نجمه کنارم نشسته بود و میگفت یک خواستگار خیلی بااخلاق و خوب و ایده آل و همه چی تمام دارد. متقاعدش کنم که ازدواج کند...
گفتم چرا نمیخواهی ازدواج کنی؟ گفت هنوز از مجردی ام لذت میبرم. دوست ندارم مسئولیت بپذیرم. دوست ندارم کسی وارد زندگی ام شود...
خواستم بگویم ولی ازدواج خیلی خوب است. آدم را آرام میکند. آدم وقتی کسی را بیشتر از خودش دوست دارد مهربان میشود. بزرگ میشود. درس یاد میگیرد. هدف دار میشود. اصلا خانم میشود... باور کن خواستم اینها را بگویم ولی نگفتم... یادم افتاد به 7 ماه پیش به قبل ترش. به فراغی که داشتم به راحتی فکرم ... به ... یادم افتاد که چند شب بعد از آن را با گریه خوابیده ام... منی که تمام زندگی ام فکر میکردم گریه کردن را غیر از برای مناسبت ها بلد نیستم... فکر کردم که چقدر نگران بوده ام؟ چقدر به خدا به کائنات به همه چیز رو انداخته ام؟ چقدر خیره شده ام به صفحه ی گوشی... چقدر دلتنگ بوده ام... چقدر مچاله شده ام از تنهایی؟... میدانید وقتی کسی نیست خب نیست! این نبودنش قطعی است همیشگی است. نه خودش هست نه خیالش نه دلهره اش نه صدایش نه خاطره اش... خصوصا خاطره اش... یک آدم تنها چه میداند زندگی کردن در شرایطی که از هر خیابان شهر که رد میشوی باید خاطره هایت را مرور کنی یعنی چه؟...
نه اینکه پشیمان باشم... نه... ولی سخت است... هرکه فکر کند ازدواج بهشتی است که همه ی خوبی ها را باهم دارد اشتباه میکند... در شرایطی که طرفت را دوست نداری و دوستت ندارد ازدواج جهنم است. در غیر این صورت هم بهشت نیست! باور کنید نیست! یک شرایطی است که خوبی دارد اما بدی هم دارد. عشق دارد اما حس خفه کردن ِ طرف مقابلت وقتی که تو در اوج ِ احساس و هیجان داری در مورد مهم ترین مسئله ی حاضر حرف میزنی و او بی تفاوت پول بنزین ماشینش را پرداخت میکند هم دارد! خنده دارد اما گریه هم دارد. رویای آینده را دارد اما دلهره ی فردا را هم دارد.
هرکس بیاید بگوید من در زندگی مشترکم هیچ مشکلی نداشتم چرند گفته. یکی کار ندارد. یکی تحصیلات ندارد. یکی سربازی نرفته. یکی پدر و مادرش برایش تصمیم میگیرند. یکی مشکل خانه دارد. یکی آبش با طرف در یک جو نمیرود و ... هزار و یک مسئله. مسائل کوچک ِ کوچکی که وقتی شما مجردید به تنهایی خیلی راحت حلش میکنید ولی وقتی دوتا شدید دیگر مسئله ی کوچکی نیست! مسئله ی بزرگی است که شما سر آن با همسرتان اختلاف دارید. کی برویم مسافرت ، فرش خانه مان چه رنگی باشد. تلویزیون را کجا بگذاریم. کی هم را ببینیم. پدر و مادر همسرتان کی میخواهند بیایند خانه تان و... اینها همه بچگانه است ولی در حالیکه شما یک نفر باشید برای تصمیم گیری...
میدانید اینکه من الان بگویم گذشت کنید حرف درستی نیست. آدم وقتی سر همه چیز گذشت میکند یک جایی به بعد خسته میشود. دیگر میگوید نه. یک بار هم حرف من! اینجاست که جر و بحث ها شروع میشود. همسرتان عادت کرده شما از نظرتان بگذرید. شما گذشته اید چون نمیخواستید جر و بحثی بشود. اما حالا دیگر نمیتوانید...
اینها یک گوشه از مشکلات تاهل است. تاهل هزار و یک مسئله دارد که تجرد ندارد. حکایت بچه داشتن و نداشتن است. نداشتنش یک غصه است . داشتنش هزار و یک غصه!
البته ننوشتم این مسائل ِ درهم و برهم را که بخواهم تخریب کنم مسئله ی ازدواج را. نوشتم که بگویم اگر هنوز خیلی خوب بلد نیستید با یک سری تفکرات مخالف خودتان که از قضا فکر میکنند کاملا صحیح اند ، کنار بیایید ، با همان تنهایی خودتان خوش باشید. سودش از ضررش بیشتر است...
- ۳۱ نظر
- ۳۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۵