ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

ضربان ِ لبخندهایت

از هرچه در خیال ِ من آمد نکوتری

نمیدونم چی بگم واقعا...

یه وقتایی هست آدم با خواسته هاش خدا رو هم بلاتکلیف میکنه! البته نعوذ بالله...

خودم هم دیگه نمیدونم چی میخوام. فقط میخوام خدا خودش هرچی خیره پیش بیاره... شنبه میخوام برم یه جای مهم... برام دعا کنید بچه ها... دعا کنید خیر باشه و پست بعدی که میذارم خوشحال باشم... :)


+دوستون دارم خیلی... ببخشید که بیشتر وقتم رو تو اینستاگرام هستم. یه تداد از دوستان سابق بر این پیام دادن و فالو کردیم همو. اگر کسی مایله آی دی بده باز هم :)


++ سهم نویسندگیم داره با نوشتن خبر برا رادیو پر میشه :) ... خیلی دوست دارم که خوشحالین و از رادیو خوشتون میاد. . واقعا کامنتای پای خبر ها رو که میخونم لذت میبرم. ما مینویسیم که شما شاد باشین و دور هم باشیم همیشه :)... فقط تو رو خدا بیشتر پست بنویسین و پست های با نمک :دی بعضی هفته ها سوژه نداریم نمیدونم چه گلی به سرمون بگیریم به واقع! :| :)))

میدانی ... هرچقدر هم که خودم را به این در و آن در بزنم... هرچقدر هم که غصه بخورم ، گریه کنم و تریپ افسردگی بردارم... آخرش ته ِ ته ِ دلم خوشحالم...

خوشحالم از اینکه هستی... از اینکه اگر هیچ کسی در دنیا را هم نداشته باشم باز هم تو هستی احساس امنیت میکنم... راستش را بخواهی وقتی به تو فکر میکنم خیالم تخت میشود...

خیالم راحت است از اینکه هروقت بخواهم میتوانم صدایت کنم... حرف بزنم... گله کنم... گریه کنم و حتی داد و بیداد کنم و تو...؟ ... باز هم دوستم داری... خوشحالم... خوشحالم که تو مثل اتند های بخش داخلی نیستی که مشکلاتم را نفهمی... خوشحالم که تو مثل خانم ایکس نیستی که تلفن مرا قطع کنی و بگویی به من ارتباطی ندارد... خوشحالم عزیزم... خوشحالم که تو مثل رئیس دانشگاهم نیستی که ساعت ها برای دو جمله حرف پشت در اتاقت بایستم و مرا ندیده بگیری...

خوشحالم که تو مثل هیچکس نیستی... خوشحالم که تو با همه ی اطرافیانم فرق داری... نبین که اشکهایم دارد میریزد من واقعا خوشحالم ...

برای تمام لحظه های که هیچ کس نبود و تو بودی از تو متشکرم... ممنونم که همیشه برایم وقت داشتی... ممنونم که هیچ وقت خسته نبودی.. هیچ وقت خواب نبودی... هیچ وقت سرت شلوغ نبود ... ممنونم که همیشه حوصله ی مرا داشتی...

خدای خوبم... عزیزترین پرستیدنی ِ عالم... ممنونم که اجازه دادی تو را داشته باشم... ممنونم که رهایم نکردی ... و ممنونم که خودت را به من بخشیدی تا در این روزها با یادت زنده بمانم....

من در تمام روزها و ماه های گذشته تلاش کرده ام برای عادت کردن... برای طاقت اوردن... من در تمام این 20 ماه گذشته هر روز و هر ساعت تلاش کرده ام... غریبه که نیستید شما ها... از یک جایی به بعد به خودم گفتم دست از گریه کردن بکش و به جایش بجنگ... بجنگ برای عادت کردن به نبودنش... عادت کردن به ندیدنش...

