ما از اسفند انشاا... وارد دوره استاژری یا همون کارآموزی میشیم بعد این دوره تا انتها یه جوریه که باید بچه های کلاس گروه بندی بشن. در دو گروه بزرگ برای بخش های مینور و چند گروه کوچک تر برای بخش های ماژور. این رو داشته باشید تا بریم سر اصل ماجرا.
کلاس ما چند دسته است کلا. ما 8 تا دختر همشهری هستیم که تو همون شهر محل زندگیمون درس میخونیم. بیاید اسم شهر ما رو بذاریم داروقوز آباد ! یکی از پسرهای کلاس هم دارقوز آبادی ه! از طرف دیگه بقیه ی پسرهای کلاس قرار دارند و بقیه ی دختر ها که خوابگاهی اند ! 5 نفر از این دختر ها کلا از ترم یک یه سری کارها و رفتار های عجیب و غریب داشتند که این رفتار ها علاوه بر ظاهر غیر عرفشون و دیر اومدن های سرکلاس و غیبت ها و موبایل بازی کردن ها و الخ ، باعث شده ما تو این 7 ترم یه سری ضربه ها بخوریم که البته برا من زیاد مهم نبوده! بیشتر چوبش رو خودشون خوردند. حالا در طی این 7 ترم به همین علت های فوق الذکر بقیه ی بچه های کلاس یه سری کانتکت هایی با اینا داشتند .
این قضیه رو هم داشته باشید فعلا تا بعد !
در این 7 ترم اصولا کلاس ما برای آزمایشگاه ها و باقی مسائل به سه گروه تقسیم میشده. پسرها. دارقوزآبادی ها و دخترها ! همیشه هم سناریو اینطوری بوده که مثلا گروه اول باید سر صبح ساعت 8 آز باشه. حالا کدوم گروه اوله؟ دارقوزآبادی ها ! چرا؟ چون طفلکی خوابگاهیا نمیتونن صبح زود بیدار شن! میخوایم وقت امتحان تعیین کنیم. نظر کی مهم نیست؟ دارقوزآبادی ها ! چرا؟ چون اونا تو خونه همیشه میتونن درس بخونن! آخر ترم ه . همه رفتن فرجه. استاد گفته اگه کلاس خالی باشه به همه صفر میدم. کی باید بره سر کلاس؟ دارقوزآبادی ها ! (این دیگه چرا نداره!) اول ه ترم ه. کلاس تشکیل شده. کی باید بره سر کلاس؟ دارقوزآبادی ها ! چرا؟ چون بقیه بچه ها جزوه میخوان و فقط داروقوز آبادی ها خوب جزوه مینویسن ! خلاصه سرتون رو درد نیارم ! کی؟ داروقوزآبادی ها ! کجا؟ دارقوزآبادی ها ! تلفن : داروقوز آباد سه تا شیش :|
حالا بریم سر ماجرای اول:
ما سر قضیه اون گروه بندی که نماینده مون گفت گروهتون رو اعلام کنید اسم خودمون (یعنی دارقوزآبادی ها ) رو نوشتیم بعد دیدیم به حد نساب گروه نرسید. در همین بین 3 تا از پسرهای کلاس که از بقیه یه آب شسته تر بودن از نظر درسی و عدم دلقک بودن اومدن گفتن میشه ما با شما باشیم؟ ما هم گفتیم اکی ! شما هم بیاین !
حالا امروز دو ساعت تمام تو حیاط بیمارستان بحث و جدل که بقیه ی بچه ها به صورت گله ی دسته جمعی پنگوئن ها میخوان به گروه ما مهاجرت کنن و میگن ما میخوایم با دارقوزآبادی ها باشیم :| حالا چرا؟ چون در اون گروه دیگه اون 5 نفر هستند و ما نمیخوایم با اونا باشیم و البته که دارقوزآبادی ها از همه بی حاشیه تر و درس خون تر هستند :| جالبه به خدا ! بهشون میگیم تا یه ترم پیش که شما جدا بودین ما جدا ، هر جا سخن از تفکیک بود نام دارقوزآبادی ها میدرخشید ! حالا چی شده ما شدیم امامزاده همتون میخواین بهمون متوسل بشین؟؟ یکیشون برگشته با پررویی میگه : راستش ما اون موقع از شما استفاده ابزاری میکردیم !!! :|
در این بحث ها جا داره تندیس بلورین ِ حزب باد ترین کامنت ِ سال رو هم تقدیم کنم به اون پسر دراز ِ کلاسمون که نظرش همه ی انظار رو به خود جلب کرد! در توضیح عرض کنم که ایشون اهل یکی از کلان شهر های اطراف هستند و همیشه هم خودشون رو متعلق به اونجا معرفی میکردند و خیلی هم مفتخر بودند و اینا ! بعد ایشون یکی از همون سه تنی هم هستند که از بقیه شسته تر بودند ! بعد حالا امروز وسط ِ بحث برگشته میگه : " آره ! ما داروقوزآبادی ها که گروهمون رو تشکیل دادیم. بقیه باید یه فکری برا خودشون بکنن ما دیگه گروهمون جا نداره ! بله! دقت بفرمایید ! میگه "ما" دارقوز آبادی ها ! :| نگاه خیره به دوربین !
خلاصه که غرض از بافتن این همه چرت و پرت بهم هم یادی بود از وبلاگ قبلی و سبک خاطره نویسی گذشته هم تاکیدی بود بر اینکه بله! شما با همچین آدم شاخی طرف هستید! من جز همچین گروه شاخی هستم که همه میخوان با ما باشن ! اینجوریاست دآآش ! :))) :|
- ۱۶ نظر
- ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۱