حدودا 20 روز پیش در آشپزخانه ی خانه ی دو نفره مان ایستاده بودم و تی به دست داشتم کف آشپزخانه را که طبق معمول 6-7 عدد از موهایم رویش ریخته بود (طی سه ساعت گذشته!!*) تمیز میکردم. موبایلم زنگ خورد . فکر کردم یا مامان است یا محسن. شماره نا آشنا بود. دختری با حوصله پشت خط بوذ و پرسید شما خانم نفیسه الانور زاده هستید؟ با بی تفاوتی گفتم بله. گفت از چهارمین جشنواره مجازی کتابخوانی مزاحمم میشود! :دی دوباره با بی تفاوتی گفتم "جانم؟" گفت شما سال گذشته شرکت کردید و برنده هم شدید ولی ما نتوانستیم جایزه تان را بهتان بدهیم! گفتم بله! گفت امسال دوباره شرکت کنید جایزه تان را میدهیم!!! گفتم من امسال هم نمیتوانم بیایم جایزه ام را بگیرم. بی خیال شوید! گفت نه امسال واقعا به حسابتان واریز میشود! گفتم خب چشم! شرکت میکنم! ولی من فرم سال گذشته را ندارم ها ! گفت اشکال ندارد فقط ثبت نام کن!
حدودا 2-3 روز پیش ساعت های 3 عصر بود . کف اتاق دراز شده بودم و چشمانم گرم شده بود که دوباره زنگ زد. گفت با منصور ضابطیان و نمیدانم کی و کی برایتان دیدار گذاشته ایم. گفتم نمیتوانم بیایم. گفت برایتان هتل میگیریم در خدمتتان هستیم. هروقت شما بخواهید!!!( چطور ممکن است؟! :|) گفتم نمیتوانم بیایم! گفت کسی را ندارید در خدمتش باشیم در تهران. گفتم دارم ولی نمیتواند در خدمتتان باشد!! گفت اکی و خدانگهدار!
الان یکهو یاد این افتادم که پارسال وقتی پیام جشنواره گرفتم از اتاق با سرعت نور دویدم بیرون و داد زدم "من برنده شدم هوراااااااااااااااا" و بعد تا یک هفته هر که را میدیدم. (از امین گرفته تا مادرجون!!!) میگفتم من برنده شدم!! و حالا امسال... آدمها چقدر زود چقدر زیاد عوض میشوند به واقع!
*انقد که ریزش مو دارم کم کم دارم به لوپوس گرفتن خودم مشکوک میشم! :|
- ۱۶ نظر
- ۱۸ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۲