من بعد از بیست ماه حالا یاد گرفته ام که چطور باز هم اکثر روزهای زندگی ام را تنها بروم و بیایم. تنها خرید کنم ، تنها چایی بنوشم ، تنها کافه بروم ، تنها فیلم ببینم ، تنها مهمانی بروم ، تنها بخوابم و تنها بیدار شوم...

تلاش های من ثمره داده است. و من توانسته ام میوه های تنهایی درخت نبودنت را بچینم. میوه های رسیده ای که تنها به ثمر نشاندمشان.

حالا دیگر بی تو آهنگ گوش کردن آزارم نمیدهد. حالا یاد گرفته ام که شب های بی تو را چطور باید سر کرد و روزها را چطور باید پر نمود...

من با تمام زندگی ام کنار آمده ام ... الا یک چیز... یک حقیقت تلخ... مطمئنم اگر سالها این روند دوری ادامه پیدا کند بازم هم من آدمی نیستم که به لحظه ی خداحافظی پیروز شوم... باز هم دیو ِ هزار سر ِ رفتنت برنده ی این فینال ِ تنهایی است... تو میروی و من میمانم و آن دیو که ساعت ها بالای سرم می ایستد و میخندد و گلویم را فشار میدهد...

من دختری هستم که همیشه در این بازی به رفتنت میبازم... رفتنت زورش خیلی زیاد است...



رفتی که بمونم با چشمای ترم

انقدر که ابرا رو از رو ببرم
....
تقصیر توئه... امشب اگه دلتنگی مهمون منه

...

صدای پویا بیاتی*

+خب! راستش اون اولهای ازدواجمون که من به فحش دادنهای پسرونه ی محسن به در و دیوار (!) عادت نداشتم و روحیاتم همونطور که خواننده های قدیمی میدونن بسیار حساس بود ، هی بهش میگفتم " محسن با کائنات مهربون باش!" ... حالا خودم دارم سعی میکنم با کائنات مهربون باشم!

من تلاش خودمو کردم و این خیلی بهم آرامش داد. بقیه اش رو سپردم به خدا. امیدوام هر اتفاقی که خواهد افتاد بهترین حالت باشه. به قول حضرت حافظ  : "تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد ... چی جون داداش؟؟؟... آفرین !.... توکل بایدش!"


++ بعد اینکه مرسی از تمام دوستانی که اینجا و تو اینستا روز پزشک رو تبریک گفتن. ^_^ مرسی از آقای دنتیست به ضورت ویژه که تو پستش من رو هیجان زده کرد. ایشاا... فارغ التحصیلیه بچه شون جبران کنیم ! :)))

راستش من خودم رو هنوز پزشک نمیدونم ولی خب تو رو خدا با پزشکها مهربون باشید. اونا اون چیزی که شما فکر میکنید نیستن! بارها گفتم تو هر قشری هم آدم خوب هست هم بد. قشر پزشکان هم از این قضیه مسثنا نیست. ولی این آدمای نه چندان خوب تعدادشون اونقدر زیاد نیست. اگر میبنید پزشکتون زود شما رو ویزیت میکنه فکر نکنید که مشکلتون رو نفهمیده و داره چرت و پرت نسخه میکنه! باور کنید اینکه شما شکایت اصلیتون درد قفسه سینه فعالیتی ه خودش پزشک رو از وضعیت شما مطلع میکنه. لازم نیست بهش بگید نوک انگشت پای چپتون هم خواب میره و 10 سال پیش آپاندیستون رو برداشتین! اینا هیچ ربطی به بیماری فعلیتون نداره. (البته بعضی امراض بهم مربوطن ولی وقتی میبینین دکترتون بعد از شنیدن بقیه شکایاتتون میگه اینا چیزی نیست فکر نکنید الان شما رو شکل یه کیسه پر پول میبینه و میخواد زود بفرستتون بیرون که یه کیسه پول دیگه بیاد تو!)

