ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

غرض از مزاحمت اینکه یک صندلی داغ داریم تو وبلاگ رادیوبلاگیها. هر سوالی که از بچه های رادیو دارین میتونین تا فردا شب بپرسین :)


همین دیگه! ملالی نیست جز دوری شما :دی کیفم هم پیدا شد :دی هندزفری و فلشم نبود بقیه وسایلم بود ولی ! کیف پولم رو هم با چاقو پاره کرده بود دزده :/


اورولوژی هم داره نفسهای اخرشو میکشه :)) از اول ماه میریم جراحی O_o

شما در حال حاضر در حال خواندن نوشته های دختری هستید که ساعت ٨ صبح امروز باید یک مقاله ی لهستانی به شدت مزخرف ٩ صفحه ای را ارائه بدهد و او در ساعت ٤٠ دقیقه بامداد تا صفحه ٤ ترجمه کرده و واقعا میان یک سری عدد گنگ گیر کرده است! این دختر نمیداند که دقیقا نویسنده ی مقاله چند درصد مرگ و میر برای بیمار سوختگی درجه سه به دلیل نارسایی کلیوی پیش بینی کرده و حتی نمیداند منظور نویسنده از اوردن این همه عدد نامرتبط چیست؟

دختر قصه ی ما تا ساعت ٩ شب گذشته که یعنی همین امشب باشد که در حقیقت دیگر امشب نیست ، در پارتی تولد بوده و الان امید جهان مرتبا در ذهنش میگوید : بگو تو منو میخوای خب ، منم تو رو که میخوام خب! میگی کوتاه نمیای خب ، منم کوتاه نمیام خب!!

و البته دیروز صبح که یعنی همان امروز بوده که گذشته و تمام شده در گروه شش نفره ی این دختر برای کنفرانس std روز چهارشنبه همین هفته قرعه کشی به عمل امده که از قضا اسم این دختر درامده به واقع!

بله عرض میکردم! شما در حال حاضر نوشته های همچین دختری را میخوندید و اگر گمان میکنید که او نشسته و دارد بر سر خود میزند و تکالیف بی پایانش را انجام میدهد سخت در اشتباهید! او الان دراز کشیده و امید صباغ نو میخواند ... همانجایی که میگوید :

 این شهر بی حضور تو یک تخته اش کم است!

دل می دهد به حضرت شیطان... جهنم است

این شهر از نبودن تو داغ کرده است؟
یا از تب من است که این سان جهنم است؟

بیایید یاد بگیریم هروقت پسر یا برادرمان ازدواج کرد ، بفهمیم آن دختری که وارد خانواده ی ما شده خودش عزیز دردانه ی یک خانواده ی دیگر است.

بیایید یاد بگیریم ما حق نداریم قلب آن دختر را بشکنیم.

بیایید یاد بگیریم وقتی خودمان یا پسرمان کسی را برای ازدواج انتخاب میکند یعنی او را با تمام ویژگی هایش پذیرفته ایم. یاد بگیریم دیگر حق نداریم او را با کسی مقایسه کنیم.

بیایید یاد بگیریم آن دختر برای خودش کسی است و نه به ما بدهی دارد نه ما از او چیزی طلبکاریم!

یاد بگیریم اگر برای ما کاری میکند از سر لطف اوست نه وظیفه اش! او هیچ وظیفه ای در قبال کارهای خانه ی ما ، مهمانی های گاه و بیگاه ما و دورهمی های مسخره ی ما ندارد.

بیایید یاد بگیریم نباید به خاله اقدس و زندایی اشرفمان اجازه بدهیم پشت سر او هر اراجیفی بگویند. چه بسا خودمان هم حق نداریم مقابل هر که از راه رسید در مورد عروسمان بیانیه صادر کنیم.

بیایید یاد بگیریم اگر ما بچه ی خودمان را دوست داریم ، او هم کسانی را دارد که دوستش داشته باشند!

یاد بگیریم مردم بچه هایشان را از سر راه نیاورده اند!

خب الان چی باید بنویسم واقعا؟ باید بنویسم که من یک مال باخته هستم و مورد کیف قاپی قرار گرفتم؟ جدا میخواین اینو بشنوین؟ خب بذارید از اولش بگم!

