر شین رو پیدا کنم که یه فریادی از اندرون ِ یکی از اتاق ها من رو احاطه کرد که " خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااانم! این چه وضعشه؟؟؟؟ گفتن روپوش رو عوض کن نگفتن رو همون بپوش که!!!!"

بعله! اینجا دوربین من رو نشون میده که کانهو (املا؟ :| ) موشی به درون لانه خزیدم و چه بسا دویدم و اون خانمه هم مقنعه رو داد دستم و گفت اگه از اول اینو سرت میکردی نمیفهمید! حالا هم عوض کن! بله! حالا هم ایش ایش و اه اه و پیف پیف های من رو داریم که مسلما راه به جایی نمیبره!




با توجه به عکس فوق دیگه نیازی نمیبنم بیش از این توضیح بدم که مقنعه هه رو کلا 5 ساعت با دست گرفته بودم که از سر نیفته و مانتوش هم چقد گشادم بود :|

خلاصه رفتم اتاق عمل! اتاق عمل نبود که میدون جنگ بود! انقد که جمعیت زیاد بود اونجا! هرکسی هم برا خودش یه کاری میکرد. دکتر شین هم مسئول گیر دادن به ملت بود! " ست ِ عمل رو درست باز کن اول اینطرفیه! چند سال داری کار میکنی هنو یاد نگرفتی؟" " چسب روی گان مریض رو درست بزن! 5 درجه انحراف داره از معیار اصلی!!!" " پات رو درست بردار بذار اونور پایه میکروسکوپ!!" " اوووووووووووووووووی! ته مقنه ات خورد به سرم! آن استریل شدی!!! برو بیرووووون!! " (واقعا موندم که مثلا مقنعه اش استریل بود؟؟! :| )

عمل آب مروارید اول رو شروع کرد و بچه ها هم سر رسیدند. حالا بگذریم از اینکه این یه مریض از دستمون در رفته بود و شرح حال نگرفته بودیم ازش و هممون رو حین عمل و بعد عمل شست و پهن کرد و هنوز خشک نشدیم البته! از این هم بگذریم که کلی به من گیر داد که چرا شرح حال مریض رو مکتوب نکردی قبل عمل و من وسط عملش رفتم شرح حال رو به یک پلشتی (!) ِ زاید الوصفی مکتوب کردم!

الان تنها چیزی که ذهن منو درگیر کرده اینه که نکنه اون مقنعهه شپشی باشه و موهام شپش بگیره؟؟؟ چه خاکی به سرم بریزم به واقع؟! :((

امشب یه جوری داییم از نفر اول شدن هاشمی خوشحال بود یه لحظه فکر کردم هاشمی دایی ِ سومم بوده و من این همه سال بی خبر بودم! واللا!

دوست دارم از فاز ِ اون بزرگواری که به پست پایین منفی داده مطلع بشم به واقع! :| :دی


بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!
پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!
بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!
کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم
من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام
از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم!


امید صباغ نو





*صدای ِ ابی

از پشت صحنه یکی لطف کنه یه کاغذ سفید به من بده میخوام با خط خوش و خوانا بنویسم " غلط کردم !"

آقا من خسته میشم خب! :| من توان ندارم1 من اصلا برا این کارا ساخته نشدم! :| از شنبه که استاژر شدیم و عملا دوران کارآموزیمون شروع شده دهنمون سرویس گشته! :|

تازه ما با چشم شروع کردیم که همه میگن خیلی آسونه و یه جورایی به کویت ِ بخش ها شهره است! بریم داخلی فک کنم دیگه رسما اکسپایر بشم  :| سر صبح ساعت 7 و نیم که باید ورود بزنیم بعدشم کلاس شروع میشه بعدش هم یا درمانگاه یا بخش!

امروز درمانگاه بودیم با دکتر شین. فلوشیپ قرنیه است. 24 تا مریض رو 3 ساعت و خرده ای طول داد تا ویزیت کرد. اونم چه ویزیتی. ویزیت نبود که فقط تخریب ما بود جلو مریض ها. میگفت اول شما شرح حال بگیرین . ما ازش سوال میکردیم چشه و بعد دیدش رو بررسی میکردیم و عدد میدادیم. بعد اون خودش با دستگاه نگاه میکرد مثلا میگفت یه شماره اشتباه گفتین :| یا مثلا چی الان تو چشمش میبینین. ما بدون دستگاه نگاه میکردیم خب هیچی دیده نمیشه آخه مسلمون؟؟ میگفت واقعا که ! یکی از ریز ترین عروق چشمش گشاد شده مثلا !! :| شما هم دکترین؟؟؟ مگه من به شما درس ندادم اینا رو؟؟؟ :|

یکی نیست بگه تو خود ِ فلوشیپت رو با مایی که استاژر یکیم اونم تو هفته اول مقایسه میکنی؟؟ تو با دستگاه ما با چشم غیر مسلح؟؟؟ :| انتظار ها دارن ملت به خدا :| یعنی هرچی هم شرح حالت خوب بود اون یه ایرادی میگرفت!

تازه خودش که لم داده بود ما هم عین فرفره تو اتاق 3در4 هی این مرضو از رو این صندلی بلند میکردیم رو اون میشوندیم باز دوباره. 4 ساعت روپا بودیم :|

شاطر نونوایی انقد روپا نیست! به خدا این خوبش باشه من برم اورژانس امداد روز اول به دوم نرسیدم میمیرم ! مطمئنم! :| خدا لعنت کنه اونی که پزشکی رو انتخاب کرد تو برگه ی انتخاب رشته! :|


+خسته شدم انقد :| گذاشتم!


معرفی میکنم : ایشون استتسکوپ (گوشی پزشکی ) ِ لیت من ِ الانور نشان بنده هستند ! :دی

سابق برا این بابا یه استتسکوپ ِ گمنام برام خریده بود به قیمت 37 هزار تومن! اما این حدود 400 هزار تومن برام آب خورد! (البته مشکیش ارزونتره! این آب نفتی ه! :دی)




کلا با برند خریدن میونه ی خیلی خوبی ندارم اما حقیقت اینه که لذتی که در تملک برند هست تو هیچی نیست! :دی
بعد از گوشی آیفون این دومین برندی ه که صاحبش شدم! امیدوارم آخریش نباشه ! :))
جا داره در راستای 22 بهمن و مید این یو اس آ بودن ِ لیت من و آیفون عرض کنم که " آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند! " :|

+ چند وقت پیش با محسن تو جاده بودیم بعد یه بی ام و از کنارمون رد شد. به محسن گفتم " بی ام و یه حس خیلی خوبی داره! مثل بقیه ی ماشینهای خارجی نیست! یه حس خاص و جالب داره! " گفت چه حسی؟ گفتم " یه حسی شبیه اپل !!!! " :)))) حالا جا داره عرض کنم یه حسی شبیه لیت من ! :))

دوباره عهد میکنی که نشکنی دل ِ مرا

چه وعده ها که میدهی... به رغم ِ ناتوانی ات !

کاظم بهمنی

*عنوان از سعدی



تهران- حیاط خونمون - آذر 94