80% استادهای من (که خیلی هم آدمهای خاصی نیستن) مریضها رو تو درمانگاه بدون برگه ویزیت هم معاینه میکنن و این اصلا عجیب نیست. ضمن اینکه اون دکتر بیچاره سالها برا جایی که توش واستاده زحمت کشیده. از بچگیش تا الان نه تفریح کرده. نه با خانواده اش بوده. نه تابستون داشته نه عید نه زمستون. نه شب نه روز! منتی بر سر کسی نیست ولی اگر حالا ماشین شاسی بلند تو 40 سالگی سوار میشه دلیل نمیشه که حق بقیه رو خورده باشه. وقتی بقیه خواب بودن و اون تو اورژانس هر نیم ساعت وایتال ساین مریض چک میکرد چرا کسی نبود خودشو با اون مقایسه کنه؟


+++ بد اینکه فاز اینایی که مینویسن شهریور مبارک چیه دقیقا؟؟ :))) آقا شهریور هم مگه مبارکی داره؟ واللا ما که هیچی از تابستون نفهمیدیم ولی خداییش شهریور مبارکی نداره ها ! حالا پاییز مبارکه رو یه جایی تو دلم جا میدم ولی اینو کجای دلم بذارم؟؟ :))


++++در نهایت هم تاکید میکنم بخش داخلی خر است!


و لنبلونکم بشی ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین،
الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا
انا لله و انا الیه راجعون


گویند سنگ لعل میشود در مقام صبر...
آری...
شود...
ولیک به خون جگر شود...

....................................................................................................................

خیلی خیلی خیلی خسته ام.... بعد از اون همه دعا و خواهش و التماس ... بعد از اون همه الهی اذالم ادعوک فتستجیب لی و من ذالذی ادعوه فیستجیب لی ... گفتن... خیلی خسته ام...

میشه نگام کنی؟...راحت شه زندگیم؟...

............................

از وقتی هم که این بازی های وبلاگی نظیر تاپ بلاگر و اینا مد شده ، یه مرضی افتاده به جون با سعادت بنده!

اونم اینه که دوره افتادم بین وبلاگهایی که میدونم منو میخونند تا ببینم آیا کسی گوشه و کنار پست هاش نامی از این بنده ی سراپا تقصیر اورده یا نه! که خب میبینم نه!

بعد من هی میگم هیچ کی منو دوست نداره بذارید من رگمو بزنم هی شما نمیذارید! واللا!

جا داره از همین تریبون استفاده کنم و از نسرین (شباهنگ) تشکر کنم که رتبه ی دوم و مدال نقره تاپ بلاگر رو بمن داد و از همین تریبون یکی بخوابونم تو گوشش و بگم اینه رسمش؟؟ حالا که ییه نفر پیدا شد منو دوست داشته باشه باید وبلاگش رو ببنده؟ این بود آرمانهای امام راحل؟؟

:(

همین دیگه! خودم هم میدونم خوب نمینویسم دیگه ولی جا داره دوباره یادآوری کنم یه زمانی بود یه بلاگستان بود و یه فخر الزمان الانو بانو! .... هعی روزگار قدار! چه کردی با ما !

به قول معروف بارها گفته ام و بار دگر میگویم که : داخلی مزخرف ترین بخش پزشکیه. یک بخش پر استرس و پر کار و به شدت حجیم. خیلی مطالب زیاده و تو با یک دنیا بیماری طرفی که هرکدومشون برا خودشون شاخی اند و تو میمونی و استادهایی که هر آن راجع به این بیماری ها سوال میپرسن و انتظار دارن مثل بلبل جواب بدی.