اولش برمیگرده به بدو تولد من! من از بدو تولد و از وقتی یادم میاد همیشه تصمیم داشتم با مینا برم باشگاه ایروبیک!! و هیچوقت این تصمیم عملی نمیشد! هیچوقت! تا رسیدیم با شب گذشته! ظهر روز گذشته من مینا رو تهدید کردم که اگه نری و نپرسی شرایط باشگاه فلان رو دیگه نه من نه تو! :| اون هم عصر پیام داد که رفتم و فلان و فلان!ساعت ٦تا٧ روزهای زوج!

مامان و نیره پس از شنیدن این قضیه گفتن ما هم میایم! و این شد که ما سه نفره امشب راهی باشگاه شدیم! چند تا کوچه رو رد کردیم و همینطور در حال ور زدن بودیم که وسط یه کوچه نسبتا تاریک که به خیابون اصلی میخورد از پشت سر یه صدای اروم موتور اومد! من کاملا سرخوشانه به مامان و نیره گفتم بیاین کنار الان یکی نزنه بهمون شهید در راه باشگاه نش...

دیگه نفهمیدم چی شد راستش! اول فک کردم موتوریه بهم زد چون هول خوردم جلو یه کمی بعد دیدم کوله ام از رو دوشم رفت... بهمین سادگی :| نیره تا سر خیابون داد زد نگهش دارین ولی فایده نداشت طبیعتا !

الان خیلی حس بدی دارم... البته یه کم بهتر شدم ولی حسم بده! اولش گفتم پول که نداشتم همه مدارکم بود توش أعم از کارت ملی گواهینامه کارت دانشجویی دو عدد عابربانک کارت سلف حتی!! دو تا دسته کلید و کلید کمد هام تو دوتا از بیمارستانهایی که میرم! یکیش یدکش دسته مسئولشه یکیش یدکش هم باهاش بود! :| یک دونه فلش و یک عدد اسپری نیوا ! :| گفتم حالا چیزی نداشت توش! نیره زنگ زد ١١٠ و صورت جلسه کرد همینا رو ! بعد اومدم خونه خواستم زنگ بزنم محسن دیدم هندزفری اپل دوست داشتنیم هم نیست! بعدنا متوجه شدم دستکش هایی که دیروز خریدم و یک بار هم دستم نکردم هم نیست!!

فقط دعا میکنم چیز دیگه ای نباشه توش!

همین دیگه! خداروبازم شکر میکنم که موبایلم نبود! یه دونه عکس از یک سالگیم داشتم توش که خیلی برام عزیز بود. اونم تو کیف پولم بود...


+قابل توجه همکاران رادیو! اقا این سوژه ها خوردن نداره! حالا ببین کی گفتم!

١- راستش از ده روز قبل تو فکر بودم یه پست بنویسم و عکس کادوهای تولدم رو بذارم ولی خب بعدش با خودم گفتم خب که چی؟ چه فرقی به حال ملت داره که من چی کادو گرفتم؟ دوباره راستش اینستا هم بی تقصیر نیست در این رابطه :دی


٢- ارتوپدی تموم شد بالاخره. با همه سختی هاش و کشیک هاش . الان از اول ماه هرکی ازم میپرسه کدوم بخشی؟ سرمو میندازم پایین و با به حالت مجرمانه و خجالت زده ای میگم اورولوژی!! انگار مثلا تقصیر منه که خدا دستگاه ادراری تناسلی رو خلق کرده!!! انگار من گفتم مردم برا مشکلات اینجوریشون بیان بستری شن!! :)))

بعد تو بخش هم یه حالتیه که میرم از مریضا شرح حال بگیرم در مورد همه چی طرف سوْال میکنم غیر از مورد اصلی!! مثلا حاج اقا دیابتتون رو چرا پیگیری نمیکنید؟ قند سه ماهه تون هم که بالاست خیلی... بعد طرف میگه : ای خانم از وقتی این ادرارم قطره قطره میاد اصلا خیلی اذیت میشم نمیدونم حالا پروستاتم چه جوریه وضعش... بعد من میگم : باشه باشه مشکلی نیس... چربیتون هم که بالاست!!! :))) :|