بعد اینکه turn over بخش هم خیلی بالاست (به جای این کلمه چی میشه گفت؟ گردش؟ ... خب معنی درستی نمیده... نمیدونم واللا) مریض هنوز نیومده مرخص میشه. امروز رفتم یک ساعت بالاسر یک مریض تازه شرح حال گرفتم بعد هنوز نوشتم خواستم بذارم تو پرونده اش دیدم پرونده رفته ترخیص! :| خب نکنید اینکارو ! ای خدا ! :| خب دو روز لااقل تو بیمارستان باشین به اون استاژر بدبختی که دو ساعت داشته رو شرح حال شما وقت میذاشته هم فکر کنید! :|

بعد حالا امروز بعد از بخش کلاس عفونی داشتیم. رسما همه بچه ها له بودن. این دکتر الف هم در حد بندسلیگا انرژی داره . ینی اصلا انگار نه انگار از ساعت 5 بیدار بوده. طول و عرض سالن کنفرانس رو بلانسبتش عین اسب چاپار میدوئه و درس میده همزمان! خب آروم بگیر مرد حسابی آخه ! :|

مالاریا داشت درس میداد بعد میگه مالاریا ینی چی؟ ... سکوت... مال ینی چی؟؟... مینا : استاد ینی مال ِ آریا !!! ینی مریضی ای که مال آریایی ها بوده ! :|

خب همه با هم 5 دقیقه نگاه خیر به دوربین! :))))

استاد : نه مال ینی بد . مال نوتریشن یادتون رفته؟ سوءتغذیه. آریا هم از همون هوا میاد دیگه. ینی هوای بد. بیماری ای که تو هوای بد شایعه... تبریز ینی چی؟؟ یه شاهزاده ای بوده مالاریا داشته رفته تبریز اونجا خوب شده تبش اومده پایین... بهش گفتن تب ریز ! ینی تب اونجا میریزه!! (من تو دلم : مگه ما نسرینیم که این چیزا رو یاد بگیریم آخه ؟ :| )

چندین دقیقه بعد...

استاد : گنه گنه شنیدین؟ ... تو کتاب زیست بود... ثمین رو به من : نفیسه یه آهنگی بود میگفت : نمدونم چی چی... گنه گنه بیا ...

من : :| ثمین؟؟ اون میگف حالا نمه نمه بیا تو بغلم سوسن خانم تویی تاج سرم :| خوبین شما ها امروز؟؟؟ من نامردم اینا رو تو وبلاگم ننویسم ! :)))

پس از مدت ها امشب نشستم به کنجکاوی راجع به اینکه با چه عبارت هایی ملت رسیدن به اینجا :دی یادمه قبلا تو بلاگفا این کارو زیاد انجام میدادم. کلا خیلی خنده داره بعضی عبارت ها !

خب تندیس خاله زنک ترین ارجاع مکرر هفته رو اختصاص میدیم به " امشب کلی مهمون دارم حالا چیکار کنم؟!" :| واقعا ملت میرن اینا رو سرچ میکنن؟ مگه گوگل مامانتونه خب؟ :| :))

گوی بلورین خاله زنک ترین ارجاع رو هم میدیم به " پسری که مقنعه سرش میکنه" !!! خب چرا واقعا؟ چرا پسر مقنعه سرش میکنه؟ دخترا دیگه سرشون نمیکنن. شما چرا خودت رو به زحمت میندازی برادر؟ ... جامعه داره به کجا میره واقعا؟ :|

نخل طلای ِ "با من بود الان؟" هفته رو هم مشترکا اختصاص میدیم به ارجاعاتی نظیر : "دختر با سلیقه" "کدبانوی باسلیقه" "خصوصیات دختر با سلیقه " و حتی " کدبانوی تهرانی با سلیقه" :)))

لنگه کفش گلی ِ هفته رو هم تقدیم میکنیم به عبارت ِ نامانوس و نا مفهوم ِ "انقد چقده بیار تو دوربین تا" :| :|

همین لحظه هم جا داره از عزیزی که عبارت " لباس عروس ِ خیلی خوشگل پف پفی سفید" رو سرچ کرده بابت اینکه چیزی گیرش نیومده عذر خواهی کنم. :))

جایزه ی خسته ترین سرچ ِ هفته و چه بسا سال رو هم اختصاص میدیم به عبارت " عهه" :| خب انتظار داری چی برات بیاره الان؟ اصن هدف چیه؟ صدای سینه صاف کردنشون رو هم بعضیا با گوگل درمیون میذارن به واقع ! :))

در آخر هم اجازه میخوام با تقدیر ویژه از عبارت " هرکی عکسش رو عوض کنه خره" ، مدال ِ بی نظیر ترین سرچ هفته رو تقدیم کنم به " دوران نامزدی موهامو رنگ کنم؟"

:)))

به قول بچه ها گفتنی :

کنسر* ِ عشقت قلبم را فراگرفته...

روز به روز رشد میکند و بیشتر دور دلم چنگ می اندازد...

خون مرا می مکد و جان میگیرد...

نبودنت اما خود ِ خود ِ کموتراپی* است...

تمام زورش را میزند که این غده ی سرطانی را خشک کند... زورش اما نمیرسد... عشقت جان دار تر این حرف هاست

میترسم آنقدر نیایی که مرا از پا در آورند این دو دشمن ِ خونی...

و تیتر ِ فردای ِ روزنامه ها : دختری است که برای اولین بار

از سرطان ِ قلب جان داد !


*کنسر : سرطان / کمو تراپی : شیمی درمانی


+قصد کردم مثل اون موقع ها بی مخاطب بنویسم تا قلم عاشقانه نویسیم دوباره جون بگیره... اینطوری نمیشه :)

جا داره عرض کنم : سلامی به گرمی این روزهای تبخیر کننده! تبخیر که چه عرض کنم داریم تصعید میشیم دیگه کم کم... اسم دیگه ی تصعید چی بود؟ چگالش؟ یا این اون سیر معکوسش بود؟ نمیدونم خلاصه همون حالا! :دی

در هفته ای که گذشت به شدت سرم شلوغ بود . مامان به کل خاندانش (!) رفته بودن کربلا! آقاجون و مادرجون و خاله ام و دختر خاله هام و داییم و پسر داییم و خاله مامانم و اوووو یه کاروان بودن خودشون! من هم تو خونه همچون کزتی مثل همیشه خدمات میدادم دیگه! دیروز اومد! بد داشتیم سفره شام مینداختیم کنار اوپن از طرف پذیرایی واستادم میگم : وای مامان چقد خوبه آدم اینور اوپن باشه! اونور اوپن اصلا خوب نیست! دیگه داشتم کلافه میشدم! :))
موقع رفت سفارش تسبیح شاه مقصود داده بودم بهش. بعد دوتا خریده بود گفت برا دامادام خریدم :| خودت با شوهرت به تفاهم برس ازش بگیر! :| بعد با خودم گفتم محسن یکی داره خیلی هم بهش علاقه منده. اینو من برمیدارم. بعد بهش گفتم که آره مامان اورده حالا تو که داری دیگه ... در عین ناباوری گفت : نفیسه وای چقد خوب! تسبیحم رو چند روز پیش گم کردم همه جا هم دنبالش گشتم پیدا نشد! وای چقد عالی! :|
خدا به سر شاهده یک ساعت و نیم داشتم رو مخش راه میرفتم که بده به من نداد ! :| میگم بده من لمسش کنم شفاف که شد میدم به تو. میگه نه من کدر دوست دارم! :|
هیچی دیگه... ولی مادرجونم برام انگشتر نقره خریده! :دی

+رفتیم بخش داخلی. لعنتی ترین بخش دنیا. به مدت سه ماه. شدیم عین این محضر دارها که همیشه یه ساک کاغذ دستشونه و در حال نوشتنن! انقد که دیگه شرح حال صدتا یه غاز نوشتیم! :| آخه من موندم مریض با تنگی نفس اومده من برم رفلکس پلانتار بگیرم چیکار کنم خب؟؟؟ :| لااله الا الله :|

++این هفته نتونستم برا رادیو بلاگیها خبر بنویسم. ولی واقعا عالی بودن. :) باز این بانک الانور مطرح شد البته! تبدیل به یک برند شدیم الکی الکی!! :)))