بعد معاینه فیزیکی هم که کلا تعطیل!! یعنی اصلا در این بخش اعتقادی به دیدن موضع جراحی و پانسمانو اینا ندارم!! :)))


٣- من نمدونم چرا متنبه نمیشم که جلو بابام زبون به کام بگیرم حرف نزنم! :| فیلم فوکوس و مکانیک ٢ رو از دوستم گرفته بودم چند روز پیش ، بعد فوکوس رو دیدم که خب خیلی هم صحنه داشت به زعم من! مکانیک رو فقط ده دقیقه اولشو دیدم بزن بزن بود و از این فیلمایی که بابام دوست داره... امروز ظهر نشسته بودم جلو تی وی بعد به بابام گفتم یه فیلم دارم خیلی بزن بزنی ه خوبه برا خودت! بعد گف بدو بیار بذارش! گفتم زیرنویسه اخه! گف اشکال نداره بیار . حالا من :| باشه شب میارم! نه الان بیار !! نمیشه خب خودم هنو ندیدم! +چه ربطی داره ؟ بیار با هم میبینیم! _ نه خب فیلم خارجی که خودم ندیدم رو که نمتونم برا شما بیارم!!!+ دنیای خراب چی بوده؟؟ الان تو شدی مسئول سانسور فیلم برا من؟؟؟ تو ببینی اشکال نداره؟ من ببینم اشکال داره؟؟

ناراحت شد! خب چه کاریه؟ چرا درک نمیکنن بابا من نمتونم فیلم اونجوری رو در کنار شماها ببینم خب؟ :| :|

کودکی بود با چشمان درشت... زیاد پلک نمیزد...به اطراف نگاه میکرد و حرفی هم نمیزد. روی تخت دراز کشیده بود و بالای تختش عروسک های رنگی آویزان کرده بودند...

در استیشن دنبال پرونده یازده میگشتم... ثمین امد و گفت : نفیسه بیا ببین سپهر رو اوردن بخش ما... سپهر؟ همان کودک دو ساله ی حزن انگیزی که از اول هفته تمام بیمارستان حرفش را میزنند؟ همان که وقتی در جراحی بستری بود جرات نکردم بروم ببینمش؟... همان که در ان سانحه ی لعنتی خواهرش و مادر بزرگش را از دست داد؟ همان سپهری که مادرش در ای سی یو وضعیت نباتی پیدا کرده؟...همان معصومی که پدرش با GCS 6 روی تخت ای سی یو بی جان است؟ همان تنها بازمانده ی استیبل آن تصادف شوم؟...

تمام این سوالها در ذهنم مرور شد... رفتم بالای سرش در راهروی بخش ارتوپدی... گونه هایش قرمز بود... تکنسین بیهوشی گفت در اتاق عمل آتروپین تزریق کرده ایم حساسیت داشته است... دست کشیده ام روی گونه هایش... نگاهم کرد... نگاهش... 

پرونده ١١ را برداشتم و به اتاق رست رفتم... یک قطره اشک چکید روی برگه پروگرس نوت... اشکی که بخاطر بیگناهی سپهر نبود، بخاطر بی رحمی زندگی بود... کاش دنیا جای قشنگتری بود... 

+قبلنا یک مدت عنوانهای پستهای من معروف بود به اینکه خودش قابلیت إعلام استقلال داره. بعد الان که در دوره ی افول وبلاگی به سر میبرم دوباره اومدم خیر سرم در پست قبل عنوان مثلا با مفهوم بذارم که خب متاسفانه دلسردم کردین!! :)) بابا مسلمونا من تیکه انداختم به خودم واقعنی که نمیخوام اسم وبلاگمو عوض کنم :| :))


+یه مدت زیادیه کلا سعی میکنم دیگه به این مسائل حقوق زن و مرد در جامعه و اینا فکر نکنم. یعنی راستشو بخواین دیگه حوصلشو ندارم. ادما معمولا تا یه سنی دوست دارند با حقایق بجنگند ولی از یک جایی به بعد ترجیح میدن با حقایق کنار بیان. ولی خب تو بخش ارتوپدی بخاطر حجم عمل های جراحی زیاد هرروز دارم جریان رضایت گرفتن قبل عمل رو میبینم و واقعا گاهی ناراحتم میکنه. وقتی میبینم دختر یک خانم مسن نمیتونه اجازه ی عمل بده و اگر پسر نداشته باشه باید برادر اون خانم بیاد رضایت بده. وقتی میبینم همسر یک اقا نمیتونه رضایت بده و باید پدر یا برادرش بیان. و در تراژدی ترین بعد قضیه وقتی میبینم مادر یک بچه نمیتونه رضایت بده و باید حتما پدرش بیاد اگر فوت کرده پدربزرگش و اگر اون هم نیست عموش!!! یعنی عملا اینها با بچه نزدیکترند تا اون مادری که تو بیمارستان یک بند از بچه اش پرستاری میکنه... راستش وقتی خانمهایی رو میبینم که همسرشون اونا رو رها کرده و حالا خبری ازش نیست و اینا باید برای رضایت عمل بچه شون برن در به در دنبال اون مرد بگردند از این قوانین حالم بهم میخوره... قوانینی که هیچ جایی برای زن قائل نیست...

چه بسا اگر مردی به قتل هم برسه تمام اعضای خانواده اش أعم از پدر و مادر و خواهر و برادرش ولی دم هستند اما زنش هیچ حقی نداره... ولی در پس ماجرا تنها کسی که به خاک سیاه نشسته اون زن بوده...


+یادمه سالهای دبیرستان خیلی اهنگهای خز گوش میدادیم! خیلی هم حال میداد راستش :دی بعد یادمه مستم و مستم اره جردنو بستم اره و یه همچین مضامینی رو خیلی با بچه ها میخوندیم یا اون تهرانو ال ای کن ! :)) چند روز پیش که برا رادیو بچه ها اهنگ میگفتن با خودم فک کردم من چند ساله حتی یه دونه اهنگ شیش و هشت گوش ندادم؟ اخرین اهنگ این مدله ای که کامل شنیدمش وای چقد مستم من ه ساسی مانکن بوده ! :دی راستش دلم تنک شده برا این جو خز بازی ! حالا شما پیشنهاد شیش و هشتی جذاب ندارین بدین من گوش بدم یاد جوونیهام بیفتم؟ :دی 

1- جا داره عرض کنم که داخلیم رو پاس شدم! :دی با نمره ی درخشان 14/29 ! :| رنج نمره از 9/58 تا 16/03 ! واقعا به مدیر گروه خوش اخلاق و خوش خنده و به شدت بی منطقمون افتخار میکنم. و البته به اون تفکر "شایسته نه سالار" ی که اومد و همین آدم رو رئیس دانشکده پزشکی کرد . آدمی که براش 9 واحد نمره ی بخش که ما توش 3 ماه جون کندیم فقط از یک امتحان تئوری که سوالاش درحد رزیدنتی و چه بسا فلو بود به دست اومد! و افتخار میکنم به سیستمی که چشمش رو روی حدااقل 10 نفر شایسته تر از ایشون بست و تمام قابلیت های اونا رو ندیده گرفت.


2- اولین مورنینگ زندگیم رو سه شنبه ارائه دادم :دی اونقدری که فک میکردم بد نبود :دی اولین کشیک شب تا صبح زندگیم رو هم شنبه شب واستادم! حدود 5 ساعت تو اتاق عمل ارتوپدی بودم و جا داره عرض کنم که تو این 4 سال و چند ماه بدترین جایی بود که برا رشته ام مجبور شدم باشم! اصلا اتاق عمل رو دوست نداشتم! یک راهروی بزرگ رو درنظر بگیرین که اتاق داره اطرافش و در هر اتاق یه عده دارن دل و روده یه نفرو میریزن بیرون.  و اتاق عمل ارتوپدی هم که دیگه از فاز ریختن دل و روده به فاز اره و ساطور و چکش و اینجور چیزها ارتقا پیدا میکنه! خیلی هواش بد بود و فقط دم میخواست از اون زندان بیام بیرون! :| قبلا رفته بودم اتاق عمل چشم اصلا اینطوری نبود :| خلاصه که در حال حاضر بسیار متنفر شدم از رشته جراحی حالا تا چی پیش بیاد ! (خدایی روحیات من خیلی پروانه ایه! اصلا فک نمیکردم انقد عوق بزنم سر عمل :/ )


3- دیشب با محسن حرف میزدم بهش گفتم کم کم باید آماده شیم بریم بیمارستانهای صحرایی گوله از پای ملت بکشیم بیرون! ترامپ اومد دیگه امروز فرداست اولین موشک بخوابه تو خاک ایران! بعد برگشت گفت نه بابا خیالت راحت اینا همه ژست انتخاباتیه و سیاست های امریکا با عوض شدن یه به ظاهر رئیس جمهور تغییر نمیکنه. بعدشم یه سری توضیح راجع به این داد که مردم عوام بیشتر به کلینتون رای دادن و ترامپ از الکترا ها رای اورده و اینا که راستش من هیچی سر در نیوردم و بحث رو به سمت و سوی دیگری سوق دادم به واقع! ولی خب خدایی بعضیا چنان تو سرشون میزنن ار این اتفاق که گویی کلینتون دختر خاله اقدس ما بوده حالا چیکا کنیم دختر خاله مون رای نیورد؟ یایا اینا همه سروته یه کرباسن حالا گیرم این یارو کله شق تر و مورد دار تر از بقیه شون!


4- حرف زیاد دارم آقا ولی خسته شدم :/ باید اسلاید درست کنم شنبه ارائه استئوپروز دارم :/ فقط دلم میخواد ارتوپدی تموم شه. اصلا دوسش نداشتم ...


اول اندر کوی او جز جای پای ما نبود

...

آخر آنجا از هجوم خلق

...

جای ما نبود

...

لوکیشن : حیاط بیمارستان امداد... روبروی پنجره های درمانگاه ارتوپدی...

بخش داخلی شده بود مثل یه کابوس! دقیقا و به معنی واقعی کلمه کابوس! شبی نبود که خواب امتحانشو نبینم. شاید باورتون نشه ولی شب امتحان شفاهی خواب دیدم دکتر عین داره ازم سوْال میپرسه. رفتم تو اتاق و میگه : دکتر بگو فوتبال دیشب چند چند شد؟؟ با یه حال مستاصلی بهش نگاه میکنم و میگم : استاد من بخش فوتبالو نخوندم!! اون همه چیز خوندم از جاهای دیگه بپرسین. میگه نه نمیشه. من از هرجا بخوام میپرسم!! :| :))

و بسیاری از این خوابها که چون شما شخصیت هاشو نمیشناسین نمیشه تعریف کرد و جالب نیست براتون.

یه لیست بلند بالایی حتی نوشتم از کارهایی که میخوام بعد از تموم شدن داخلی انجام بدم و چیزایی که بخرم! برم به دونه کاکتوس برا خودم بخرم. گل رز بخرم برا خودم و خشکش کنم بذارم رو میزم چون گل خشکای قبلیم خاک گرفته. باشگاه ثبت نام کنم. با مرجان برم کافه ارت (یه ماهه کافه نرفتم! کی باورش میشه نفیسه یه ماه کافه نره؟ :| ) برم پاستیل بخرم از شهر پاستیل، از شهر لواشک تمبر هندی بخرم! کاموا اقا ! کاموا بخرم پروژه ی جدیدى کلید بزنم. برم پیش از تو بخرم بخونم و اوووووو کلی برنامه!

ولی حالا چی؟ دیروز داخلی با یه امتحان به غایت سخت و مزخرف تموم شد و منی که شدیدا سرما خوردم و تنها کاری که با برنامه ام انجام دادم ارایشگاه رفتن بود! داخلی تموم شد و من روی تخت دراز کشیدم دوتا پتو روم انداختم و دارم فکر میکنم که فردا باز ارتوپدی شروع میشه و من ... هیچ ارزوییم رو براورده نکردم!